می دانی؟
پایِ دلدادگی که می رسد
باید بگویی
هرچه بادا باد
و پایِ تمامِ خواستنت بایستی
باید گوش و چمشت را ببندی
و تنها "او "دیدنی شود ..
باید آنقدر مردانه پایِ دوستت دارم گفتن هایت بایستی
که هیچکس نفهمد
پشتِ این همه یک دندگی
یک دختر است با تمام ظرافت هایِ زنانه اش ..
باید آنقدر عاشقانه چشم بدوزی
که هیچکس نفهمد
پشتِ این نگاهِ مهربان یک مرد است
با تمام سر سختی هایش
وقتی"ما" می شوید
کوه شوید
پشتِ هم
پا به پایِ هم ..
و نگذارید هر بی سر و پایی
خاطرِ خاطرخواهیتان را
در هم بریزد ..
حالا همه ی این ها را گفتم
تا رو به رویِ چشمانِ همه
بگویم
من پایِ دلدادگی ام ایستاده ام
پایِ آغوشِ نیامده ات
پایِ بغض ها و خستگی هایت
من پایِ
"تو"
ایستاده ام ..
#عادل_دانتیسم
سادهدلانه گمان میکردم
تو را در پشت سر رها خواهم کرد.
در چمدانی که باز کردم، تو بودی
هر پیراهنی که پوشیدم
عطرِ تو را با خود داشت
و تمام روزنامههای جهان
عکس تو را چاپ کرده بودند.
به تماشای هر نمایشی رفتم
تو را در صندلی کنار خود دیدم
هر عطری که خریدم،
تو مالک آن شدی.
پس کی؟
بگو کی از حضور تو رها میشوم
مسافر همیشه همسفر من...؟
#نزار_قبانی
بابا لنگ دراز عزیزم
بعضی آدم ها را نمی شود داشت
فقط می شود یک جور خاصی دوستشان داشت
بعضی آدم ها اصلا برای این نیستند
که برای تو باشند یا تو برای آن ها...
اصلا به آخرش فکر نمی کنی
آنها برای اینند که دوستشان بداری!
آن هم نه دوست داشتن معمولی نه حتی عشق
یک جور خاصی دوست داشتن که اصلا هم کم نیست
این آدم ها حتی وقتی که دیگر نیستند هم
در کنج دلت تا ابد یه جور خاص دوست داشته خواهند شد...
#جین_وبستر
چونان به من نزدیکی
که اگر جایی نباشم، تو نیز نیستی
چونان نزدیکی
که دستهای تو بر شانهام
گویی دستهای مناند
و هنگام که تو چشم میبندی
منم که به خواب میروم!
#پابلو_نرودا
دلم نگرفته است
برایِ تویی که نیستی
دلم گرفته است
برایِ تویی که نمی آیی
و اضطرابِ اینکه
آرام آرام نمی آیی
هزار تکه ام کرده است
هزار تکه هایم را
به هزار راهِ تو فرستاده ام
اما هر بار به تلخِ تلخِ نبودن تو رسیده ام
و هیچکدام از راه ها نمی دانند
من دلم نگرفته است
برایِ تویی که نیستی
من دلم گرفته است
برایِ تویی که نمی آیی...
#امیرمحمد_مصطفی_زاده
تنهایی
مهربانم کرده است
شبیه سربازی که
از روی برجک دیده بانی
برای تک تیرانداز آن سوی مرز
دست تکان می دهد...
#حامد_ابراهیم_پور
من
صدای نفست را
سلامی می دانم
که آفتاب
اولین بار
به دانه ی گندم داد..
#رسول_ادهمی
ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر
به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر
در آفاق گشادهست ولیکن بستهست
از سر زلف تو در پای دل ما زنجیر
من نظر بازگرفتن نتوانم همه عمر
از من ای خسرو خوبان تو نظر بازمگیر
گر چه در خیل تو بسیار به از ما باشد
ما تو را در همه عالم نشناسیم نظیر
در دلم بود که جان بر تو فشانم روزی
باز در خاطرم آمد که متاعیست حقیر
این حدیث از سر دردیست که من میگویم
تا بر آتش ننهی بوی نیاید ز عبیر
گر بگویم که مرا حال پریشانی نیست
رنگ رخسار خبر میدهد از سر ضمیر
عشق پیرانه سر از من عجبت میآید
چه جوانی تو که از دست ببردی دل پیر
من از این هر دو کمانخانه ابروی تو چشم
برنگیرم وگرم چشم بدوزند به تیر
عجب از عقل کسانی که مرا پند دهند
برو ای خواجه که عاشق نبود پندپذیر
سعدیا پیکر مطبوع برای نظر است
گر نبینی چه بود فایده چشم بصیر
#سعدی
محبوبم!
دنیا ویرانه ی کوچکی ست...
ما یادگرفته ایم که گریستن، بخشی از انسان است...
مثل درد؛
مثل زخم ها،
مثل تنهایی!
ما یادگرفته ایم؛ بگرییم...
چرا که درد و تنهایی و زخم را نمی توان پنهان کرد
چرا که "دوستت دارم" را نمی توان پنهان کرد
و قلب های سرخ حتی
از زیر پیراهن هایمان هم پیداست
حالا تو ای رنج همیشگی
ای صلابت وصف ناپذیر اندوه های پنهانی
به من بگو
اگر دوستت نداشته باشم
چگونه زنده بمانم...؟
که آیا انسان بی درد را می توان آدمی نامید؟
#حمید_جدیدی
فراموشت کرده ام
و حالا
همه چیز عادی شده
باران که می بارد
پنجره را می بندم
دیگر یادم نیست
غروب جمعه
چه ساعتی بود!
پاییز را
تنها از روی تقویم می شناسم!
فراموشت کرده ام
اما ...
گاهی دلم برای دلتنگ ِ تو شدن
تنگ می شود ...
#مرتضی_شالی
اگر از کمند عشقت بروم، کجا گریزم؟
که خلاص بی تو بندست و حیات بی تو زندان
اگرم نمیپسندی، مدهم به دست دشمن
که من از تو برنگردم به جفای ناپسندان
#سعدی