فصل دوم ...... پارت ۵۳........ دو دقیقه بعد یه پیام دیگه اومد : این حرفایی که گفتم به مریم خانوم هم انتقال بدید .... پنج دقیقه دیگه حیاط پشتی دانشگاه باشید بریم دفتر وکالت . با ناراحتی گوشی رو پرت کردم داخل کیف رو کردم سمت مریم : پاشو بریم ..... اقا امیر کلاسش تموم شده پیام داده میگه بیاین کنار ماشین .... هفته بعد برامون امتحان هم گذاشته .... اینم گفت که از غیبت این جلسمون کوتاه نمیاد . خب یه دفعه بگو برات طومار نوشته ..... حالا چه جوری امتحانش رو بخونیم وقتی جزوه نداریم .... امروز چقدر روز مزخرفیه . بیا مریم .... تو رو خدا غر غر نکن ..... همین جوریش اعصابم به خاطر رفتار اون استاد از خود راضی که فقط چشمش رو می بنده و دهانش رو باز می کنه بهم ریخته هست . به همراه هم راهی حیاط پشت دانشکده شدیم .... اکثر دانشجو ها داشتن ماشین هاشون رو از پارک در می اوردن .... که ماشین نیلوفر جلو پامون ترمز زد : سلام ..... کجایین شما ؟ .... یکدفعه غیبتون زد ..... برسونمتون ؟ کمی خم شدم و جواب دادم : هیچی .... حوصله کلاس اومدن رو نداشتیم .... دستت درد نکنه ... منتظر کسی هستیم .... راستی میشه جزوه درس امروز استاد کیایی رو بهمون بدی ؟ ترمز دستی ماشینش رو کشید و دست کرد داخل کیف بغل دستش و چندتا برگه از کلاسورش در اورد و گرفت سمتمون : درس خاصی نداد ولی این جزوه اش بود .... همه رو تا جایی که می تونستم نوشتم . برگه ها رو ازش گرفتیم : خیلی لطف کردی نیلوفر جان .... برو به سلامت . یه تک بوق کوچیک برامون زد و رفت . داشتیم جزوه رو نگاه می کردیم که صدای استاد کیایی در گوشمون نشست : خانوما خسته نباشید .... خوشحالم از اینکه در نبودتون سر کلاس دوستانی دارین که براتون نت برداری می کنند . تازه با دیدن کیایی یاد پیامش افتادم که نوشته بود مشکلم رو با محمدی حل میکنه .... به هیچ وجه دوست نداشتم که بخواد دخالت کنه ... رفتم سمتش که بهش بگم : استاد من به وجه دوست ندارم شما برید با ایشون حرف بزنید .... این اقا فقط دوست دارن طرفشون رو بکوبند و چیزی جز خودشون براشون مهم نیست . کیایی که درب ماشین رو باز کرده بود تا سوار بشه رو ول کرد رو کرد سمتم : خانوم فرهمند .... من کی گفتم میخوام برم باهاش حرف بزنم ..... من فقط گفتم مشکل رو حل می کنم .... اگر می خواستم حرفی بزنم در حضور خودتون میزدم . خواست دوباره سوار بشه که با عجله به حرف اومدم : پس چی میشه ؟ کیایی دوباره درب ماشین رو ول کرد و برگشت سمتم : چی چی میشه ؟ همون که گفتین مشکل رو حل می کنید . خنده روی لبان کیایی هر لحظه پر رنگتر میشد و خنده اش رو قورت داد و به حرف اومد : بهتون میگم .... نگران نباشید .... شما خیلی راحت تر از اینکه فکرش رو بکنید می تونید از درس این استاد محمدی نمره کسب کنید . 💐

