فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مثل سگ و گربه افتادن به جون هم 😂
این میگه تقصیر توهه اون میگه تقصیر توهه
بدبختهای فلک زده 😂
هی گفتیم ربع پهلوی نفوذی حکومت ایرانه کسی باور نکرد. کاری که ربع پهلوی کرد صدتا رسانه و نهاد امنیتی نمیتونست برای ایران انجام بده😉😉😂😂
البته نکته مهم تو این ویدئو اعتراف به جمعیت اندک مخالفان نظام علی رغم هزینه های کلان معاندان و حامیانشون هست که این ضدانقلاب مجبور به اعتراف به آن شده است.
┄┅═🔹☫جهاد تبیین☫🔹═┅┄
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا نُورَ اللَّهِ
الَّذِی یَهْتَدِی بِهِ الْمُهْتَدُونَ
وَ یُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ
سلام بر تو ای نور خدا
که رهجویان به آن نور ره مییابند
و به آن نور از مؤمنان
اندوه و غم زدوده میشود🤍
{فرازی از زیارتنامه امام زمان(عجّ)🌱}°
#امام_زمان
#ماه_رجب
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼
🌼
به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️
رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿
به قلم : (میم . ر)
پارت صد و دوم ........
با عجله دم گوشش گفتم : ارین ...... تو که نمی تونی بیای داخل ؟
با همان شیطنت مرادنه ای که در وجودش در حال موج زدن بود گفت : بالاخره که تو تنت می بینم فدات شم .
از حرفش مثل لبو سرخ شدم و دیگه حرفی نزدم .
کنار درب ورودی فروشگاه ایستاد و من وارد فروشگاه شدم .
دو تا خانوم جوان فروشنده بودن که تا با دیدن من گفتن : در خدمتیم ...... چیزی می خواین بگید بیاریم .
نگاهی به انواع و اقسام لباس زیر ها انداختم و با گفتن سایزم چند تا لباس زیر خوشگل انتخاب کرد در چند رنگ متفاوت .
میخواستم یکی از لباس ها رو بررسی کنم تا ببینم رنگ دیگه ای هم داره که یکی از فروشنده ها گفت : توی دوربین بیرون مغازه اون اقایی که اونجا ایستاده و سرشون پایینه با شما هستن ؟
با عجله نگاهی به مانیتور بزرگ فروشگاه انداختم : بله ..... همسرم هستند . وچقدر خوب بود این حس مالکیت .
فروشنده گفت : اگر دوست داشته باشند می تونند بیان داخل .... دیگه الان اخر وقته ...... فروشگاه کلا خلوته .
دو دل بودم که بهش بگم بیاد داخل یا نه که فروشنده گفت : مردا عاشق اینن که برا زناشون لباس انتخاب کنند بعد تو تنشون ببیند و کلی ذوق کنند .
به سمت درب ورودی رفتم و ارین رو با خجالت صدا کردم : میای داخل ؟
با اخم ریزی که به ابروهاش داد : من بیام اون تو چیکار کنم عزیزم ؟ همه چیز اونجا زنونه هست ؟ راستش خجالت می کشم .
از اینکه این همه صادق بود قند تو دلم اب شد .
خواستم بر گردم داخل که مچ دستم رو گرفت و منو برگردوند رو به روی خودش و اروم در گوشم پچ زد : فقط یه چیزی ....... فکر پولش هم نباش ...... از هر چیزی که میخوای انتخاب کن ....... چند دست هم لباس خواب انتخاب کن . یکیش همینی که پشت ویترین گذاشتن . البته نه همین بگو آکش رو بذارن .
هوش از سرم پرید با حرفی که زد . ارین واقعا غیر قابل پیش بینی بود و از طرفی حرفش رو در کمال صداقت و مرد بودنش ابراز می کرد .
او حالا زن داشت و حق داشت برای زنش تصمیم بگیرد حداقل در این مورد باید باب میلش رفتار می کردم .
حرف مامان ملیحه در گوشم اکو شد : مرد ها همه بنده گوش و چشم و شکم هستند . گوش برای شنیدن حرف های عاشقونه و قشنگ از زبون زنشون نه غر زدن و دعوا گرفتن باهاشون . چشم برا دیدن زیبایی و لذت بردن از زنشون نه برا دیدن از اون دسته از زنایی که دلبری واسه شوهرشون بلد نیستن و شکم برا اینکه بخورن و حسابی کیف کنند و از زنشون تعریف و تمجید .
