eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.3هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
4.6هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
من تشنه توجه‌ام 🔸اگه کودک توجه مثبت والدین و اطرافیان رو نبینه دست به جلب توجه منفی می‌زنه 🔹مثلا: وقتی مشغول بازی با خواهرشه اگه پدر و مادر بهش توجه نکنن و تشویق نشه برای جلب توجه منفی شروع به اذیت خواهرش می‌کنه پس پدر و مادرای عزیز باید با تشویق‌های بجا، احتمال تکرار کار مثبت فرزندتون رو بیشتر کنید... کارهایی مثل: نوازش، بوسه، بغل کردن یا تشویق گفتاری: آفرین به پسرم که مسواک میزنه باریکلا که با خواهرت بازی می‌کنی ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
🔰زوج‌های موفق مسائل‌شان را مستقیم مطرح می‌کنند زمانی که شما دوران پیش از ازدواج یا نامزدی را می‌گذرانید، انتظاراتی از همسر آینده‌تان دارید که با انتظارات‌تان در زیر یک سقف تفاوت دارد. مثلا ممکن است در دوران نامزدی شوهر دانشجو باشد، ولی حالا که زندگی مشترک شروع شده، همسرش انتظار دارد برای گذران زندگی‌شان درآمد کافی داشته باشد. زوج‌های موفق پیش از اینکه عروسی کنند و زیر یک سقف بروند، به صراحت درباره انتظارات‌شان از یکدیگر با هم گفت و گو می‌کنند. هرگز در این موقعیت رو دربایستی نکنید و همه خواسته‌ها و انتظارات‌تان را مطرح کنید. هرگز با این فکر که پس از ازدواج همسرتان مطابق میل شما رفتار خواهد کرد، ازدواج نکنید؛ چون در بسیاری مواقع این طور نیست. همین سهل‌انگاری می‌تواند بنای تنش و فشار عصبی را در زندگی بگذارد. گاهی اوقات هم یکی از همسران به خواسته دیگری تن می‌دهد؛ ولی این موافقت اجباری موجب احساس سرخوردگی در او می‌شود و حس می‌کند زیر سلطه همسرش قرار گرفته و مورد ظلم واقع شده است و همین باعث تیرگی روابط می‌شود ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
چندتا جمله ی طلایی که در مکالماتتون با همسرتون میتونید ازشون استفاده کنید؛ فقط خانوما همشونو به یک باره و وقت و بی وقت و خارج از حد تعادل خرج نکنیدهااا 🔷تو تحقق رویاهای منی 🔷سایه پر مهرت تا همیشه رو زندگیمون مستدام باشه 🔷تا ابد مدیون دستای گرم و پر تلاشت هستم 🔷زیر سایه مردونت جام امنه و خوشبختم 🔷هر روز که میگذره پشتم به وجودت گرم تر میشه عشق من 🔷من قدر این همه زحمتی که برای زندگیمون میکشی رو میدونم، 🔷خداروشکر که تورو دارم 🔷تو بزرگ ترین شانس زندگی منی ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
"یادآوری‌های مکـرر یا توهیـن‌های مکـرر؟!!!" 🍃 قطعا همسر شما در خانه یا بیرون از آن وظایفی دارد، مثلا پرداخت قبوض و... 👈 وقتی شما نگران پرداخت قبوض تا مهلت معین هستید بارها و بارها پرداخت آن را به همسرتان یادآوری می‌کنید... 