احساس قدرشناسی و سپاس را
در خود تقویت کنید .
چه در مقابل خدای بزرگ
بابت تمامی نعمت هایش
چه در مقابل انسان هایی که
در حق ما به هر نحوی حتی کوچک
خوبی کرده اند.
قطعا تشکر و قدردانی
در بالارفتن سطح روابط اجتماعی
شما تاثیرگذار خواهد بود.
این عواطف از معنوی ترین
احساسات ما هستند
و بیش از هر چیز
زندگی ما را پر بار می سازند.
با احساس شکر گزاری زندگی کنید .
معجزه ی حاصل از شکرگزاری
آرامشی بی انتها خواهد بود.
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ....... پارت ۴۳ ..... ساعت نزدیک ۷و نیم بود که در پرونده آخر رو بستم و از جام بلند شدم و کت
فصل دوم .......
پارت ۴۳ .....
ساعت نزدیک ۷و نیم بود که در پرونده آخر رو بستم و از جام بلند شدم و کت و کیفم رو برداشتم و از در اتاقم خارج شدم .
مریم و کیانا هر دو هنوز مشغول کار بودن و با پوشه ها ور می رفتن ..... با صدایی که تقریبا به گوش هر دو نفر رسید گفتم : اگر اینطوری شما ها پیش برید باید آخر ماه حقوق اضافه کار هم بهتون بدم .
بعد کمی بلندتر ادامه دادم : خانوما دم درب منتظرتون هستم ...... خسته نباشید .
کنار درب خروجی ایستادم تا وسایلشون رو بگیرن و بیان که بریم خونه ..... هیچ وقت معطل دو تا خانوم نشده بودم ...... مامان مهوش چندباری امروز ظهر به گوشیم زنگ زد که نتونستم جوابش رو بدم ... تصمیم گرفتم بعد از رفتن به خونه و رسیدگی به کارای روزمره .... برم پیششون تا کمی رفع دلتنگی بشه .
بالاخره بعد از پنج دقیقه انتظار هر دو نفرشون اومدن .... خستگی یه روز کاری شلوغ توی صورت هر دونفرشون هویدا بود ..... بی هیچ حرفی پشت فرمون نشستم و به سمت خونه به راه افتادیم .... توی راه چندتا فروشگاه لوازم و پوشاک و تره بار رو نشون دادم که خرید ازشون مطمئن بود ..... ولی انگاری خیلی خسته بودن که فقط سر تکون دادند و هردوشون در سکوت تا خونه سپری شد .
ماشین رو بیرون درب ورودی به ساختمون پارک کردم ......چون میخواستم به مامان اینا سر بزنم .... دیگه داخل حیاط نبردم .... بدون هیچ حرفی خداحافظ و خسته نباشیدی نثارم کردند و با کلیدی که بهشون داده بودم درب اصلی ساختمون رو باز کردند که برن داخل که صدایی اشنا برای من توجه همه رو به خودش جلب کرد :
امیرعلی ..... مامان جان ..... سلام پسر جان .... کجایی زیر پامون علف سبز شد .
با برگشتم به سمت صدا با دیدن مامان مهوش از اینکه در دیدن و سر زدن بهشون چقدر کوتاهی کردم که خودشون اومدن پیشم خیلی خیلی شرمنده شدم .
اما انگاری مامان مهوش محو تماشای کیانا و مریم شده بود و با تعجب به من نگاه می کرد که صلاح دونستم زودتر به حرف بیام : مامان جان شما چرا اومدین ؟ ..... امشب می خواستم بیام پیشتون .... دلم براتون تنگ شده بود .
بابا که داشت از ماشین پارک شده کنار خیابون پیاده میشد و می اومد سمت ما با صدایی رسا جواب منو داد : تو اگر می خواستی بیای و دلت برا ما تنگ شده بود زودتر به ما سر میزدی ...... نه اینکه از اوضاع و احوالت خبری بهمون ندی که نگرانت بشیم .
عرق شرمندگی روی صورتم نشست و رفتم جلو شانه پدرم رو بوسیدم که متقابلا پیشونیم رو بوسید و ادامه داد : خودمون میدونیم سرت خیلی شلوغه ..... اشکالی نداره بابا .... زودتر درب رو باز کن که مادرت کلی غذا اورده واست .... باید از ماشین پیاده کنی .
تا خودم رو جمع و جور کنم و برم سمت ماشین تا بیارمش داخل حیاط خونه مامان مهوش با صدایی مهربون رو کرد سمت بابا : چه عجله ای داری اقا ..... بذار اول امیر علی خانوم ها رو معرفی کنه .... داخلم میریم ..... این دخترای گل از کجا اومدن ؟ 🌹این رمان تموم شده و همه ی پارت هاش اماده هست با ۵۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍
به ازاده جون پیام بدید
@AdminAzadeh
لینک قسمت اول
https://eitaa.com/Asheghanehhayman/13943
❤️❤️❤️
❤️
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ....... پارت ۴۳ ..... ساعت نزدیک ۷و نیم بود که در پرونده آخر رو بستم و از جام بلند شدم و کت
فصل دوم .........
