eitaa logo
بهلول
503 دنبال‌کننده
39 عکس
81 ویدیو
0 فایل
داستانها و حکایتها را با لینک خودمون ارسال کنید لینک دعوت https://eitaa.com/Hequiet_daston ارتباط با مدیر برای تبادلات و انتقاد و پیشنهادات @Mhdeita
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 یکی از اصول مهم این است که رفتار و گفتار ما باعث همسرمان نشود چرا که عامل مهمی در سرد شدن رابطه زن و شوهر است. 💠 از مصادیق تحقیر همسر، شوخی‌های نامناسب مخصوصاً در جمع، او با تغییر صدا و اشاره و یا بی‌احترامی کردن به اوست. 💠 این کارها یقیناً سنگینی به رابطه شما می‌زند و در واقع دارید به دست خودتان به همسرتان اجازه می‌دهید که برای تقابل با شما چنین کاری را انجام دهد. 💠 حتماً برای این رفتار آسیب‌زننده، از همسرتان عذرخواهی کرده و این رفتار را ترک کنید. اگر او حس کند که شما متوجه ضربه خوردن روح او شده‌اید و درصدد اصلاح آن هستید، دلخوری او تبدیل به و سردی مزمن نخواهد شد. https://eitaa.com/Hequiet_daston
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
enc_17208295108431587125165.mp3
3.79M
شدشدنشدمیرم‌کربلا❤️‍🩹؛ https://eitaa.com/Hequiet_daston
4_5796379474886922870.mp3
11.31M
الهی قربونت برم من اگه قابل باشم https://eitaa.com/Hequiet_daston
آقاجون میگفت: همیشه دوست داشتن جواب نمیده، همیشه عاشق بودن جواب نمیده، همیشه عاشقت هستم و دوستت دارم گفتن جواب نمیده! باید کسی که دوستش داری و عاشقشی رو بلد باشی.. نه اینکه الان ناراحتِ یا الان که خوشحالِ باید چی کارکنی.. باید بفهمی الان که ناراحته یا خوشحاله دلیلش چیه؟! باید بدونی چیه که اذیتش میکنه، چیه که حالش رو خوب میکنه،چیه که میتونه بیشتر عاشقش کنه؟! آقاجون میگفت: باید زن رو فهمید.. اگه غذاش نمک نداره، اگه غذاش ته گرفته، اگه وقتی داره خیاطی میکنه سوزن تو دستش میره، اگه حتی وقتی میبریش بازار حوصله خرید کردن نداره! باید دلیل همه اینارو بدونی ولی وای به حالت اگه خودت،دلیل یکی از این ناراحتی هاش باشی! هیچ وقت ندیدم آقا جون به مادربزرگ دوستت دارم بگه و قربون صدقش بره باهاش شوخی کنه و ازش دل ببره اما هروقت مادرجون ناراحت بود و سرحال نبود، آقا جون تو فکر بود! حتی روزی که مادرجون مریض شد و مرد، آقاجون تب و لرز کرد و به شب نکشید که رفت پیشش.. آقاجون،مادرجون رو فقط دوست نداشت و عاشقش نبود اون مادرجون رو بلد بود حتی بلد بود براش بمیره https://eitaa.com/Hequiet_daston
چند روز قبل توی صف قصابی بودم و چند نفر جلوم بودن، یه پیرزن رنجور و نحیف به قصاب گفت: یه بسته دل مرغ بهم بده، فقط تازه باشه امشب می‌خوام برای نوه هام بپزم. یهو یکی توی صف گفت: چند بسته هم به من بده، تازه هم نبود مهم نیست، برای سگم می‌خوام. پیرزن بنده خدا از شدت خجالت سرخ شد یه سکوت سنگینی قصابی رو برداشت و ناگهان یکی از توی صف گفت: آقا دو بسته دل مرغ به من بدید امشب می‌خوام کباب کنم؛ یکی دیگه گفت سه بسته به من بدید می‌خوام سوپش کنم بخورم؛ هر کدوم از افراد داخل صف یه تعداد دل مرغ سفارش دادن و تاکید کردن که برای خوردن خودشون می‌خوان. قصاب هم تیر آخر رو زد و رو به یارو گفت: دیدی که دل مرغمون تموم