👈 یادتان باشد هدف شما از این یادآوری ارائه لطف، ایجاد همکاری و یا جلوگیری از به وجود آمدن نابسامانی است، اما "مرد" از لطف شما این برداشت را کرده که شما او را "ناتوان" دیده‌اید و احساس "توهین" می‌کند...! ✅ اگر وظیفه‌ای را به همسرتان سپردید؛ فرآیند کار او را دنبال نکنید. به همسرتون اعتماد کنید ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو لایق بخشش نبودی، اما من لایق آرامش بودم، پس بخشیدم. تو لایق احترام و ادب نبودی، من نخواستم شخصیت خودمو زیر سوال ببرم، پس در جواب بی احترامی، درست برخورد کردم. تو لایق کمک من نبودی، من لایق انسان بودن بودم، پس هرکاری از دستم برومد برات انجام دادم. تو لایق توجه من نبودی، من لایق روح آزاد و قلب سبک بودم، پس ابرازش کردم. تو لایق بودن توی زندگی من و خاطراتم نبودی، من لایق داشتن تجربه های سخت، درس گرفتن و قوی شدن بودم پس خدا تورو سر راهم گذاشت. @ZendegieMan ✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾
20.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
「‌‌‌‌ 𝓗𝓮𝓼 𝓐𝓻𝓪𝓶𝓮𝓼𝓱 」 -لنگرودپل‌خشتی‌لنگرود😃 یکی از زیباترین و تاریخی ترین پلهای استان گیلان ✨زندگی تکرار فردا‌های ماست 🌺میرسد روزی که فردا نیستیم ✨آنچه میماند فقط نقش نکوست 🌺نقش‌ها می‌ماند و ما نیستیم 🤍 •━━━━•|•♡•|•━━━━• ⊰ • ⃟❤️྅ @gharghate ⊰ • ⃟❤️྅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂شب مانند پردہ سیاهے ✨ڪل شهر را گرفتہ است 🍂قلمے بردار و فردایت را ✨با ستارہ هاے 🍂درخشان بہ تصویر بڪش ✨بدان این تو هستے 🍂ڪہ فردایت را میسازے ✨به امید فردایی بهتر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به اعتقاد من صبح‌ها به خودیِ خود صبح نیستند... باید دلیلی برایِ آغاز باشد... باید انگیزه و هدفی، این ثانیه‌هایِ مبهم را به سمتِ صبح شدن، هُل بدهد... صبح، دلیل می‌خواهد جانم! گاهی یک هدف می‌شود دلیلِ تو گاهی یک اتفاقِ مبارک و گاهی هم یک آدمِ خوب... و من هر سه را برای ثانیه‌هایِ ارزشمندتان آرزو می‌کنم... هر لحظه‌تان، به زیباییِ صبح... صبحی که از همان ابتدایش، با هزاران امید و انرژی و انگیزه آغاز شود، ... که روزتان را ضمانت کند! ... که ... واقعاً "صبح" باشد...! سلام صبحتون بخیر ❤️🌹 @ZendegieMan ✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾
❖ از درخت بیاموزیم برای بعضی ها باید ریشه بود، تا امید به زندگی را به آنها بدهیم. برای بعضی ها باید تنه بود، تا تکیه گاه آنها باشیم. برای بعضی ها باید شاخ و برگ بود، تا عیب های آنها را بپوشانیم. برای بعضی ها باید میوه بود، تا طعم زندگی کردن را به آنها بیاموزیم نه زنده ماندن را
احساس قدرشناسی و سپاس را در خود تقویت کنید . چه در مقابل خدای بزرگ بابت تمامی نعمت هایش چه در مقابل انسان هایی که در حق ما به هر نحوی حتی کوچک خوبی کرده اند. قطعا تشکر و قدردانی در بالارفتن سطح روابط اجتماعی شما تاثیرگذار خواهد بود. این عواطف از معنوی ترین احساسات ما هستند و بیش از هر چیز زندگی ما را پر بار می سازند. با احساس شکر گزاری زندگی کنید . معجزه ی حاصل از شکرگزاری آرامشی بی انتها خواهد بود. ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ....... پارت ۴۳ ..... ساعت نزدیک ۷و نیم بود که در پرونده آخر رو بستم و از جام بلند شدم و کت