نگاه میخ شده ام رو از چشمان پر از شیطنت ارین دزدیم و دوباره وارد مغازه شدم و اول از همه به فروشنده گفتم : لباس خوابی که تو ویترین مغازه گذاشتین رو می تونم ببینم ؟
خانم فروشنده با لبخند دندان نمایی گفت : خیلی کارش خوبه و تن خورش عالیه .
لباس رو که اورد از کاورش باز کرد پیراهن خواب توری بندی بود که تا روی زانو می اومد و رنگش قرمز البالویی بود .
دلم هری ریخت پایین . من چطور می تونستم اینو جلو ارین بپوشم . تا ارین بخواد لذت ببره من اب میشدم و قطره ای از من روی زمین باقی نمی ماند .
بالاخره از فکر و اوهام در اومدم و اون لباس خواب رو به همراه چند دست لباس خواب دیگر در طرح ها و مدل های مختلف انتخاب کردم و با کارتی که ارین بهم داده بود حساب کردم و با دست پر از مغازه خارج شدم .
ارین با دیدنم شروع به خندیدن کرد . نمی دونم در صورتم چه دید که خنده اش قطع نمیشد .
فقط پاکت لباس ها رو ازم گرفت و به راه افتادیم که در گوشم نجوا کرد : با ما به از این باش که خلق جهانی عزیزم ....... نگران نباش ....... نمیخوام اصلا نگران اینده باشی ...... اینده بخوای یا نخوای از راه می رسه ..... پس بذار برسه اون وقت دو نفری در موردش تصمیم می گیریم . قول میدم بهت کاری کنم نه سیخ بسوزه نه کباب .
از حرف های عاشقونه و قشنگ و البته خنده داری که در مورد اینده زناشوییمون گفته شد از سمت ارین دلم یکم قرص شد و ترسم ریخت .
با سوار شدن بر ماشین راهی خونه ما شدیم . احساس می کردم حالا ارین هم خسته شده . اینو میشد از فشار مچ دستاش رو فرمون حس کرد .
با رسیدن به خونه ما وسایلی که مربوط به داماد بود برا بردن دامادی نزد ما موند و وسایل مربوط به من هم قرار شد ارین با خودش ببره تاقبل مراسم قبل طی یه مراسم برام بیارن .
نظرتو به نویسنده بگو:
https://harfeto.timefriend.net/16706082802920
۴۰۰ پارت کامل رمان در وی ای پی کیانا👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3223388388C6388116db8
🌿 ادامه دارد ...
🌿 منتظر فصل دوم این رمان از همین کانال باشید.
دوست عزیز : نشر و کپی برداری از این رمان به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد . 🌿
🌼
🍃🌼
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
🔴 وقاحت تا کجا؟!؟؟؟
🔻 زن کشف حجاب کرده در ماشین پلاک دولتی!!!!
🔹 پلاک ماشین واضحه و بدون مماشات برخورد قاطع کنید
┄┅═🔹☫جهاد تبیین☫🔹═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبرمعظمانقلاب: توصیه میکنم خودم را و شما را که از برکات #ماه_رجب استفاده کنیم با تقویت پیوند و ارتباط قلبی با خدای متعال.
┄┅═🔹☫جهاد تبیین☫🔹═┅┄
#فرازیازوصیتنامه 📄
💠جهانیکهامروز پر از فسقوفجور و خیانت ابرقدرتهاست،تلاشوایثارمیخواهد
درراهحسینرفتن،حسینیشدنمیخواهد
#شهیداسماعیلدقایقی
#یادشهداباصلوات
☄انتظار یعنی...
اینکه ببینـی در جایگاهی که هستی،
با توانایی هایی کھ داری...
چه کاری از دستت بر میآید تا برای امامزمان انجام بدهـی !
انتظار توقف نیست؛
حرکتی رو به جلوست...🍃
MiladImamBagher1395[03].mp3
2.15M
💠 صلوات بر باقرالعلوم (علیه السلام)
🎙حاج میثم مطیعی
🌸 ویژه ولادت امام #باقر (ع)