پارت ۴۴ ........
به سرعت خودم رو ما بین مامان و بابا قرار دادم و رو کردم سمت کیانا و مریم که بیچاره ها با خستگی زیادشون همون کنار درب به احترام مهمونای من ایستاده بودن : خانوم فرهمند و خانوم رادمنش .... از شمال اومدن دوره کاراموزی وکالتشون رو پاس کنند و اینکه توی دفتر وکالت به صورت کمکی کار انجام میدن .
مامان نگاهی به مریم کرد ولی وقتی به قیافه کیانا رسید .... انگاری دوباره محو صورتش شد و یه لبخند مهمون لبش شد .
سه سال پیش که مامان و بابا برای کار دکتر بابا رفته بودن المان .... من قضیه عاشق شدنم رو برای مامان مهوش تلفنی گفته بودم و خیلی مشتاق بود تا کیانا رو از نزدیک ببینه ولی نشد که بشه .
بالاخره همگی با تعارفات من راهی خونه شدیم .... مریم و کیانا به اصرار خودشون راهی طبقه واحد خودشون شدند و مامان مهوش و بابا اومدن داخل خونه .
سریع لباسم رو عوض کردم .... چون میدونستم مامان دستپختش عالیه و زود میز شام رو می چینه .... فقط مونده بودم چه جوری قضیه اجاره دادن طبقات رو اونم به دو تا دختر براشون حل و فصل کنم .
راهی اشپزخونه که شدم عطر غذای گرم شده کل اشپزخونه رو پر کرده بود .... یه نفس عمیق کشیدم و رفتم کنار اجاق گاز کنار مامان مهوش که داشت ته چین رو گرم می کرد .... کنارش که ایستادم خودش منو مخاطب قرار داد : نگفته بودی عاشق دل خسته شدی مامان جان ..... چرا زودتر بهمون نگفتی که کیانا رو با خودت اوردی ..... تو که میدونی خیلی دوست دارم عروس اینده ام رو ببینم .
هول زده پریدم وسط کلام مامان : منو ببخشید پریدم وسط حرفتون .... ولی قضیه اونجوری که شما فکرش رو می کنید نیست .... من باید براتون توضیح می دادم ولی داستان ازدواج من با این خانوم همون چند سال پیش منتفی شد مامان جان ..... داستانی داره که از حوصله تعریف کردن الانم برای شما خارجه .
مامان مهوش همون طوری که ظرف ها رو روی میز می چید اروم جواب داد : خب .... چرا همون موقع ازما پنهانش کردی .... فکر کردی با این کارت .... از اینکه تموم غم هات رو خودت تنهایی به دوش بکشی کار درستی داری انجام میدی ؟ .... من همون موقعی که ازم دوری کردی و تو فکری هات رو دیدم فهمیدم که بن بست خوردی ولی نخواستم به روت بیارم تا دلت رو بیشتر بشکنم پسرم .
بی مهابا مامان رو بغل کردم ..... احساس کودکی رو داشتم که نیازمند اغوش پر مهر مادرشه تا خستگی از بازی زمونه رو از تنش بشوره و ببره .
صدای بابا باعث شد برگردیم سمتش : به جای اینکه زن من که مادر جنابعالی هست رو بغل بگیری و براش درد و دل کنی و خستگی کار و بارت رو انتقال بدی بهش .... بهتر نیست زن بگیری ..... نمی خوای سوت و کوری این خونه رو تمومش کنی ؟ ..... خسته شدیم دلمون دستپخت عروسانه میخواد .
با خنده پیشونی مامانم رو دوباره بوسیدم و با کمی خجالت اروم جواب دادم : خودتون عاشق مامان هستین و خواهید بود .... می دونید عشق همین طوری درب خونه هر کسی رو نمیزنه . 🌹
این رمان تموم شده و همه ی پارت هاش اماده هست با ۵۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍
به ازاده جون پیام بدید
@AdminAzadeh
لینک قسمت اول
https://eitaa.com/Asheghanehhayman/13943
❤️❤️❤️
❤️
#آقایون_بدونن
#مقدم_داشتن_همسر_از_فرزندان
💋 مردان بدانند که باید برای همسرشان بیشتر از فرزندان #ارزش قائل شوند.
کاری کنید که #بچهها بدانند شما اول از همه به همسرتان توجه دارید.
💋 چنین توجهی از جانب شما #انرژی مضاعف به همسرتان میبخشد و هر دوی شما را نسبت به اداره مشکلات، هماهنگ و #همدل میسازد.
💋 علاوه بر اینکه بسیار در #حل اختلافات و نیز تولید #محبت جدید کارساز است.
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷شده ام بت پرست تو...🩷
🌷کلیپ آرامش بخش امروز💜
💋تقدیم ب تو عشق جان
❤️🔥❤️
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
#همسرانه
نیازی به تهیه کادوی گران قیمت نیست
با ساده ترین روش میتونید عشق و علاقه خودتون رو ابراز کنید
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
#سیاستهای_زنانه
#لطافت_زنانه_عشوه_و_ادای_خیلی_خیلی خاصی نیست.
👈 همون زنانه و با سیاست و کاملا لطیف و زیبا رفتار کردن و حرف زدن و لبخند زدن و حتی ناراحت شدنه... نه مردونه و زمخت.
👈 بعضی ها فک میکنن که برای اینکه خیلی خانومیت!خودشون رو ثابت کنن باید دائما و همیشه در حال عشوه و ادا امدن باشن! نه، اتفاقا.ادا و عشوه همیشگی تکراریتون میکنه.
👈 اجازه بدین اداهاتون و عشوه هاتون ماله یه وقت های خاص با همسرتون باشه
👈 ولی همیشه همیشه آراستگی و تمیزی و با ظرافت رفتار کردن رو فراموش نکنین..
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
💕🌹💕
🟡 قبل از ازدواج درمورد این موضوعات صحبت کرده و توافق کنید 👌
❣۱. در مورد رسم و رسومات به توافق برسید
❣۲. در مورد محل زندگی به توافق برسید.
(زندگی کنار خانواده یا مستقل)
❣۳. در مورد حق اشتغال و ادامه تحصیل به توافق برسید.
❣۵. در مورد زمان عروسی به توافق برسید.
❣٦. درمورد اعتقادات مذهبی به توافق برسید.
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
6.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💕همین جا یه چیزیو بهتون بگم؛
اگه واسه کسی مهم باشید..
خودشو تو موقعیتی قرارنمیده
که شمارو از دست بده!🌸🍃
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
#سیاستهای_بانو
#ﺧﻮﺩﺕ_ﺭﻭ_ﺩﺳﺖ_ﺑﺎﻻ_ﺑﮕﯿﺮ
🌀🔻🌀🔺🌀🔻🌀🔺🌀🔻🌀🔺
ﮔﺎﻫﯽ ﺟﻠﻮﯼ ﻫﻤﺴﺮﺗﻮﻥ،ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺗﻮﻥ ﻭ ﺗﻮﺍﻧﺎﯾﻲ ﻫﺎﺗﻮﻥ ﻭ ﺯﯾﺒﺎﯾﻲ ﻫﺎﺗﻮﻥ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﻨﯿﻦ.
ﺍﮔﺮ کسی ﺑﻬﺘﻮﻥ میگه ﭼﻘﺪﺭ ﻟﺒﺎﺳﺖ قشنگه ﭼﻘﺪﺭ ﺧﻮﺵ سلیقه ﺍﯼ ﻭ....
ﺣﺘﻤﺎ ﺑﯿﺎﯾﻦ واسه ﻫﻤﺴﺮﺗﻮﻥ ﺗﻌﺮﯾﻒ کنین
ﺑﮕﯿﻦ:"ﻓﻼﻧﻲ ﻣﻲ ﮔﻔﺖ ﭼﻘﺪﺭ ﺧﻮﺵ سلیقه ﺍﯼ..."
ﯾﺎ ﻣﺜﻼ ﺍﺯ ﺧﻮﺑﻲ ﻫﺎﯼ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﺠﺮﺩﯼ ﺗﻮﻥ ﻫﺮ ﺍﺯ ﮔﺎﻫﯽ ﺻﺤﺒﺖ کنین.
ﺍﮔﺮ ﺩﺭﺳﺘﻮﻥ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻩ،ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺵ ﺗﯿﭗ ﺑﻮﺩﯾﻦ،ﺍﮔﺮ ﺁﺷﭙﺰﯼ ﺗﻮﻥ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻩ ﯾﺎ ﻫﺮ ﭼﯿﺰﻩ دیگه ﺍﯼ.
ﻓﮏ ﮐﻨﯿﻦ که چه ﭼﯿﺰﺍﯾﻲ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﺴﺮﺗﻮﻥ ﻣﻬﻢ ﺗﺮﻩ،ﺍﺯ ﺧﻮﺑﻲ ﻫﺎﯾﻲ ﺗﻮﻥ که ﺩﺭ ﺯمینه ﯼ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻼقه ﯼ ﻫﻤﺴﺮﺗﻮﻥ ﻫﺴﺖ ﺗﻌﺮﯾﻒ کنید.
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
☘🌻☘🌻☘🌻☘🌻☘🌻☘🌻
#زن_امروزی
همیشه که صبر کردن , بخشیدن , ماندن و تحمل کردن به این معنا نیست که همه چیز درست می شود...
لازمه گاهی وقتها دست از این تظاهر کردن برداری.
باید دست بکشی از بخشیدن کسی که هیچ وقت بخشیدنت را نفهمید
ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺑﺨﺸﺶ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ وقتی میمانی و می بخشی فکر می کنند رفتن را بلد نیستی ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺬﮐﺮ ﺷﺪ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ ...
ﯾﮑﺠﺎ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ...
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
#زن_امروزی
اگر ميخواهيد رابطهی محكمى بنا كنيد به يكديگر قول بدهيد كه كاملا راستگو باشيد؛ راستگويى بايد با محبتى همراه باشد كه تاب شنيدن حقيقت را به فرد بدهد
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi