eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.5هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
4.4هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام جمعه کربلا غوغا کرد ببینید یاد بگیرید و انتشار بدید
ای منجی دل‌های خزان دیده کجایی🍁 ... اَلّلهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج...♥️ 🦋
تصویر بالارو باز کنید🌹 کلامی از آقا امام صادق علیه السلام ببنید چقدر قشنگ گفتن
💕 🔴به یاد شهید دکتر فخری زاده 🔹 7 آذر ماه دومین سالگرد شهادت شهید دکتر محسن فخری زاده دانشمند صنایع دفاعی و هسته ای کشورمان است که توسط رژیم صهیونیستی در آبسرد دماوند ترور شد. 🔹این دانشمند بزرگ علاوه بر همه خدمات ارزشمند خود در صنعت هسته ای، در سال ۱۳۹۸ در آزمایشگاه پدافند زیستی سازمان پژوهش و نوآوری دفاعی، موفق به ساخت واکسن ایرانی کرونا شد و با این اقدام بی نظیر در جریان مقابله با بیماری منحوس کرونا نقش مهمی ایفا نمود. 🔹شهید فخری زاده با قرآن مجید انس داشت و از این کتاب الهی بهره های علمی می برد و آن را محور اختراعات و تولیدات تکنولوژیک قرار داده بود. 🔹باوجود گمنامی او تا لحظه شهادت، آمریکایی ها و اسرائیلی ها بیش از 20 سال نام او را در فهرست ترور قرار داده بودند و وی سال ها به عنوان هدف شماره یک اسرائیل به حساب می آمد. 🌷 روحش شاد و یادش گرامی... °°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آماده‌اید؟! 😍😍 إن‌شاءالله امشب 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 همه شاد و خوش نغمه‌زنان زِ صلابتِ ایران جوان، زِ صلابتِ ... @ZendegieMan ✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم : (میم . ر) پارت چهلم .......... مریم اگر اقاجونم بفهمه که مازیار یه همچین چرندیاتی برام پیام داده سرش رو از پشت می بره میذاره رو سینه اش ...... ولی حیف نمی تونم چیزی به اقاجونم بگم . تازه این ته قضیه نیست روز قبل از رفتن با سمینار کامران کلی برام خط و نشون کشید که این پسره ادم نیست وقتی بهش گفتم جوابم منفیه خیالش راحت شد . حالا اگر کامران بفهمه این داره این طوری چرت و پرت میگه ناکارش نکنه خیلیه . مریم که انگار کلافه شده بود : ببین تو این پیام ها رو حذف کن اصلنم جوابش رو نده و به کسی هم چیزی نگو که اینطوری شده ......... حالا لباسی که میخوای بپوشی کو ؟ چیکار کنیم یه شبه دیگه ....... بعدش شرش کم میشه از سرمون . بلند شدم از کمد لباس رو اوردم بیرون . نگاهی به لباس کرد : خیلی بهت میاد ....... من روم رو میکنم اون ور تو بپوش . وقتی لباس رو پوشیدم و شالم رو سرم کردم جوری که حتی یه تار مو هم بیرون نزده بود و گوشه شالم رو با سنجاق گیره ای که روش یه پروانه طلایی داشت سفت کردم . مریم که چشمش به من افتاد : به به ....... به به ..... چه جیگری شدی کیانا ......... بابا تیپت تو حلقم . داشت همین طوری ادامه می داد که جلوش رو گرفتم : مریم تو رو خدا یواش تر اقاجونم اومده خونه الان فکر می کنه خبریه اینجا ........ کمتر حلقم و جیگرم کن . انگاری که عقربه های ساعت در حال دویدن باشن در حال گردش بودن ......... مریم هم داشت یک ریز ادا و اطوار می ریخت که چیکار کنم و چیکار نکنم اصلن نخندم و از این حرفایی که اصلن برام مهم نبود . بالاخره زنگ ایفون راس ساعت شش به صدا در اومد . مامان ملیحه چادر گلدارش رو سر کرد و رو به من گفت همین جا کنار اُپن آشپزخانه بمون با مریم . اقاجونم دکمه آیفون رو فشار داد و به سمت درب حال رفت . مامانم هم همین که مهمان ها اومدن داخل . اول از همه یگانه خانوم اومد داخل و کناری ایستاد و من سلام گفتم . بعد اقای جمشیدی که مردی هم سن و سال پدرم بود و باز نشسته بود اومد و رو به من قبل از من : سلام دختر