eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.5هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
4.4هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
⊰•🪴🖇•⊱ -لبخند‌بزن‌دلبر؛لبخندتو‌شیرین‌است دآرو‌بِه‌چِه‌ڪـٰار‌آید؟ لبخندتوتسڪین‌است…(:♥️
بی‌حسرت از جهان نرود هیچ‌ڪس به در الا شهیدِ عشق؛ به تیر از ڪمانِ دوست..!
🚨 مادر طارمی: دوست دارم مهدی گل‌هایش را به شهدای شاهچراغ تقدیم کند ⭕️ امیدوارم پسرم به آمریکا و انگلیس گل بزند. قبل از بعضی بازی‌ها باهم صحبت می‌کنیم و مهدی از من می‌خواهد برایش دعا کنم. برای حاجت روایی مادر طارمی هر چی تونستی صلوات نذر کن و بفرست اجرت با صاحب الزمان😍❤️
🇮🇷❤️ 🇮🇷❤️ همه برای ایران متحد و قوی دعا میکنیم به امید موفقیت تیم ملی ایران با هر سلیقه ای ❤️🤍💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 | قطعه‌ای برای وطن 🔺لطفاً به دیده شدن این اثر کمک کنید من اعتراض دارم من انتقاد دارم
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم : (میم . ر) پارت سی و چهارم ....... منم گونه اش رو بوسیدم : قربونت برم مامان گلم ....... دلم برات یه ذره شده بود . اقاجونم گفت : خوب مادر و دختر دل می دین قلوه می گیرین ......... یکم هم مارو تحویل بگیرین . مامان خنده ای کرد و رو به من کرد : تا لباسات رو عوض کنی برم بساط چای و کیک رو اماده کنم برا عصرونه . سریع به طبقه بالا رفتم و درب اتاقم رو باز کردم دلم حتی برای اتاقم هم تنگ شده بود . لباسام رو با یک دست لباس راحتی عوض کردم و از پنجره اتاقم به خونه مریم اینا نگاه انداختم ....... برقش روشن بود ....... براش پیام دادم با گوشی : خیلی دوست دارم مریم گلی بگیر استراحت کن کلی خسته شدی تو این سه روز . پیام سریع سین شد : مرسی عزیزم راستی دیدی جناب برادر چطور جلوی حاجی برخورد کرد ....... برادری واقعا برازندش بود . براش چندتا ایموجی خنده فرستادم و نوشتم : کمتر اتیش بسوزون اتیش پاره ........ بترس از روزی که نوبت توام بشه . نوشت : من تا چند سری ترشی لیته نشم شوهر میخوام چیکار . با اینکه خیلی خسته بود ولی زبونش حسابی کار می کرد . کمی روی تختم دراز کشیدم تا ارامش بگیرم بعد بلند شدم تا برم طبقه پایین که در اتاقم به صدا در اومد . بله بفرمایید . کامران داخل شد و سلام بلندی کرد : به به ابجی خانم خوش گذشت سفرت ؟ چه خبرا؟ سلام بر داداش عزیزم ....... خوبی ؟ هیچ وقت این وقت روز خونه نبودی ؟ چرخی توی اتاقم زد : امروز رو به خودم استراحت دادم ........ راستی میخواستم یه چیزی بهت بگم کیانا جون . بگو کامران من و تو که دیگه غریبه نیستیم . چند لحظه مکث کرد و بعداروم جوری که صدا از اتاق بیرون نره زمزمه کرد : دیروز مازیار رو تو پارک موقع ورزش دیدم و صاف رفتم جلو بهش گفتم داره پاش رو بد جایی میزاره برا خواستگاری ...... بهش گفتم فقط به احترام خانواده اش هست که اجازه دادیم بیاد خواستگاری ...... اینم گفتم بدونه که من سر خواهرم با هیچ کس صنمی ندارم . با تعجب هاج و واج به کامران نگاه کردم : کامران من که جوابم منفی بود برا چی چنین کاری کردی ؟ تو صورتم زل زد : برای اینکه از اومدن به این خونه واسه خواستگاری منصرف بشه و هرگز پا تو خونه ما نذاره . کامران بدون معطلی بعد از گفتن جمله اش اتاق رو ترک کرد . خسته بودم و این خواستگاری اخر هفته که همه غریب به اتفاق کلا باهاش مخالف بودیم شده بود برای من غوز بالا غوز . از اتاق بیرون اومدم مستقیم به سمت پذیرایی رفتم . هنوز به پذیرایی نرسیده بودم که صدا آقاجون توجهم رو جلب کرد : پسر خیلی معقول و خوبی بود خانوم ....... فکر کنم فقط من باب اینکه خیال ما رو از سلامت کیانا راحت کنه اومده بود . مامان هم با صدای ریزی رو به اقاجون کرد : شایدم قصدش خیر بوده موقعیت رو مناسب ندیده مطرح کنه . شنیدم که اقاجون به مامان میگه : در هر صورت ادم درست و حسابی بود . تقه ای به در ستون اشپزخانه زدم و وارد شدم : چی میگن لیلی و مجنون بهم ؟ آخ که دلم لک زده برا چای خونگی . مامان باخنده گفت : بشین الان براتون چایی می ریزم و با کیک بخورید . مامان مشغول کار اشپزخانه بود و چایی ریختن که اقاجونم پرسید : دخترم نگفته بودی استاد به این خوبی داری ؟ تو که هر وقت ادم خوبی تو دانشگاه به پستت می خورد زودی به ما هم می گفتی !؟ زودی جواب دادم : اخه ایشون منظورم استاد کیایی تازه امسال قراره استاد درس حقوقمون باشن ....... اصالتا تهرانی هستن ولی هیات علمی دانشگاه ازشون دعوت کردن ..... بابا که یه چایی از روی سینی بر می داشت گفت : راستی بابا جون یکم برات پول ریختم تو کارت تا برا اخر هفته اگر خواستی چیزی بخری برا خودت پول کم نیاری . باعجله اما خجالت زدگی به ارومی جواب دادم : اقاجون شما که جواب منو از قبل می دونید ....... منفیه ........ پس دیگه لباس خریدنم اشتباه ........ تازه من کلی لباس نو دارم که هنوز تن نکردم . رمان زیبای عشق در همین نزدیکی() ۴۰۰ پارت هست و روزانه توی همین کانال پارتگداری داریم . توی کانال وی ای پی همه ی پارت ها گذاشته شده. هزینه عضویت فعلا ۳۰ هزار تومان هست و به زودی به ۴۰ هزار تومان افزایش پیدا میکنه. پس زودتر برای عضویت اقدام بفرمایید🌸 https://eitaa.com/joinchat/3223388388C6388116db8 شرایط وی ای پی 👆👆 🌿 ادامه دارد ... @kashaneh_mehrr 🌿 منتظر فصل دوم این رمان از همین کانال باشید. دوست عزیز : نشر و کپی برداری از این رمان به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد . 🌿 🌼 🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
از‌نیل‌رَ‌دشده‌ای و‌به‌ساحل‌رسیده‌ای ما‌غرق‌فتنه‌ایم‌..! دعا‌کن‌برای‌ما..🌱
♦️یقیناً فردای براندازی جمهور اسلامی ایران حالا بفهم چرا کنار رفتنی نیستیم بفهم چرا حاج ق ا س م گفت: کل ایران حرم است و همه ما مدافعان آن حرم و پرچم پ.ن: به نظرت امثال علی کریمی و علی دایی بوقت سوریه شدن ایران مدافع میشوند یا فرار بر قرار ترجیح میدن؟
«صبحم» شروع مے شود آقابہ نامتان «روزے من»همہ جـا «ذڪرنـامتـان» صبح علے الطلوع «سَلامٌ عَلے یابن الحسن» مـن دلخـوشـم بـہ «جـواب سلامتان»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑اعلام حمایت فعال رسانه‌ای لبنانی از تیم ملی ایران در جام جهانی قطر به زبان فارسی اعتراض «مایا صباغ» فعال رسانه‌ای لبنانی به تبلیغات رسانه‌ها علیه تیم ملی فوتبال ایران: 🔘به ما اعتراض می‌کنند که چرا طرفدار تیم ایران هستید؟! چرا طرفدار ایران نباشم؟ ایران از جمله کشورهای مظلومی است که با استعمار و استکبار جهانی مبارزه می‌کند. 🔘من هوادار تیم ایرانم و به آن افتخار می کنم. وقتی شبانه‌روز علیه فوتبال ایران تبلیغات می‌کنند واضح است مساله فقط فوتبال نیست! مسائل سیاسی را با فوتبال دخالت می‌دهند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❅ঊঈ✿☀️✿ঈঊ❅ ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎ 🌟💞 @h0narmandan
⚠️زمانه عجيبي ست برخي مردمان، " امام گذشته را عاشقند نه امام حاضر را " ميدانی چرا؟ امام گذشته را " هر جور بخواهند تفسير ميكنند اما؛ امام حاضر را بايد فرمان ببرند " و«كوفيان اينگونه عاشورا را رقم زدند! » شهید مرتضی آوینی
آماده شده کاسه‌ےِ خالیِ گدایی• •آقاے حسن بی برو برگرد کریم است•
'♥️𖥸 ჻ اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ(نور۳۵) نور آسمانها و زمین است. الهی به اون گوشه تاریک قلبمون که ترس و وحشت و ناامیدی تسخیرش کرده ، نور امید بباره و تموم تار و پودشو روشن کنه 🌿¦⇠ 🌸¦⇠
ایران واقعی: مردم در حال کار روزمره رونمایی از موشک هایپرسونیک همه منتظر بازی تیم ملی با انگلیس افتتاح خط آهن بلوچستان بعد از چند دهه اعلام درمان سرطان خون با «ژن درمانی» برای اولین بار و... ایران در ذهن براندازان: مردم اعتصاب کردند، رژیم سقوط کرد؛ تشکیل شورای سلطنت :)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ اجــــرش کمتــــر از شهیـــــد نیسـت ... ☑️ عفـیف بـاشــی، شهیــــدی. 🔸️ حجت الإسلام ┅═ೋ❅❅ೋ═┅ أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج... 𖣘ᬷ‌࿐ྀུ‌≽⊰❃،࿐‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👤 استاد 🔸 حکایت ما و امام زمان شبیه شیشه رفلکسه.... الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌🤲🏻🕊
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم : (میم . ر) پارت سی و پنجم ......... مادرم چشم غره ای نثارم کرد بی خبر از همه جا گفت : مادرجون نمیشه که همین جوری بیای جلوی مهمون ها ........ باید یه جوری باشی که حداقل دل خواستگار بدبخت خوش باشه و به یه امیدی بیاد عزیزم . کامران ناراحت از روی میز بلند شد : بی احترامی به اقاجونم نباشه ولی سر همچنین خواستگاری به تنش نمی ارزه چه برسه به اینکه بیاد خواهر عزیز تر از جونم رو ببینه......... بعد هم از اشپزخونه رفت بیرون . مادرم شوکه شده از حرکت کامران : حاجی تو رو خدا برو ببین چرا کامران ناراحته ........ از روزی که فهمیده خانواده جمشیدی دارن برا خواستگاری میان حالش یه جور دیگه شده . خانوم تو رو خدا شلوغش نکن ........ برادره و سر خواهرش غیرت داره کلا فرهمندا این طوری هستن خود من یادت نیست سر ازدواج خواهرم منیژه چه الم شنگه ای راه انداخته بودم . مادرم که انگار نگران تغییر ناگهانی کامران بود اروم گفت : از من گفتن بود حاجی این بچه یه چیزیش شده . بعد از خوردن چای از جام بلند شدم و با اجازه ای گفتم تا به اتاقم برم . به سرعت پله ها رو طی کردم و وارد اتاق شدم خیلی خسته بودم ترجیح دادم تا موقع شام و اینکه نمازی هم نبودم بخوابم . رفتم توی رختخواب و دراز کشیدم که دیدم گوشیم چشمک زد . برداشتمش و نگاه کردم کیایی بود : امیدوارم حالتون بهتر شده باشه ....... راستی از پس فردا کلاس ها شروع میشه ........ جای برادری دوس دارم سر کلاسام ببینمتون ...... دانشجویی مثل شما برام مایه افتخاره . از لفظ برادری که گفت خندیدم . خواستم چشم هام رو ببندم که بخوابم دیدم بازم گوشیم چشمک زد . فکر کردم بازم کیایی هست . اما اشتباه کرده بودم مریم بود : وقت داری زنگ بزنم برات یا داری استراحت می کنی کیانا؟ براش نوشتم : سلام . میخواستم یکم بخوابم ولی خب میخوای برات زنگ بزنم کارت رو بگو . قبل از اینکه شماره اش رو بگیرم گوشیم زنگ خورد نگاه کردم دیدم خودشه . جواب دادم : جانم مریم جون . سلام جونت بی بلا ....... سریع میرم سر اصل مطلب همین الان با نوشین دختر خاله مازیار حرف می زدم میدونی که چند مدت قبل هم باشگاهیم بود . گفتم : خب حالا مگه اتفاقی افتاده براش ؟ جوابم رو داد : میگه خبر دار شده خانواده مازیار برا فردا شب دارن میان خونه شما خواستگاری گفته بهت بگم مازیار مرد زندگی نیست ...... قبل از اینکه جمله اش به اتمام برسه پریدم وسط حرفش : تو میخواستی بگی چی به تو میرسه نوشین جون ........ مردم خودشون عقل دارن و تصمیم درست می گیرن . بابا قبل اینکه تو بگی اینا رو خودم گفتم بهش ولی کیانا حرف دیگه ای زد که حالم رو بدجوری بد کرد ......... میگه این مازیاره دور از چشم مامان و باباش خونه مجردی برا خودش درست کرده و اخر هفته ها همش مهمون داره . من که منظور مریم رو از اینکه گفته بود همش مهمون داره نفهمیده بودم : خب مهمون داره دیگه به ما چه ربطی داره فدات شم ....... اهل مهمون نوازی هست ...... حرفم تموم نشده مریم جیغ کوتاهی پشت گوشی کشید گفت : آیکیو دارم میگم طرف نا اهله یعنی ...... یعنی .....دختر بازه ......یعنی هر هفته یکی تو خونه کذاییش جولون میده .......... بفهم کیانا . تازه علت عصبانیت های کامران دستم اومده بود . حتمن از همه این موضوعات خبر داشت . به خودم اومدم به مریم گفتم : ببین اصلا برام مهم نیست کی چیکاره اس ........... من نظرم منفیه عزیزم ........ خیالت راحت دم به تله نمیدم . مریم که انگار ته دلش اشوب شده بود گفت : باشه یکم خیالم راحت شد از اینکه باهات حرف زدم ........ یعنی دلم سبک شد . خنده ی ریزی کردم : مریم جونم برو یکم استراحت کن اینقدرم فکر و خیال نداشته باش ......... راستی یه نفری پیام داد و گفت : کلاسمون از پس فردا شروع میشه . باشه ای گفت و خداحافظی کرد . گوشی رو سر جاش گذاشتم دوباره خزیدم زیر پتو و مچ دستم رو طبق عادت همیشگی گذاشتم زیر بالش ....... تازه دوباره یاد امروز ظهر افتادم که کیایی مچ دستم رو پیچونده بود‌ . به قول خودش میخواست تنبیه ام کنه . باید در اسرع وقت همه چیز رو درباره کیایی به مامان میگفتم . دوس نداشتم چیزی رو ازش پنهان کنم . رمان () ۴۰۰ پارت هست و توی کانال وی ای پی همه ی پارت ها گذاشته شده. هزینه عضویت فقط تا آخر هفته ۳۰ هزار تومان هست و بعدش به ۴۰ هزار تومان افزایش پیدا میکنه. پس زودتر برای عضویت اقدام بفرمایید🌸 https://eitaa.com/joinchat/3223388388C6388116db8 شرایط وی ای پی 👆👆 🌿 ادامه دارد ... @kashaneh_mehrr 🌿 منتظر فصل دوم این رمان از همین کانال باشید. دوست عزیز : نشر و کپی برداری از این رمان به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد . 🌿 🌼 🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃?
دلگیر نباش دلت ڪه گیر باشد رها نمی‌شوۍ یادت باشد آزاد بودن شرط شهادت است . . .🍁🧡 -سید‌علۍخامنه‌اۍ
سخت‌تر از شهید شدن با خنجر داعش، شهادت با لگدِ هموطنه :) این‌درده💔
نماز بلندترین فریادهاست و به جز نمازگزاران هیچڪس نیست ڪہ جرأت فریاد کشیدن در برابر ظلم داشته باشد. 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا