eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.3هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
4.6هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
💖 اگردوست دارید شوهرتان به شما علاقمند بماند، باید از بودن با شما لذت ببرد.... 💥 پس برایش در این چهار محور لذت بخش باشید: 💝 هــم سفر شـدن 💝 هــم سخن شدن 💝 هــم سفره شـدن 💝 هــم بستر شــدن •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
نمی‌دونم چرا ولی از شنیدن حرفهای فاطمه به جای اینکه دلم خنک بشه بیشتر دلگرفته شدم و از فاطمه خواستم که بی‌خیالش بشه. میلی به غذا نداشتم اما کنارش نشستم و قاشق اول رو به دهان بردم ولی مگر توان فرودادنش رو داشتم؟ سنگ‌شده بود و از پسش برنمی‌اومدم. کمی آب خوردم و با دلخوری بهش گفتم: _ من از عماد توقع نداشتم این رو برداره بیاره اینجا، خوب می‌بردش خونه‌ی اون سر روستا یا همون تو شهر یه جا رو براش می‌گرفت. محتویات دهانش رو فرو داد و جواب داد: _ اتفاقا دختره یه‌کاره رو کرده به حاج بابا و گفته بهش که، شما که مال و منال داری، پسرت رو حمایت کن و خونه‌ی شهر برامون بگیر تا مجبور نباشی دائم و هر روز و هر ساعت با من چشم تو چشم شی. حاج بابا هم نه گذاشته نه برداشته محکم جوابش رو داده و به طعنه بهش گفته که خوبه، لیاقتش رو هم داری. سر آخر هم گفته، من تو رو زن عماد نمی‌دونم، زن عماد معصومه‌ست، حالا پسر من بی عقلی کرده بحثش جداست. بعد هم رو به عماد گفته که خونه‌ی کوچیک اون سر روستا رو یه دستی به سر و گوشش بکش و برید اونجا، ولی عماد قبول نکرده. _چرا؟ کاش برده بود همونجا. از عذاب کشیدن من خوشش میاد؟ - اتفاقا حاج‌بابا هم باهاش برخورد کرده و گفته این چه‌کاریه معصوم لطمه می‌بینه! اونم جواب داده که اون ‌من رو منع کرده و نمی‌ذاره بهش نزدیک شم ولی من که اینقدر بی‌عاطفه و لاابالی نیستم که ولش کنم و برم پی زندگی خودم! اینجوری دورادور هواش رو دارم به بچه‌هامم نزدیکم و از نبودم آزار نمی‌بینن. ولی بین خودمون باشه‌ها، انگار به منیر هم بی‌اعتماده، عزیز می‌گفت که، عماد شکاک شده و دائم به پاش می‌پیچه. به حاج بابا گفته اینجا باشه خیالم راحت‌تره، وقتهایی هم که نیستم و مسافرتم با وجود شما دل‌نگرونی ندارم. من اخلاق و تعصبات عماد رو بلد بودم و دور از انتظارم نبود حرفهای فاطمه. _ عماد حساسه و مرجان هم طوری بار اومده که خیلی از چیزهایی رو که ما ناپسند می‌دونیم اون عادی می‌بینه‌‌. روزها به سختی درگذر بودند و هفته می‌شدند و هفته ها ماه می‌شد. عماد دیگه برای بردن فرشها به سفر نمی‌رفت و این کار رو به علی سپرده بود. هر شب حوالی ساعت هشت بچه‌ها رو با خودش به اتاق حاج بابا می‌برد و اواخر شب هم بر می‌گردوند و من به همین دیدارهای دو سه دقیقه‌ای با عماد دلخوش بودم، البته که بیکار ننشسته بود و به دستاویزهای متفاوتی چنگ می‌زد تا من رو راضی کنه اما سخت شده بودم و امکان نفوذ نبود و اصولا به در بسته می‌خورد. گاهی خودم هم از این همه دل‌سنگی خودم تعجب می‌کردم. فریبا رو خیلی کمتر می‌دیدم و سعیم بر این بود که پنج شنبه ها رو کامل خونه‌ی پدرم باشم تا هم اون راحت باشه و هم مرجان بتونه به پایین سر بزنه. اواخر شب عماد برای بردنمون می‌اومد و با هم بر می‌گشتیم و من می‌دیدم تلاش مذبوحانه‌ش برای طولانی کردن اون سه کوچه‌ فاصله تا خونه رو. ✍🏻 ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طراحی شیک و آسان عالی برای تعطیلات و مهمونی‌ها ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یدسر شیک مجلسی🍮 کاسه‌اش رو هم بخور😋 با کمک بادکنک 🎈 ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
💞 مقابله به مثل نکنیم❗️ 👈🏻از رفتارهای تلافی جویانه بپرهیزیم ✨سعی کنیم به جای مقابله به مثل، رفتار مناسب را به او یادآوری نماییم. ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
💞 با جملات زیبا از همسر خود دلجویی کنیم♥️ یک جمله ی شورانگیز می تواند طوفانی از خشم و غضب و نفرت را خاموش کند و بنای زندگی را از خطرات گوناگون دور سازد.🌹 ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
مرجان، رو گاهی اوقات می‌دیدم. بعضی اوقات که حوصله‌ش سر می‌رفت لبه‌ی پشت بوم می‌ایستاد و داخل حیاط رو دید می‌زد و اصولا روی لبهاش پوزخند تمسخر آمیزی بود. من اما طوری وانمود می‌کردم که اصلا ندیدمش و این اذیتش می‌کرد و حرصش میداد. گاهی شبها صدای فریاد عماد و گریه‌های مرجان تا دیروقت به گوشم‌ میرسید و دلم برای عماد می‌سوخت! همون روزها بود که دایی خرم به دیدنم اومد و خواهرزاده و دایی به صحبت نشستیم. همان عاقل مردی که تموم روستا به دانایی و ذکاوتش اذعان داشتند. اون برام گفت که، قوی باشم و خودم رو از نو بسازم و به یادم آورد که قبل ازدواج با عماد دختری محکم و قوی بودم و خواست که برگردم به اجتماع روستا و از گوشه نشینی دربیام. راستش، خودم هم دلم برای خودم تنگ شده بود بود. من به خاطر عماد از خیلی از اعتقادات و اخلاقهام کوتاه اومده بودم و اون قدر ندونسته بود. دایی از من خواست که دستم رو سر زانوم بگیرم و بشم همون معصوم سالهای قبل و سایه‌ی بلندی باشم برای بچه‌هام و نگذارم از نبود که نه، از کمبود پدر آسیب ببینند. تحت تاثیر حرفها و نصایح دایی خرم و حاج بابا کم کم اعتماد به نفس از دست رفته‌م رو به دست آوردم و ارتباطم رو با دنیای بیرون کم کم از سر گرفتم. با فرخنده‌سادات هماهنگ شدم و به خونه‌ی ماه‌بانو رفتم تا دوره‌ی روخوانی قرآن رو ادامه بدم و از طرفی هم به همراه زهرا توی کلاسهای نهضت سوادآموزی ثبت نام کردیم. کلاس پنجم رو می‌خوندم که به عقد عماد در اومدم و از ادامه‌ش باز موندم. گاهی اوقات با بچه ها به خونه‌ی علی می‌رفتم و با پیوستن فاطمه به جمعمون اوقات خوبی رو سپری می‌کردیم. گاهی هم به اتفاق، بچه‌ها رو به فرخنده سادات می‌سپردیم و برای خریدهامون، همراه علی یا عماد می‌شدیم و به شهر می‌رفتیم. زهرا و فاطمه جای خواهرهای نداشته‌م رو پر می‌کردن و من از اینکه کنارم بودند تا گاهی به درد دلهام گوش کنند خوشنود بودم. ✍🏻 ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
صبح به خیرهایت باغچه‌های دلم را شکوفا می‌کند تو تکرار کن تا غنچه بدهند گل‌های قلبم... 💋 •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
من تموم تلاشم رو داشتم تا وفق بدم خودم رو با شرایط زندگی جدید و گاهی موفق بودم و اغلب ناموفق! ولی وا ندادم و سعی می‌کردم تا تظاهر کنم ‌به سازگار شدن. عماد همچنان اصرار داشت و تازگیها حاج‌بابا هم هر روز به اتاقم میومد و آخر حرفهاش به اینجا می‌رسید که، من به تو قول دادم که به شروط تو احترام بذارم و می‌بینی که سعی خودم رو می‌کنم اما، کاش که از زبون عماد حرفهاش رو می‌شنیدی. و من همیشه سر باز زدم و شاید حس می‌کردم که این می‌تونه تنبیهی باشه برای عمادی که اونقدر بیقرارِ گفتنه! و در ذهنم تکرار میشد صدای فریبا که روزی با فخر و غرور گفته بود، معصوم به کدوم یک از حُسنهاش می‌نازه؟ برادر من با زن و بچه هم توی هفت پارچه آبادی خاطرخواه بکر و باکره داره! و من اون روزها نفهم بودم که نگرفتم شاید منظورش مرجان باشه. فریبا با تموم بدذاتیش زنگ خطر رو به صدا درآورده بود و من انگار خیلی به عشق عماد اطمینان داشتم که حتی روحم هم خبردار نشد! راه‌پله‌ی پشت بوم توی راهرو ورودی بود و درست پشت اتاقهای من! هر شب که عماد عزم طبقه‌ی بالا رو می‌کرد قلبم تیر می‌کشید. از صدای پاهاش که توی راهرو می‌پیچید تا به راه‌پله برسه، عصبی می‌شدم. حس حسادت در وجود همه زنها هست و کتمانش بی‌فایده‌ست. من هم گاهی دلم نوازش می‌خواست، من هم گاهی دلم برای آغوش گرم مَردَم پر می‌کشید. اما متاسفانه به یکباره تموم عماد برای زن دیگه‌یی شده بود. یکی از همون شبها بود که برای نماز مغرب و عشا به مسجد رفته بودم. از مسجد خارج شدم تا برای ادای نذر هفتگی‌م که ماهها به تعویق افتاده بود به سمت سقاخونه‌ی کنار مسجد برم. طبق معمول هر شب، از سایه‌‌ی کشیده شده روی زمین فهمیدم که عماد، هم‌پای من شده. سایه‌ش رو زیر چشمی می‌پاییدم و افسوس و حسرت داشت که رابطه‌ی زن و شوهری از اون اوج نزدیکی و صمیمیت به دلخوشی به دیدن سایه‌ها برسه. چاره‌یی نبود و با تمام کششی که بهش داشتم اما کمتر از این فاصله رو برنمی‌تابیدم. شاید، خودخواه بودم و اون رو فقط برای خودم می‌خواستم که حالا با وجود رقیب، دست از خودش هم شسته و بی‌خیال تموم عشق درون قلبم شده بودم. سر کوجه ایستادم و مشعول صحبت با یکی از همسایه‌ها شدم تا عماد بره و وقتی خیالم راحت شد به سمت سقاخونه رفتم. بسته‌ی شمع ها رو باز کردم تا روشنشون کنم. این نذر برمی‌گشت به سال اول ازدواجمون که عماد توی برگشت از یکی از سفرهاش دچار سانحه شد و کبد و معده‌ش آسیب دید. شمع اول رو روشن کردم و شمع دوم رو از بسته‌ش خارج می‌کردم که با صداش جاخوردم. _از من بیزاری و هنوز پایبند نذری هستی که برای سلامتیم بوده؟ ✍🏻 ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
💗 ❔چگونه دوباره عاشق همسرتان شوید؟! 🌹🌿حفظ شادی یک زندگی مشترک بدون تردید به بلوغ فکری نیاز دارد. ما برای اینکه موفق شویم نیاز داریم که توافق و مدارا کنیم و طبق شرایط، انعطاف پذیر باشیم نه اینکه ازدواج را مقصدی ببینیم که با رسیدن به آن، دیگر احساس مسئولیت نکنیم و همه چیز را رها نماییم. 💑زن و مرد هر دو باید به هم در حفظ تعادل زندگی مشترک کمک کنند و فراز و نشیب‌ها را با هم پشت سر بگذارند. مطمئنا انتخاب هوشمندانه‌ی شریک زندگی، اولین قدم مهم است اما مهم‌تر از آن، حفظ پویایی زندگی زناشویی است که رابطه را ماندگار می‌کند. ♥️مانند یک مسیر دانستن زندگی مشترک، این امکان را به شما می‌دهد که دوباره و دوباره عاشق همسرتان شوید. ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
گاهی 👇 👈 👇 💢گاهی به جای اینکه به شوهرتان بگویید 😍 😍 بگویید👇 👈 .💪😇 این جمله به ❣ می دهد •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
😡 ⭕️ مردها در فقط دوست دارند از موضوع فرار کنند.آنها به حل مسئله فکر نمیکنند تلاش نکنیم تا متقاعدشان کنیم... ⭕️ مردها در عصبانیت معمولا شخصیتی بدبین , بددهن ، نا مهربان دارند... 💟 فقط یک راه دارد کنید وقتی سکوت کنید زودتر آرام میشوند وقتی آرام شدند راحتتر متقاعد میشوند. •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