شد، دفعه بعد خودتو پرت کن جلوی سگات. بقیه مردم هم یارو رو هل دادن از مغازه کردن بیرون. پیرزن چیزی نگفت، ولی با چشماش می‌خندید و با قدردانی به همه نگاه میکرد، انگار که حالا کلی آدم کس و کارش شده باشن. می‌دونی به جنگ های مسخره کف فضای مجازی نباید نگاه کرد، کف جامعه شکل اینجا نیست، واقعا مردم خوبی داریم، مردمی که بین خودشون یه عهد نانوشته دارن که توی سختی ها در حد وسع خودشون پشت و پناه هم باشند. حقیقتا خوبی توی جامعه ما بیشتره ولی بعضیا علاقه دارن فقط زشتی ها رو انعکاس بدن‌. https://eitaa.com/Hequiet_daston
💥💥 عنوان داستان : باحالت دستوری باهم حرف نزنید مردی صبح از خواب بیدار شد و با همسرش صبحانه خورد و لباسش را پوشید و برای رفتن به کار آماده شد هنگامی که وارد اتاقش شد تا کلیدهایش را بردارد گرد و غباری زیاد روی میز وصفحه تلویزیون دید. به آرامی خارج شد وبه همسرش گفت: دلبندم ،کلیدهایم را از روی میز بیاور زن وارد شد تا کلید ها را بیاورد دید همسرش با انگشتانش وسط غبارهای روی میز نوشته " یادت باشه دوستت دارم " وخواست از اتاق خارج شود صفحه تلویزیون را دید که میان غبار نوشته شده بود " امشب شام مهمون من " زن از اتاق خارج شد و کلید را به همسرش داد و به رویش لبخند زد انگار خبر می داد که نامه اش به او رسیده این همان همسر عاقلیست که اگر در زندگی مشکلی هم بود، مشکل را از ناراحتی و عصبانیت به خوشحالی و لبخند تبدیل می کند ✨ هیچوقت با حالت دستوری با افراد خانواده تان صحبت نکنید https://eitaa.com/Hequiet_daston
مردی با تسلیم شکوائیه ای به قاضی شورای حل اختلاف رفت: چندی قبل خانه محقر و مخروبه ای را در چند کیلومتری حاشیه یکی از شهرک های مشهد خریدم اما چون وضعیت مالی مناسبی نداشتم اتاقی را که گوشه حیاط بود اجاره دادم مدتی از اجاره منزل نگذشته بود که احساس می کردم فرزندان خردسالم دچار افسردگی شده اند. وقتی از سرکار به خانه می آمدم آن ها از من طلب »کباب« می کردند من که توان خرید »گوشت« را نداشتم هر بار با بهانه ای آن ها را دست به سر می کردم تا این که متوجه شدم هر چند روز یک بار از اتاقی که به اجاره واگذار کرده ام »بوی کباب« می آید و همین موضوع باعث شده تا فرزندانم از من تقاضای کباب بکنند. شاکی این پرونده ادامه داد: دیگر طاقتم طاق شده بود هرچه سعی کردم برای فرزندانم کباب تهیه کنم نشد این در حالی بود که بوی کباب های مستاجرم مرا آزار می داد به همین دلیل از محضر دادگاه می خواهم رای به تخلیه محل اجاره بدهد تا بیش از این خانواده ام در عذاب نباشند. قاضی باتجربه شورای حل اختلاف که سال هاست به امر قضاوت اشتغال دارد، هنگامی که این ماجرا را تعریف می کرد اشک در چشمانش حلقه زد او گفت: پس از اعلام شکایت صاحبخانه، مستاجر او را احضار کردم و شکایت صاحبخانه را برایش خواندم. مستاجر که با شنیدن این جملات بغض کرده بود گفت: آقای قاضی! کاملا احساس صاحبخانه را درک می کنم و می دانم او در این مدت چه کشیده است اما من فکر نمی کردم که فرزندان او چنین تقاضایی را از پدرشان داشته باشند او ادامه داد: چندی قبل وقتی به همراه خانواده ام از مقابل یک کباب فروشی عبور می کردیم فرزندانم از من تقاضای خرید