گلم . بعد مازیار که از قد بلندش نزدیک بود سرش به طاق در بخوره اومد داخل و البته مثل برج زهرمار بود ...... سلامی به اقاجونم کرد و سلامی هم به مامانم عرض کرد و با اشاره یگانه خانوم اومد سمت من و دسته گلی که دستش بود رو بدون هیچ سلام و علیکی گرفت سمت من . نگاهی به اقاجونم کردم که با چشم اشاره کرد قبول کن ......... ومنم دسته گل رو گرفتم . همه نشستیم و پدرم داشت از کار و بار با آقای جمشیدی حرف می زد که یگانه خانوم یکم توی جاش جابه جا شد و رو به اقایون گفت : همیشه خدا بحث کار بین آقایون هست ....... همون طوری که در جریان هستید اگر اجازه بدید این دو تا جوون برن بالا تا یکم یخشون وا بشه . از حرفی که یگانه خانوم زد کل تنم گر گرفت انگار که پیش خودش کار رو تموم شده می دونست . به طور ناخداگاه نگاهم کشیده شد سمت مازیار که تا این لحظه سکوت کرده و سر به زیرداشت . پیراهن مردانه خردلی و کت مشکی و شلوار هم رنگ پوشیده بود و صورت شش تیغه اش خوش تیپی اش را بیشتر به رخ می کشید . اما برای من فقط خوشتیپی ملاک و معیار ازدواج نبود . به خودم که اومدم دیدم اقاجونم رو به من کرد و اروم در گوشم زمزمه کرد : کیانا جان آقا مازیار مثل اینکه با شما حرف دارن . بی زحمت اگر موافقی برید اتاق شما تا با هم صحبت کنید . اقاجونم وقتی نگاه پر از تردید منو دید چشم هاش رو به آرومی بست و این به معنی این بود که با یه حرف ساده در عرض چند دقیقه اتفاق مهمی نمی افته . همیشه نگاه های اقاجونم پر معنی بود . با گفتن با اجازه ای اروم از جام بلند شدم که مازیار هم از جاش بلند شد و اروم به سمت پله ها رفتیم و ازش بالا رفتیم . وقتی به اتاق رسیدیم درب رو باز کردم و گفتم : بفرمایید که بدون هیچ حرفی وارد اتاق شد . مستقیم به سمت همان پنجره ای رفت که به حیاطشون اشراف داشت و رو ‌کرد سمت من : هیچ وقت این پرده رو کنار نمی زنی ؟ چون تا حالا ندیدمت کنار پنجره . بعد همون طوری که توی اتاق چرخ می زد ادامه داد : بد نیست دکور اتاقت . چرخی دور خودش زد و نشست روی تختم که حالم یه جوری شد و خواستم حرفی بزنم که خودش دوباره حرف اومد : چیه ؟ چرا اینجوری نگاه میکنی ؟ نشستم دیگه مگه نمیخواستیم حرف بزنیم . رمان ()۴۰۰ پارت هست و توی کانال وی ای پی همه ی پارت ها گذاشته شده. هزینه عضویت ۴۰ هزار تومان https://eitaa.com/joinchat/3223388388C6388116db8 شرایط وی ای پی 👆👆 🌿 ادامه دارد ... @kashaneh_mehrr 🌿 منتظر فصل دوم این رمان از همین کانال باشید. دوست عزیز : نشر و کپی برداری از این رمان به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد . 🌿 🌼 🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼🍃🌼?
🔴بچه ها امشب جام جهانی نیست… 🔴جنگ جهانیه…. 🔴در برابر بی غیرت ها و بی ناموس ها… 🔴غیرتی و ناموسی بازی کنید… 🔴دعای یک ملت پشت شماست… 🔴تا پای جان برای ایران🇮🇷
✾͜͡💚بِســـمِ الـلّـھِ الـࢪَّحــمـنِ الࢪَّحــیـم✾͜͡💚 «اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً» ‌‌『اللّٰھُمَ‌؏َـجِّـلْ لِّوَلیڪَ‌الفࢪَج...』
هـــــزار قصـــــہ نوشتیـــــم بـر صحیـــــفہ ےِ دِل هنوز عشـــــقِ تـــــو عنوانِ سَـر مقـــالہ ے ماسٺـــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بودن‌چیزی‌نیس‌جز..! عملی‌خالصانه عبادتی‌عاشقانه‌ جهادی‌عارفانه‌ قیامی‌مظلومانه رزمی‌شجاعانه وصلی‌عاشقانه....!!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای جدایی خوزستان برای فروش بلوچستان برای این‌که بشه ایران یه افغانستان . . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°🌱 سلام مارو میبرن ملائک فکیف اصبرُ علی فراقک برا "حرم" دلتنگم 🥺💔
سلامِ خداوند بر تـو، به خاطرِ جانِ دشمنانی که در هراس انداختـی .. 