فصل دوم ....... پارت ۴۳ ..... ساعت نزدیک ۷و نیم بود که در پرونده آخر رو بستم و از جام بلند شدم و کت و کیفم رو برداشتم و از در اتاقم خارج شدم . مریم و کیانا هر دو هنوز مشغول کار بودن و با پوشه ها ور می رفتن ..... با صدایی که تقریبا به گوش هر دو نفر رسید گفتم : اگر اینطوری شما ها پیش برید باید آخر ماه حقوق اضافه کار هم بهتون بدم . بعد کمی بلندتر ادامه دادم : خانوما دم درب منتظرتون هستم ...... خسته نباشید . کنار درب خروجی ایستادم تا وسایلشون رو بگیرن و بیان که بریم خونه ..... هیچ وقت معطل دو تا خانوم نشده بودم ...... مامان مهوش چندباری امروز ظهر به گوشیم زنگ زد که نتونستم جوابش رو بدم ... تصمیم گرفتم بعد از رفتن به خونه و رسیدگی به کارای روزمره .... برم پیششون تا کمی رفع دلتنگی بشه . بالاخره بعد از پنج دقیقه انتظار هر دو نفرشون اومدن .... خستگی یه روز کاری شلوغ توی صورت هر دونفرشون هویدا بود ..... بی هیچ حرفی پشت فرمون نشستم و به سمت خونه به راه افتادیم .... توی راه چندتا فروشگاه لوازم و پوشاک و تره بار رو نشون دادم که خرید ازشون مطمئن بود ..... ولی انگاری خیلی خسته بودن که فقط سر تکون دادند و هردوشون در سکوت تا خونه سپری شد . ماشین رو بیرون درب ورودی به ساختمون پارک کردم ......چون میخواستم به مامان اینا سر بزنم .... دیگه داخل حیاط نبردم .... بدون هیچ حرفی خداحافظ و خسته نباشیدی نثارم کردند و با کلیدی که بهشون داده بودم درب اصلی ساختمون رو باز کردند که برن داخل که صدایی اشنا برای من توجه همه رو به خودش جلب کرد : امیرعلی ..... مامان جان ..... سلام پسر جان .... کجایی زیر پامون علف سبز شد . با برگشتم به سمت صدا با دیدن مامان مهوش از اینکه در دیدن و سر زدن بهشون چقدر کوتاهی کردم که خودشون اومدن پیشم خیلی خیلی شرمنده شدم . اما انگاری مامان مهوش محو تماشای کیانا و مریم شده بود و با تعجب به من نگاه می کرد که صلاح دونستم زودتر به حرف بیام : مامان جان شما چرا اومدین ؟ ..... امشب می خواستم بیام پیشتون .... دلم براتون تنگ شده بود . بابا که داشت از ماشین پارک شده کنار خیابون پیاده میشد و می اومد سمت ما با صدایی رسا جواب منو داد : تو اگر می خواستی بیای و دلت برا ما تنگ شده بود زودتر به ما سر میزدی ...... نه اینکه از اوضاع و احوالت خبری بهمون ندی که نگرانت بشیم . عرق شرمندگی روی صورتم نشست و رفتم جلو شانه پدرم رو بوسیدم که متقابلا پیشونیم رو بوسید و ادامه داد : خودمون میدونیم سرت خیلی شلوغه ..... اشکالی نداره بابا .... زودتر درب رو باز کن که مادرت کلی غذا اورده واست .... باید از ماشین پیاده کنی . تا خودم رو جمع و جور کنم و برم سمت ماشین تا بیارمش داخل حیاط خونه مامان مهوش با صدایی مهربون رو کرد سمت بابا : چه عجله ای داری اقا ..... بذار اول امیر علی خانوم ها رو معرفی کنه .... داخلم میریم ..... این دخترای گل از کجا اومدن ؟ 🌹این رمان تموم شده و همه ی پارت هاش اماده هست با ۵۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍 به ازاده جون پیام بدید @AdminAzadeh لینک قسمت اول https://eitaa.com/Asheghanehhayman/13943 ❤️❤️❤️ ❤️
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ....... پارت ۴۳ ..... ساعت نزدیک ۷و نیم بود که در پرونده آخر رو بستم و از جام بلند شدم و کت
فصل دوم ......... پارت ۴۴ ........ به سرعت خودم رو ما بین مامان و بابا قرار دادم و رو کردم سمت کیانا و مریم که بیچاره ها با خستگی زیادشون همون کنار درب به احترام مهمونای من ایستاده بودن : خانوم فرهمند و خانوم رادمنش .... از شمال اومدن دوره کاراموزی وکالتشون رو پاس کنند و اینکه توی دفتر وکالت به صورت کمکی کار انجام میدن . مامان نگاهی به مریم کرد ولی وقتی به قیافه کیانا رسید .... انگاری دوباره محو صورتش شد و یه لبخند مهمون لبش شد . سه سال پیش که مامان و بابا برای کار دکتر بابا رفته بودن المان .... من قضیه عاشق شدنم رو برای مامان مهوش تلفنی گفته بودم و خیلی مشتاق بود تا کیانا رو از نزدیک ببینه ولی نشد که بشه . بالاخره همگی با تعارفات من راهی خونه شدیم .... مریم و کیانا به اصرار خودشون راهی طبقه واحد خودشون شدند و مامان مهوش و بابا اومدن داخل خونه . سریع لباسم رو عوض کردم .... چون میدونستم مامان دستپختش عالیه و زود میز شام رو می چینه .... فقط مونده بودم چه جوری قضیه اجاره دادن طبقات رو اونم به دو تا دختر براشون حل و فصل کنم . راهی اشپزخونه که شدم عطر غذای گرم شده کل اشپزخونه رو پر کرده بود .... یه نفس عمیق کشیدم و رفتم کنار اجاق گاز کنار مامان مهوش که داشت ته چین رو گرم می کرد .... کنارش که ایستادم خودش منو مخاطب قرار داد : نگفته بودی عاشق دل خسته شدی مامان جان ..... چرا زودتر بهمون نگفتی که کیانا رو با خودت اوردی ..... تو که میدونی خیلی دوست دارم عروس اینده ام رو ببینم . هول زده پریدم وسط کلام مامان : منو ببخشید پریدم وسط حرفتون .... ولی قضیه اونجوری که شما فکرش رو می کنید نیست .... من باید براتون توضیح می دادم ولی داستان ازدواج من با این خانوم همون چند سال پیش منتفی شد مامان جان ..... داستانی داره که از حوصله تعریف کردن الانم برای شما خارجه . مامان مهوش همون طوری که ظرف ها رو روی میز می چید اروم جواب داد : خب .... چرا همون موقع ازما پنهانش کردی .... فکر کردی با این کارت .... از اینکه تموم غم هات رو خودت تنهایی به دوش بکشی کار درستی داری انجام میدی ؟ .... من همون موقعی که ازم دوری کردی و تو فکری هات رو دیدم فهمیدم که بن بست خوردی ولی نخواستم به روت بیارم تا دلت رو بیشتر بشکنم پسرم . بی مهابا مامان رو بغل کردم ..... احساس کودکی رو داشتم که نیازمند اغوش پر مهر مادرشه تا خستگی از بازی زمونه رو از تنش بشوره و ببره . صدای بابا باعث شد برگردیم سمتش : به جای اینکه زن من که مادر جنابعالی هست رو بغل بگیری و براش درد و دل کنی و خستگی کار و بارت رو انتقال بدی بهش .... بهتر نیست زن بگیری ..... نمی خوای سوت و کوری این خونه رو تمومش کنی ؟ ..... خسته شدیم دلمون دستپخت عروسانه میخواد . با خنده پیشونی مامانم رو دوباره بوسیدم و با کمی خجالت اروم جواب دادم : خودتون عاشق مامان هستین و خواهید بود .... می دونید عشق همین طوری درب خونه هر کسی رو نمیزنه . 🌹 این رمان تموم شده و همه ی پارت هاش اماده هست با ۵۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍 به ازاده جون پیام بدید @AdminAzadeh لینک قسمت اول https://eitaa.com/Asheghanehhayman/13943 ❤️❤️❤️ ❤️