eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.5هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
4.4هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
آرمانِ‌وطن، تـــو‌به‌مـــا یــــاد‌دادی شهـــادت‌را نه‌در‌جـنـگ، که‌درمبارزه می‌دهنــــد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصاویر حاوی مقادیر زیادی محتوای برانداز سوز اجرا در تمامی مدارس دخترانه آبان ۱۴۰۱ من افتخار میکنم به حجابم 🔗 محمد نصوحی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 واکنش مجری برنامه پاورقی به آزمایش موشک ماهواره‎بر قائم۱۰۰: بُرد این موشک ۱۲۵۰۰ کیلومتر است که قابلیت جابجایی هر چیزی را دارد از ماهواره گرفته تا چیزهای دیگر. 😬ولی همینجوری الکی بگم که فاصله تهران تا نیویورک فقط ۱۱ هزار کیلومتر است!😊 ‼️ وقتش رسیده اعلام کنیم ما می توانیم کاخ سفید را بزنیم... اگر لازم باشه سلاح هسته ای هم خواهیم ساخت هر چند از بمب اتم بهترش رو داریم.
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم : (میم . ر) پارت بیست و سوم .... گفتم : مثلا کجا ؟ چشماش رو یه جوری کرد : چه می دونم ........ ولی یه احساس قوی به من میگه این تو رو خوب میشناسه ........ که اینقدر روت تسلط داره . در جوابش محکم گفتم : تسلطی روم نداره چون بعد از این همایش دیگه منو نمی بینه . بعدش همون طور که داشتم نوشابه رو باز می کردم تا بخورم گفتم : مردیکه زور گو فکر کرده کیه ؟ امروز اینقدر مچ دستم رو فشار داد و پیچوند که از حال رفتم . یه قلپ از نوشابه ام رو خوردم و رو به مریم ادامه دادم : با وقاحت تموم میگه از اینکه آخت در اومد لذت می برم . بعد که داشتم بلند می شدم که به سمت سرویس برم گفتم : خلاصه دیگه دوس ندارم در مورد این بشر چیزی بشنوم الانم بیا بخوابیم ........ خیلی خسته ایم . مریم گفت : پس شام چی ؟ جوابش رو دادم : کو تا شام حالا هنوز ساعت پنجه . بعدشم تا شام خدا بزرگه . خنده ای کرد : باشه . سرم به بالش نرسیده خوابم برد . مریم هم که انگار از خستگی بیهوش شده بود . حسابی توانمون رو این سمینار فشرده یک روزه گرفته بودند . ساعت از هشت ونیم گذشته بود که از خواب بیدار شدم و کمی در جایم چرخیدم . کل اتاق خاموش بود و تاریک . مریم هنچنان خوابیده بود و گوشی رو برداشتم و برای مادرم قضیه اردوی تفریحی رو مسیج کردم . سریع سین شد . نوشته بود : عزیزم دلمون برات تنگ شده اما امیدوارم خوش بگذره بهتون . لبخندی روی لبم اومد . از جام بلند شدم و وارد صفحه اصلی گوشیم شدم سه تماس بی پاسخ از یک شماره نا شناس . معمولا شماره های بی نام و نشان را جواب نمی دادم . مریم رو صدا کردم : بیدار شو عزیزم ساعت از هشت و نیم گذشته هنوز نماز نخوندی . مریم با بی حالی بلند شد از جاش : حالا نمیشد یکم دیگه بخوابم ........ خیلی خسته ام . به صورتش لبخند زدم و در جوابش گفتم : مریم جونم مگه گشنه ات نیست ؟ چرا گشنمه ولی خوابم بیشتره ....... دوست دارم تا فردا بخوابم ........ از جاش بلند شد و رفت سرویس و وضو گرفت و اومد جا نمازش رو پهن کرد و شروع کرد به نماز خوندن . نماز که تموم شد رو به من کرد : بریم پایین برا شام کیانا؟ باشه عزیزم بریم ولی اگر این کیایی رو دیدیم بر می گردیم . باشه نگران نباش خودم از وسط دو نصفش می کنم . خنده بلندی کردم و روسریم رو مدل لبنانی بستم . از در اتاق اومدیم بیرون همه چراغ های راهرو روشن بود و نور مخفی های سقف نمای بنفش قشنگی به راهرو داده بود . زمانی که از راهرو عبور کردیم یاد اون روز اول افتادم که نفسم بالا نمی اومد و کیایی بالا سرم نشسته بود از یاد اوریش تنم مور مور شد . مریم دکمه اسانسور رو زد و به همراه هم وارد اسانسور شدیم در اسانسور مریم مچ دستم رو گرفته بود که دردم اومد و از درد اخی گفتم و یاد امروز افتادم که گفته بود صدای آخت رو می شنوم لذت می برم . مریم تنه ای بهم زد : چته بابا همش توفکری ؟ رو به مریم کردم : اگر امشبم بخواد کار امروزش رو تکرار کنه چی ؟ مریم خندید : اون مارمولک تر از این حرفاست که وسط یه گله ادم پاشه این چیزایی که امروز گفتی رو تکرار کنه‌ . دلمو قرص کردم به وجود خدا و بسم الله گفتم و از اسانسور خارج شدیم . یک حس درونی بهم میگفت چیز خاصی نیست امروزم یه اتفاق بود که هرگز تکرار نمیشه اما دلم یه جورایی از کیایی ترسیده بود و دوس نداشتم ببینمش . با ورود به رستوران قلبم تند تند از ترس برخورد با کیایی داشت می زد . مریم هم مثل این بچه هایی که ترسیده باشن و به مادرشون بچسبن به من چسبیده بود بعد برای من ادای ادامای نترس رو در می اورد که من میرم نصفش می کنم از وسط . از میز های ردیف اول که گذشتیم دیدم یک گارسون به سمتمون اومد و ایستاد : میز شماره ۸۹ برای شما رزرو شده ......رمان زیبای عشق در همین نزدیکی() ۴۰۰ پارت هست و روزانه توی همین کانال پارتگداری داریم . توی کانال وی ای پی همه ی پارت ها گذاشته شده. هزینه عضویت فعلا ۳۰ هزار تومان هست و به زودی به ۴۰ هزار تومان افزایش پیدا میکنه. پس زودتر برای عضویت اقدام بفرمایید🌸 https://eitaa.com/joinchat/3223388388C6388116db8 شرایط وی ای پی 👆👆 🌿 ادامه دارد ... @kashaneh_mehrr 🌿 منتظر فصل دوم این رمان از همین کانال باشید. دوست عزیز : نشر و کپی برداری از این رمان به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد . 🌿 🌼 🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
🔴هشدار یک جامعه شناس در مورد تبعات اقدام توهین آمیز علیه روحانیون 🔻جوادی یگانه نوشت: عمامه‌پرانی به سرعت به سیلی زدن و زمین زدن روحانی‌های کوچه و‌ خیابان رسید و دور نیست که به چادر کشیدن از سر زنان محجبه و تعرض به مردان مذهبی هم برسد. 🔹دین‌ستیزی علنی براندازان، و ظلم آشکار آنها به روحانیون غیرحکومتی، مردم کوچه و بازار را از آنها متنفر خواهد کرد.
🔺خداوند دشمنان مارو از احمقها آفریده، سگ و زن رو باهم مساوی میدونه، واقعا لیاقتتون چنین طرز تفکریه!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از هجـر تو بی قــرار بـودن تا کی؟ بــازیـچه ی روزگــار بـودن تا کی؟ ترسم‌که چراغ عمر گردد خاموش! دور از تو به بودن تا کی؟
اگہ‌شما‌با‌آهنگاۍ‌فلان‌؛ خواننده‌میرین‌تو‌فاز‌... ما‌با‌روضہ‌هاۍ‌اینامیریم؛ تو‌ڪُما..!✋🏻
حالمان‌حال‌خوشی‌نیست‌بیا‌ای‌جانا زندگی‌بی‌تو‌دگر‌سخت‌و‌نفس‌گیر‌شده..💔 🌱
- دلتنگ‌مشهدیم‌و پریشان‌کربلا...💔🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ می گوینـد : شهــدا رفتند تا ما بمانیـم . . . ولی من می گویم : شهـ🕊ـدا رفتند تاماهم به دنبال شان برویم آری ! راه شهـدا راه عاقبت بخیریست ... ♥️ ـ ـ ـ ــــــــــ❤️ــــــــــ ـ ـ ـ ـ ܝ‌ܦ߭ߊ‌‌ܦ߳ࡅߺ߳ࡉ‌ ࡅ߳ߊ‌ ܝܝ݅ܝܣߊ‌‌ܥ‌ࡅߺ߳ الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌🤲🏻🕊
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
25.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی ( کجا برم بهتر از اینجا؟ ) مهدی: تو تیربارچی رو بگیر زیر رگبار من میفرستمش روی هوا بیشرف رو،داره درو میکنه بچه ها رو میثم: نه...تو بیسیم بهم گفتن حتما به آقا مهتی بگین برگرده عقب مهدی: کجا برم از اینجا بهتر؟! صداپیشگان: مسعود عباسی - محمدرضاجعفری - علی حاجی پور- کامران شریفی - علیرضا جعفری - احسان فرامرزی نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی پخش روزهای پنج شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی @radiomighat
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم : (میم . ر) پارت بیست و چهارم ..... حالا میز ۸۹ کجا بود خدا می دونست . بدون اینکه کلامی بگم و با عکس العملی داشته باشم به دنبال میز۸۹ گشتیم . درست در قسمتی از سالن بود که از دیگر سالن های رستوران مجزا بود ........ و تقریبا خالی بود . جز چند نفری که اصلن نمیشناختم انجا حضور نداشتند . ترس عجیبی به وجودم چنگ انداخته بود . من تا به امروز هیچ وقت اینگونه با کسی قرار ملاقات نداشتم . مریم داشت از پنجره به بیرون از رستوران نگاه میکرد رو بهش اشاره کردم که بیاد : مریم جون بیا بریم من می ترسم ....... مریم اما انگار هواسش پی باغچه بیرون از پنجره بود ‌. همین طوری پشت به در خروجی یک گام عقب رفتم که صاف خوردم به یک چیزی وقتی برگشتم ببینم با چه چیزی برخورد کردم کیایی رو دیدم . از هول و خجالت گفتم : معذرت میخوام من باید برم . مریم که انگار تازه متوجه من شده باشه اومد سمتم : بریم کیانا جون ؟ کیایی نگاهی به هر دونفر مون کرد : اما قرار بود امشب من با شما صحبت کنم خانوم فرهمند مثل اینکه یادتون رفته ؟ مریم هم که انگار واقعن از کیایی ترسیده بود رو به من کرد و گفت : پس کیانا جون من میرم هروقت کارت تموم شد بیا پیشم . و زودی رفت . از اینکه اینقدر زود سنگر پشتم رو خالی کرده بود ناراحت شدم . حتی مریمی هم که اینقدر زرنگ و شیطون بود سر کلاسا حالا پیش کیایی کم اورده بود . نگاهی گذرا به کیایی انداختم . پیراهن مردانه لیمویی و شلوار مشکی قیافه اش رو جدی تر کرده بود و به قول مریم جنتلمن شده بود . شوکه شده به خودش و دستش که داشت به میز اشاره میکرد نگاه کردم . واقعن دیگر زشت بود اگر قبول نمیکردم . بدون هیچ حرفی اروم رفتم روی صندلی که پشتش دیوار بود نشستم . روبه من کرد و با لحن ارومی گفت : اول شام میخوریم بعد دوست دارم با دانشجوم یک گپ دوستانه داشته باشم . جواب دادم : ببخشید من به خوردن شام میل ندارم . و خواستم بلند شم که با یه حرکت میز رو یه کوچولو هل داد سمتم و راه خروجم رو کلا کیپ کرد‌ . بعد دوباره نگاهم کرد اما گذرا : خانوم فرهمند یه سری حرف دارم که خواستم شما هم در جریان باشید پس بهتره بشینید . فکر نکنم یه شام خوردن ساده چیزی از حجب و حیایی که در شما سراغ دارم کم کنه . اون داشت در مورد حجب و حیای من حرف میزد . اون مگه منو می شناخت. در فکر بودم که گارسون غذا ها رو اورد .دو پرس کباب کوبیده با مخلفات. خودش شروع به خوردن کرد : لطفا بخورید سرد میشه . قاشق و چنگال رو برداشتم و شروع کردم اما غذا خوردن در حضور استاد و با اتفاقات امروز واقعن برام سخت بود . غذاش که تموم شد اشاره کرد به من : همیشه اینقدر کم غذا هستید ؟ در جوابش گفتم : گفتم که زیاد میلی به خوردن شام ندارم . بهم نگاه کرد : پس من می تونم صحبت هام رو شروع کنم . نگاهی کوتاه اما با خجالت و ترس بهش کردم : بفرمایید استاد گوش میکنم . اول نفس عمیقی کشید و دستاش رو روی میز قفل هم کرد و گفت : چهار ماه پیش به دعوت از هیات علمی دانشگاه رامسر برای برگزاری آزمون فوق لیسانس و استادی درس حقوق ِ این دانشگاه اومدم مازندران . روزای اول خیلی برام سخت بود اینجا امکانات رفاهی زیادی در اختیارم نذاشته بودن . اما خودم به تایید خودم اومده بودم و نمی تونستم از اینا ایرادی بگیرم . روز های کسل کننده من همین طوری با درس و مطالعه و چند تا پرونده وکالت کوچیک و بزرگ توی شمال داشت پیش می رفت . تا اینکه یه روز که توی دفتر اقای مظاهری بودم تا از برنامه دانشگاه اطلاع پیدا کنم دختری وارد شد رو به اقای مظاهری گفت : سلام ..... خسته نباشید ...... اومدم اسمم رو از ازمون خط بزنید چون علاقه ای به شرکت در فوق لیسانس ندارم . و اقای مظاهری سعی کرده بود متقاعدش کنه که اون یکی از بهترین دانشجو های این رشته میشه . خلاصه بگم اولین بارشما رو دیدم خانوم فرهمند . رمان زیبای عشق در همین نزدیکی() ۴۰۰ پارت هست و روزانه توی همین کانال پارتگداری داریم . توی کانال وی ای پی همه ی پارت ها گذاشته شده. هزینه عضویت فعلا ۳۰ هزار تومان هست و به زودی به ۴۰ هزار تومان افزایش پیدا میکنه. پس زودتر برای عضویت اقدام بفرمایید🌸 https://eitaa.com/joinchat/3223388388C6388116db8 شرایط وی ای پی 👆👆 🌿 ادامه دارد ... @kashaneh_mehrr 🌿 منتظر فصل دوم این رمان از همین کانال باشید. دوست عزیز : نشر و کپی برداری از این رمان به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد . 🌿 🌼 🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
🌸با توکل به اسم الله ✨شروع هفته را 🌸با نام زیبایت آغاز میکنیم ✨ خـدایـا 🌸امـروز و این هفته ✨به زندگیمان بیش از پیش 🌸نور رحمت بی انتهایت را بتابان ✨الهی آمین 🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم ✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو
32.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سرو می‌ماند ولی طوفان به پایان می‌رسد 🇮🇷🇮🇷
✅ اصول تربیت... 💥اصول تربیت راست گفتن، امانت داری، اهمیت دادن به وعهده‌های داده شده و حفظ کرامت کودک است. 📌اگر روش تربیتی با ترساندن و ایجاد وحشت در محیط خانه باشد، بچه دروغ‌گو، عقده‌ای و منافق بار می‌آید. 💥برای اینکه بچه عقده‌ای نشود، به او احترام بگذارید، محبت کنید و از او مطالبه مسئولیت داشته باشید. چون اگر مطالبه نداشته باشید، بچه هرز می‌رود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴نازنین بنیادی توالت‌شور فرقه ساینتولوژی نازنین بنیادی پس از تغییرات زیاد ظاهری که این فرقه روی او انجام داد، به خانه‌ی تام کروز رفت تا دوست دختر و شریک جنسی او باشد او یکی از قوانین فرقه را زیر پا گذاشت و آن‌ها او را مجبور کردند جلوی چشم دیگران، توالت‌ها را با مسواک تمیز کند و از تام کروز جدا شود!
12.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
موشن. اثر هنرمند: سیده رضوان مدنی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 فرق ما و اونا نخبگان ما دنبال فتح فضا و ساخت موشک های هایپرسونیک و شکافتن آسمانها هستند نخبگان اونا دنبال لخت شدن و رقصیدن و سلف مختلط هستند.... ما جبهه حقیم و اونا جبهه شیطان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️ ۲۱ آبان سالروز شهادت پدر موشکی ایران، سرلشکر پاسدار شهید حسن طهرانی‌مقدم
پیامی از دختران ایران