همون‌امامی‌که‌داری‌فراق‌کربلاشو‌میکشی☝️🏻 اون‌اشکی‌که‌‌توروضه‌مجلس‌آقا‌میریزی ‌درسته‌خیلی‌ثواب‌داره‌♥️🔐 اما‌رفیق‌میره‌زیر‌اون‌خیمه‌ای ‌که‌ستون‌نداره‌و‌گم‌میشه😐🌿 اگه‌روزی‌یه‌جزء‌قران‌بخونی.... اگه‌نذر‌و‌نیاز‌بدی‌...و‌فلان‌و‌بهمان کلا‌هر‌کار‌خوبی‌که‌بکنی‌👀 میره‌زیر‌‌پارچه‌خیمه، ‌خیمه‌ای‌که‌ستون‌نداره‌،ارزش‌نداره🚶🏼‍♀️ منو‌ببین:) ادای‌بی‌حالا‌رو‌در‌نیار🤨☝️🏻 تو‌دلت‌سرِ‌کیفه🌝‌بدم‌سر‌کیفه فقط‌کافیه‌۲۰‌روز‌نماز‌بخونی☝️🏻 یه‌جوری‌ادامه‌این‌۲۰‌روز‌رو ‌نماز‌میخونی‌که‌‌چشم‌میگشایی‌میبینی عه‌یکساله‌ستون‌خیمم‌پا‌برجاست😻 یکساله‌دارم‌به‌لطف‌خدا‌نمازمو‌میخونم یکی‌از‌بهانه‌هایی‌که‌بعضی‌از‌رفقا برای‌نماز‌نخوندن‌میارن‌اینه‌که ما‌چون‌تو‌نمازمون‌توجه‌نداریم‼️ نمازمون‌قبول‌نمیشه... پس‌خوندنش‌چه‌فایده😐👐🏻 چشماتو‌باز‌کن‌یه‌لحظه رفیق‌این‌حرف‌خودِ‌اون‌شیطونه‌‌لامذهبه😐💔 داره‌گولت‌میزنهههه دروغه‌حرفاش آیت‌الله‌مجتهدی‌تهراني‌♥️🔐 میفرمایند:نمازتو‌هلیکوپتری‌بخون🛸 (بدون‌حضور‌قلب) ولی‌اول‌وقت‌بخون...‌‌ ببین‌چه‌تاثیری‌داره‌تو‌زندگیت🤗 کم‌کم‌خودِ‌خودِ‌خدا‌یکاری‌باهات‌میکنه‌که‌ نمازت‌میشه‌پر‌از‌وجود‌خدا♥️ یکی‌از‌راه‌هایی‌که‌باعث‌میشه‌ نمازتو‌نخونی؛ اینه‌که‌بیوفته‌آخر‌وقت...💔 میدونم بعدش‌میگی‌الان‌که‌قضا‌شده‌دیگه ‌خوندن‌نخوندم‌فرقی‌نداره😬 رفیق‌بیا‌دم‌گوشی‌یه‌چیزی‌بهت‌بگم👀 اگه‌خدایی‌نکرده(‌زبونم‌لا‌در‌اتوبوس😬) نمازت‌قضا‌شد،مخصوصا‌نماز‌صبح خوب‌گوش‌کن‌به‌حرفم🤨 ‌زود‌تند‌سریع‌🚀 وضو‌بگیر‌قضا‌شوبخونااا🌚 نزار‌نمازای‌قضات‌رو‌هم‌بمونه‌ دم‌پیری‌تو‌بمونی‌و‌جناب‌عزرائیل‌(عرض‌ارادت) و‌یک‌تپه‌نماز‌قضا😐💔 برو‌بَچ😃و‌کلام‌آخر: اگه‌همیشه‌وضو‌داشته‌باشی🌚☝️🏻 باعث‌میشه‌تا‌شنیدی‌الله‌اکبر ‌با‌هلیکوپتر‌بشتابی‌به‌سوی‌نماز😻اینطوری‌هم‌نماز‌اول‌وقت‌میخونی ‌هم‌نمازت‌عقب‌نمیوفته‌و‌قضا‌هم‌نمیشه😎 ‌پس‌یادت‌نره‌اول‌وقت‌بخون ‌حتی‌شده‌هلیکوپتری🚁‌ التماس‌دعا‌رفیق🚶🏼‍♀️...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕 🌟 امروز تمام امید ما... به دلاور ترین زن تاریخ است! چقدر قشنگ که امشب شما رو داریم بانوی شجاع✌️ °|✌️👑|°
🇮🇷 هواداریت میکنیم تا ابد
شهیدی که از بی کسی برای آب نامه می نوشت...💔 منطقه :(کربلای ۵) -
🍃پیامبر صلی الله فرمودند 🔸اگر همه دنیا نابود شود، برای خدا اهمیتش کمتر از خونی است که به ناحق ریخته شود 🔸نخستين چيزى كه خداوند در روز قيامت درباره آن به داورى مى پردازد، [ريختن ]خون است. 🔸خدا دو فرزند آدم (هابيل و قابيل) را نگه مى دارد و ميان آنها داورى مى كند. سپس ميان كسانى كه بعد از آنها آمده اند و دعواى خونى دارند حكم مى شود ، تا جايى كه از آنها كسى باقى نمى ماند و حساب ديگر مردمان پس از آنهاست 🔥امام باقر علیه السلام فرمودند جایگاه قاتل در جايى از دوزخ است كه آخرين حدّ شدّت عذاب دوزخيان است.