کباب کردند اما چون پولی برای خرید نداشتم به آن ها قول دادم که برایشان کباب درست می کنم. این قول باعث شد تا آن ها هر روز که از سر کار برمی گردم شادی کنان خود را در آغوشم بیفکنند به این امید که من برایشان کباب درست کنم. اما من توان خرید گوشت را نداشتم تا این که روزی فکری به ذهنم رسید یک روز که کنار مغازه مرغ فروشی ایستاده بودم مردی چند عدد مرغ خرید و از فروشنده خواست تا مرغ ها را خرد کرده و پوست آن ها را نیز جدا کند. به همین دلیل به همان مرغ فروشی رفتم و به او گفتم اگر کسی پوست مرغ هایش را نخواست آن ها را به من بدهد. روز بعد از همان مرغ فروشی مقداری پوست مرغ پرچربی گرفتم و آن ها را به سیخ کشیدم. فرزندانم با لذت وصف ناشدنی آن ها را می خوردند و من از دیدن این صحنه لذت می بردم. من برای شاد کردن فرزندانم تصمیم گرفتم هر چند روز یک بار از این کباب ها به آن ها بدهم اما نمی دانستم که ممکن است این کار من موجب آزار صاحبخانه ام شود.. قاضی شورای حل اختلاف در حالی که بغض گلویش را می فشرد ادامه داد: وقتی مستاجر این جملات را بر زبان می راند صاحبخانه هم به آرامی اشک می ریخت تا این که ناگهان از جایش بلند شد و در حالی که مستاجرش را به آغوش می کشید گفت: دیگر نگو! شرمنده ام من از شکایتم گذشتم! 💥نکته : این متن داستانک نیست متاسفانه واقعیته بد نیست کمی بیشتر هوای نیازمندان واقعی را داشته باشیم . https://eitaa.com/Hequiet_daston
enc_17209142444495092023429.mp3
2.97M
آقای‌بی‌حرم😭💔؛ دوشنبه های امام حسنی(ع)💚 https://eitaa.com/Hequiet_daston
اميرالمؤمنين امام علی عليه السلام فرمودند: بهترين زنان شما پنج دسته اند. گفتند: آن پنج دسته كدامند؟ حضرت فرمودند: زنان ساده و بى آلايش، زنان دل رحم و خوش خو، زنان همدل و همراه، زنى كه در نبود شوهرش از او دفاع كند. و زنى كه چون شوهرش به خشم آيد تا او را خشنود نسازد، خواب به چشمش نيايد. چنين زنى كارگزارى از كارگزاران خداوند است و كارگزار خدا هرگز خيانت نمى ورزد. https://eitaa.com/Hequiet_daston
✍🏻به صدام گفتن چرا بعد از کُشتن صدر، خواهرش را هم کُشتی!؟ صدام گفت: من اشتباه یزید را تکرار نمیکنم!!! زینب بود که بعد از حسین، نام او را زنده کرد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌السَّلامُ علیکِ یا مَن ظَهَرَت مَحَبَّتُها لِلحُسَینِ المَظلوم فِی مَوارِدِ عَدیدةٍ وَ تَحَمَّلَت المَصائِبَ المُحرِقَةَ لِلقُلوبِ (سلام بر زینب کبری که دوستی او با حسین مظلوم در موارد متعدد و بی شمار آشکار شد و بر دوش کشید و تحمل کرد مصیبتهایی را که قلبها را آتش میزند) https://eitaa.com/Hequiet_daston
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چجوری بگم؟! که این روزا خیلی کلافه م حسین‌‌...😭 مگه من چند تا امام حسین دارم؟؟! 💔 https://eitaa.com/Hequiet_daston
در کتاب فیه ما فیه مولانا داستان بسیار تأمل‌برانگیزی به صورت شعر درباره جوان عاشقی است که به عشق دیدن معشوقه‌اش هر شب از این طرف دریا به آن طرف دریا می‌رفته و سحرگاهان باز می‌گشته و تلاطم‌ها و امواج خروشان دریا او را از این کار منع نمی‌کرد. دوستان و آشنایان همیشه او را مورد ملامت قرار می‌دادند و او را به خاطر این کار سرزنش می‌کردند اما آن جوان عاشق هرگز گوش به حرف آن‌ها نمی‌داد و دیدار معشوق آنقدر برای او انگیزه بوجود می‌آورد که تمام سختی‌ها و ناملایمات را بجان می‌خرید. شبی از شبها جوان عاشق مثل تمامی شب‌ها از دریا گذشت و به معشوق رسید. همین که معشوقه خود را دید با کمال تعجب پرسید: «چرا این چنین خالی در چهره خود داری!» معشوقه او گفت: «این خال از روز اول در چهره من بوده و من در عجبم که تو چگونه متوجه نشده‌ای.» جوان عاشق گفت: «خیر، من هرگز متوجه نشده بودم و گویی هرگز آن را ندیده بودم.» لحظه‌ای دیگر جوان عاشق باز هم با تعجب پرسید: «چه شده که در گوشه صورت تو جای خراش و جراحت است؟» معشوقه او گفت: «این جراحت از روز اول آشنایی من با تو در چهره‌ام وجود داشته و مربوط به دوران کودکی است و من در تعجبم که تو چطور متوجه نشدی!» جوان عاشق می‌گوید: «خیر، من هرگز متوجه نشده بودم و گویی هرگز آن جراحت را ندیده بودم.» لحظه‌ای بعد آن جوان عاشق باز پرسید: «چه بر سر دندان پیشین تو آمده؟ گویی شکسته است!» معشوقه جواب می‌دهد: «شکستگی دندان پیشین من در اتفاقی در دوران کودکی‌ام رخ داده و از روز اول آشنایی ما بوده و من نمی‌دانم چرا متوجه نشده بودی!» جوان عاشق باز هم همان پاسخ را می‌دهد. آن جوان ایرادات دیگری از چهره معشوقه‌اش می‌بیند و بازگو می‌کند و معشوقه نیز همان جواب‌ها را می‌گوید. به هر حال هر دو آنها شب را با هم به سحر می‌رسانند و مثل تمام سحرهای پیشیین آن جوان عاشق از معشوقه خداحافظی می‌کند تا از مسیر دریا باز گردد. معشوقه‌اش می‌گوید: «این بار باز نگرد، د پر تلاطم و طوفانی است!» جوان عاشق با لبخندی می‌گوید: «دریا از این خروشان‌تر بوده و من آمده‌ام، این تلاطم‌ها نمی‌تواند مانع من شود.» معشوقه‌اش می‌گوید: «آن زمان که دریا طوفانی بود و می‌آمدی، عاشق بودی و این عشق نمی‌گذاشت هیچ اتفاقی برای تو بیافتد. اما دیشب بخاطر هوس آمدی، به همین خاطر تمام بدی‌ها و ایرادات من را دیدی. از تو درخواست می‌کنم برنگردی زیرا در دریا غرق می‌شوی.» جوان عاشق قبول نمی‌کند و باز می‌گردد و در دریا غرق می‌شود.* مولانا پس از این داستان در چندین صفحه به تفسیر می‌پردازد؛ مولانا می‌گوید تمام زندگی شما مانند این داستان است. زندگی شما را نوع نگاه شما به پیرامونتان شکل می‌دهد. اگر نگاهتان‌، مانند نگاه یک عاشق باشد، همه چیز را عاشقانه می‌بینید. اگر نگاهتان منفی باشد همه چیز را منفی می‌بینید. دیگر آدم های خوب و مثبت را در زندگی پیدا نخواهید کرد و نخواهید دید. دیگر اتفاقات خوب و مثبت در زندگی شما رخ نخواهد داد و نگاه منفی‌تان اجازه نخواهد داد چیزهای خوب را متوجه شوید.* اگر نگاه عاشقانه از ذهنتان دور شود تمام بدی‌ها را خواهید دید و خوبی‌ها را متوجه نخواهید شد. نگاهتان اگر عاشقانه باشد بدی‌ها را می‌توانید به خوبی تبدیل کنید.* https://eitaa.com/Hequiet_daston
💥💥 شخصی به عالمی گفت: من نمیخوام در حرم حضور داشته باشم! عالم گفت: می‌تونم بپرسم چرا؟ آن شخص جواب داد: چون یک عده را می‌بینم که دارند با گوشی صحبت می‌کنند، عده‌ای در حال پیامک فرستادن در حین دعا خواندن هستند، بعضی ها غیبت می‌کنند و شایعه پراکنی می‌کنند، بعضی فقط جسمشان اینجاست، بعضی‌ها خوابند، بعضی ها به من خیره شده اند... عالم ساکت بود، بعد گفت: می‌توانم از شما بخواهم کاری برای من انجام دهید قبل از اینکه تصمیم آخر خود را بگیرید؟ شخص گفت: حتما چه کاری هست؟ عالم گفت: می‌خواهم لیوانی آب را در دست بگیرید و یک مرتبه دور حرم بگردید و نگذارید هیچ آبی از آن بیرون بریزد. او گفت: بله می توانم! لیوان را گرفت و یکبار به دور حرم گردید. برگشت و گفت: انجام دادم! عالم پرسید: کسی را دیدی که با گوشی در حال حرف زدن باشد؟ کسی را دیدی که غیبت کند؟ کسی را دیدی که فکرش جای دیگر باشد؟ کسی را دیدی که خوابیده باشد؟ آن شخص گفت: نمی توانستم چیزی ببینم چون همه حواس من به لیوان آب بود تا چیزی از آن بیرون نریزد... عالم گفت: وقتی به حرم می‌آیید باید همه حواس و تمرکزتان به «خدا» باشد. برای همین است که پیامبر فرمود «مرا پیروی کنید» و نگفت که مسلمانان را دنبال کنید! نگذارید رابطه شما با خدا به رابطه بقیه با خدا ربط پیدا کند. بگذارید این رابطه با چگونگی تمرکزتان بر خدا مشخص شود. نگاهمان به خداوند باشد نه زندگی دیگران و قضاوت کردنشان https://eitaa.com/Hequiet_daston
مورچه ای دانه ای برداشته بود و در بیابان می رفت. از او پرسیدند: کجا می روی؟ گفت: میخواهم این دانه را برای دوستم ببرم که در شهری دیگر زندگی می کند. گفتند: تو اگر هزار سال هم عمر کنی، نمیتوانی این همه راه را پشت سر بگذاری تا به او برسی. مورچه گفت: مهم نیست، همین که من در این مسیر باشم، او خودش می فهمد که دوستش دارم. من خدا را در قلب کسانی دیدم که بی هیچ توقعی مهربانند https://eitaa.com/Hequiet_daston
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جسم و روحم با حرم گشتہ عَجین حال و روزم با غمٺ گشتہ غَمین این سہ جملہ خواب شبهاے من اسٺ ڪربلا پاے پیاده أربعین https://eitaa.com/Hequiet_daston
کربلایی شدنم دست شماست آقاجان! پاس و ویزا و گذر ، بازی بین المللی است... 💔🥺 https://eitaa.com/Hequiet_daston
💥💥 💠عنوان داستان : خوبی بیش از حد روزگاری کسی به مردم هر روز هدیه می داد و کسی هم هر روز به مردم لگد می زد. بعد از چند وقت اونی که هدیه می داد دیگه هدیه نداد و اونی که لگد می زد دیگه لگد نزد. از اون به بعد اونی که هدیه می داد، شد آدم بده چون هدیه نمی داد و اونی که لگد میزد، شد آدم خوبه چون دیگه لگد نمیزد. https://eitaa.com/Hequiet_daston
به ما گفتند باید بازی کنید. گفتیم با کی؟؟ گفتند : با دنیا تا خواستیم بپرسیم بازی چی ؟؟ سوت اغاز بازی رو زدن, فقط فهمیدم " خدا " تو تیم ماست. بازی شروع شد و دنیا پشت سر هم به ما گل میزد ولی نمیدونم چرا هر وقت به نتیجه نگاه میکردم, امتیازها برابر بود. تو همین فکر بودم که خدا زد به پشتم, خندید و گفت: نگران نباش تو وقت اضافه میبریم حالا بازی کن! گفتم اخه چطوری ؟؟ بازم خندید و گفت: خیلی ساده فقط پاس بده به من, باقیش با من. ... پس الهی به امید تو ..... https://eitaa.com/Hequiet_daston
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خنده میاره رو لباتون🤣😆😄😅😃😁😂😁😂😂 کانال بهلول🇮🇷 👇👇👇 https://eitaa.com/Hequiet_daston