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم : (میم . ر) پارت چهل و یکم ........ دیگه داشت خیلی پرو میشد باید جوابش رو می دادم : ببین اقا مازیار اولا پیامک های دیشب و امروز صبحت رو نادیده می گیرم که اگه بخوام به دیده بگیرم حتی دیگه نتونی سرت رو بلند کنی ......... دوما من حرفی با شما ندارم که بزنم فقط و فقط به احترام اقاجونم اومدم که بی احترامی نشه . مستقیم از روی تخت اومد پایین و صاف اومد سمتم : کجا ....... کجا پیاده شو با هم بریم دختر همسایه ......... منم که دیشب گفتم علاقه ای به دیدن روی جنابعالی ندارم ........ فقط خواستم بهت ثابت کنم هر کاری که بخوام انجام میدم و به کسی هم ربطی نداره . نتونستم حرفاش رو طاغت بیارم که با تحکم و خیلی سریع و اهسته گفتم : پیش خودت چی فکر کردی ؟ فکر کردی منم مثل همون دختراییم که هر هفته با یه اشاره ات عاشق چشم و ابروت میشن ....... که بلند شدی اومدی اینجا که خودت رو ثابت کنی . اینجای حرفم رو که شنید عصبانی اومد سمتم و دستش رو دراز کرد که احساس کردم قصد کاری رو داره که گفتم : اگه دستت به من بخوره جیغ می زنم . خنده ی کش داری کرد و همون جا ایستاد و گفت : ببین اون صدتا دختری که گفتی سهله ...... خود تو هم که باشی اگه من بخوام میای ........ فهمیدی من بخوام . بعد با وقاحت تموم ادامه داد : راستی به این رفیق خوشگلت بگو کمتر دل این رفیق ما رو بسوزونه یکم به دلش راه بیاد چیزی ازش کم نمیشه . منظورش مریم بود . خود مریم چندباری گفته بود که یکی ماشین شاسی بلند براش چراغ زده و نمی دونم دنبالش راه افتاده . اهسته درب اتاق رو باز کردم و فقط به گفتن یک کلمه خودم رو کنترل کردم : بیرون بدون هیچ حرفی از اتاق رفت بیرون .خودش هم می دونست الان که بیام پایین چه جوابی میدم به خاطر همین چیز دیگه ای نگفت . چندتا نفس عمیق کشیدم تا کنترل اعصابم بیاد دستم و از اتاق رفتم بیرون و به طبقه پایین رفتم . نگاهی به جمع کردم و مازیار سر به زیر سر جایش نشسته بود و همه منتظر من بودند . به سرعت رفتم و سر مبل سه نفره بین مامان و مریم نسشتم که صدای مامان در گوشم نشست : خب عزیزم همون جوابی رو که قبلا داده بودی به خانم یگانه بگم ؟ منتظر هستن . با اشاره چشم به مامان فهماندم جوابم همان جواب قبلی هست . مامان از سر جاش بلند شد و رفت روی مبل دو نفره کناره یگانه خانم نشست . انگار هرچه مادرم می گفت رنگ صورت یگانه خانوم بیشتر تغییر می کرد . بالاخره همه چیز بعد از ده دقیقه ادامه مهمانی تمام شد و مهمان ها عزم رفتن کردند . یگانه خانوم که انگاری خیلی بهش برخورده بود و اصلا موقع رفتن به من نگاه هم نکرد . اما مازیار برخلاف اومدنی که برج زهرمار بود اما حالا که داشت می رفت خوشحال به نظر می رسید . بعد از رفتن مهمان ها با کمک مریم پذیرایی رو تمییز کردیم و چای خوردیم . اقاجونم هم رفته بود استراحت کنه تا شام . مامان ملیحه داشت پیش دستی ها رو اب می کشید که رو به ما گفت : دخترا بیاین تو اشپزخونه و باهم حرف بزنیم و چای و شیرینی بخوریم . با مریم رفتیم اشپزخونه و روی صندلی ها نشستیم . مامان در حالی که سینی چای رو میذاشت جلومون گفت : فکر کنم یگانه خانوم خیلی ناراحت شد چون شما ها وقتی رفتین بالا که با هم حرف بزنید رو به کرد به من که یه نشون اورده میخواد وقتی اومدین پایین دست کنه ....... که من گفتم فعلا برا این چیزا خیلی زوده . مریم خنده ای کرد : پس خاله ملیحه یک دفعه بگین اومده بودن کیانا رو دو دستی ببرن دیگه . خندیدم : مریم جون مگه الکیه ....... یگانه خانوم هم برا خودش بریده و دوخته بود و می خواست تن ما کنه . مامان جون من و مریم می ریم طبقه بالا شمام یکم استراحت کنید . وقتی وارد اتاق شدیم اول رفتم سمت پنجره ای که مازیار پرده اش رو کنار زده بود و که دیدم مازیار داره از خونشون خارج میشه جوری در دروازه رو بهم کوبید که انگاری ستون دو طرف دروازه لرزید چه برسه به خود دروازه . مریم که از صدا هول خورده بود گفت : کیه ؟ چی شده کیانا ؟ هیچی نیست مریم جون . ولی توام از این به بعد که میری بیرون بیشتر به دور و اطرافت باشه . بعد هم کل حرفایی که با مازیار زده بودم رو براش تعریف کردم . رمان ()۴۰۰ پارت هست و توی کانال وی ای پی همه ی پارت ها گذاشته شده. هزینه عضویت ۴۰ هزار تومان https://eitaa.com/joinchat/3223388388C6388116db8 شرایط وی ای پی 👆👆 🌿 ادامه دارد ... @kashaneh_mehrr 🌿 منتظر فصل دوم این رمان از همین کانال باشید. دوست عزیز : نشر و کپی برداری از این رمان به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد . 🌿 🌼 🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
20.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📍 چرا باید شما تعیین کنید ما چی بپوشیم؟ 🔸 موی خودمه، اختیارش دارم
📸«هواداریت می‌کنیم تا ابد» 🔹دیوارنگاره جدید میدان ولیعصر(عج)، جهت قدر‌دانی از زحمت‌ها و تلاش‌های بازیکنان و دست‌اندرکاران تیم ملی فوتبال رونمایی شد.
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
20.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی ( رگ گردنم ) بندازش تو ماشین بابا این زنیکه رو ببین خانوم خوشکله،سوار نشی کار میدم دستتا یه خط میندازم رو صورتت بری خونه ننتم نشناستت بشین تو ماشین بینم زن: ولم کنین بی شرفا،بی ناموس ولم کن،خدایااااااااا صداپیشگان: علی حاجی پور - مریم میرزایی - محمد رضا جعفری - مسعود عباسی - محمد نعمتی - امیر حسین و امیر علی مومنی نژاد - کامران شریفی - احسان فرامرزی نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی پخش روزهای پنج شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی @radiomighat
🕊 📝 یکی از سربازان (عج) در سیستان‌و‌بلوچستان 🔻، از سربازان گمنام امام زمان(عج)، در سیستان‌و‌بلوچستان به درجه رفیع شهادت رسید. ••••••••••♡♡♡♡•••••••••••