فصل دوم ....... پارت ۵۴ ..... هاج و واج داشتم نگاهش می کردم ..... حرفش برایم قابل هضم نبود ..... دوباره خواست بره بشینه پشت فرمون که رو کرد سمتم : حالا اجازه میدین بشینم پشت فرمون که بریم .... دیره تا برسیم باید کلی ترافیک رو پشت سر بذاریم . توی راه تا رسیدن به دفتر همه مسکوت بودیم .... توی فکر این بود که کیایی چطور میخواد مشکلم رو محمدی حل کنه . روز پر کاری رو توی دفتر پشت سر گذاشتیم .... کارامون بدون منشی اصلا خوب پیش نمی رفت .... کیایی که همش توی دفتر کارش نشسته بود و با موکل هاش در حال صحبت بود و من و مریم باید یه تنه تموم کار های پذیرش موکل ها و کسایی که برا مشاوره می اومدن و کارایی که کیایی بهمون سپرده بود رو انجام می دادیم . غروب همگی خسته و کوفته دفتر رو تعطیل کردیم و برگشتیم خونه .... همین که وارد خونه شدیم مریم خودشو انداخت روی اولین مبل : اخی .... خدایا شکرت که امروز تموم شد .... فردا راحت استراحت میکنیم ..... تازه فرداش هم جمعه هست . خنده روی لبم نقش بست از حرفاش ..... لباسام رو عوض کردم و بعد از خوندن نمازم راهی اشپزخونه شدم .... حالا هم باید شام درست می کردم و هم غذایی برای سحری .... پیش بند اشپزخونه رو بستم که دیدم مریم هم اومد داخل : کیانا تو هر وسیله ای نیاز داری بگو من برات اماده میکنم .... امروز خیلی خسته شدی .... تازه هنوز نقاهتت هم تموم نشده که اومدیم اینجا و سرکار هم میری . قربونت مریم جون ..... با اینکه یه چیزایی برام خیلی سخته .... ولی باید تحمل کنم .... نمیشه که همه جور زندگی منو بکشن .... راستش اگر قبول کردیم با کیایی بیایم تهران .... بیشتر برا این بود که دلم می خواست غم ها و درد هام و برا خودم نگه دارم .... بیچاره اقاجونم و مامان ملیحه این چند وقت بعد از فوت ارین حسابی اذیت شدن .... دلم نمیاد که بیشتر از این رنجشون بدم . میدونم کیانا .... حق داری .... ولی مطمئن باش غم و سختی هم یه روزی به پایان می رسه .... مطمئن باش روح اقا ارین مرحوم هم از اینکه تصمیم گرفتی زندگی رو برا خودت سخت ترش نکنی خیلی راضیه . چاقویی که داشتم باهاش سیب زمینی رو پوست می گرفتم رو کنار گذاشتم : مریم .... از وقتی اومدم اینجا ارین به خوابم نیومده .... خیلی دلتنگشم . مریم بیچاره سکوت کرده بود ..... سیب زمینی ها رو از جلو دستم برداشت تا ببره سر سینک ظرفشویی بشوره و خوردشون کنه . در فکر فرو رفتم .... فکر اینکه نکنه ارین از دستم ناراحت باشه ... نکنه دیگه نخواد بخوابم بیاد .... دوباره دلم هوایش رو کرده بود .... هوای که دیگر نمی تونستم حسش کنم .... از جام بلند شدم و خودمو با کار های اشپزخونه مشغول کردم .... دوست نداشتم باز مثل دیشب اشک ها رو مهمان چشمانم کنم و خواب همه رو از سرشون بپرونم . امیر علی : دستی به چشمم کشیدم .... نگاهی به ساعت انداختم ..... پنج صبح بود و داشت اذان میزد و من هنوز مشغول مطالعه . اونقدری توی کتاب غرق شده بودم که گذر ساعت رو احساس نکردم .... میدونستم پس فردا ماه مبارک اغاز میشه و باید به استقبال این ماه عزیز برم .💐این رمان تموم شده و همه ی پارت هاش اماده هست با ۵۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍 به ازاده جون پیام بدید @AdminAzadeh لینک قسمت اول https://eitaa.com/Asheghanehhayman/13943 ❤️❤️❤️ ❤️

↴⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ ‌ ⁣ ‌زنان از تعریف شنیدن درباره‌ی آراستگی، شخصیت، و شوخ‌طبعی‌شان لذت می‌برند، نه به خاطر غرور، بلکه زنان سخاوت و مورد توجه قرار گرفتن را دوست دارند. هدیه دادن و ولخرجی را فراموش کنید، در عوض به یک زن بگویید به او فکر می‌کنید. این خیلی جذاب است #آشیونه‌تون‌گرم ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi

🎀 سیاست مادرانه 🎀 به جای اینکه هی به دختر بچه ها بگید خوشگل، پرنسس. از این صفات استفاده کنید. بعدها متوجه میشید چقد تو شخصیتشون اثر داره 👌 #آشیونه‌تون‌گرم ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi

به ظاهر همسرتان توجه کنید. #مردها معمولا به جزئیات توجهی ندارند اما در مورد همسرتان خصوصا ظاهر باید به جزئیات توجه کنید. هر گونه تغییر در ابرو، آرایش، مدل مو و نظیر آن را به دقت بررسی کنید و در مورد آرایش او نظر دهید، اگر از آرایش فعلی وی خوشتان نیامده به جای اینکه بگوئید این چه آرایشیه یا خوب آرایش نکردی و یا خوشم نمیاد باید با لحن ملایم تری رفتار کنید نظیر: #خوشگل شدی اما به نظر من فلان نوع آرایش خوشگلترت میکنه و یا تو نیاز به آرایش نداری همینطور خوشگلترینی... #آشیونه‌تون‌گرم ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi

🎀 سیاست مادرانه 🎀 به جای اینکه هی به دختر بچه ها بگید خوشگل، پرنسس. از این صفات استفاده کنید. بعدها متوجه میشید چقد تو شخصیتشون اثر داره 👌 #آشیونه‌تون‌گرم ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi

💏شوهرتان را تکراری صدا نزنید ❓حتما شنیده اید که مردها تنوع را دوست دارند. خب چرا شما این کار را برایشان انجام ندهید؟ ❤️اورا با لقب های جدید و قشنگ صدا بزنید. شاید برای بار اول و دوم تعجب کند اما بعد برایش دلنشین خواهد شد. ❤️عزیزم، عشقم، نفسم، مهربونم، تکیه گاهم، آرامشم و ... خلاق باشید و خجالت نکشید. یاد بگیریم عشق را به زبان بیاوریم😍 #آشیونه‌تون‌گرم ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi

#آقایان_بخوونن 💕وقتی خانمت گلایه ای میکنه قصدش #جنگیدن با شما نیس! قصدش کشتی کج که نیست! که همه تلاشتو میکنی #شکستش بدی!! 💕اون فقط داره درد دل میکنه. هیچ #منطقی تو حرفاش نیس. حرفاش بهم ربط ندارن. چون فقط داره #تخلیه انرژی و روانی میشه. اون داره با حرف زدنش از شما #انرژی مثبت، تایید و #ارامش میگیره. سعی نکن ازش ببری! چون اون وقت ازش #باختی!! 💕چون برای #مبارزه نیومده. برای #همدردی اومده. به حرفاش گوش بده و وقتی مثلا میگه چن وقته بیرون نرفتیم. براش تعداد دفعاتی که بردیش بیرون رو مثال #نزن!! 👈 بگو راس میگی! حق با توئه! دلت گرفته. نیست؟ 💕همین یه جمله #ارومش میکنه. اون وقت این #ارامش دوباره به خودتون هدیه میشه. #آشیونه‌تون‌گرم ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi

#بازی_روانی👈 تو دیگه منو دوست نداری!!! 🔖خیلی از مواقع ما دعوا میکنیم و یا به تعبیر بهتر، دعوا راه می اندازیم، چون دوست داریم یه جنگ اقتدار راه بندازیم تا از درون، احساس ارزشمندی کنیم!!! ما #قهر می کنیم تا نازمون رو بکشن! چون وقتی اون میاد و ناز میکشه تو حس میکنی دوست داشتنی هستی پس هر روز با اون دعوا میکنی و میگی تو منو دوست نداری که اون بگه نه من دوستت دارم اگه بگه که یه مسکن موقت برای حس بی ارزشی درونی تو بهت داده که دوباره بعد از یه مدت خیلی کوتاهی اون حس درونیه درد میگیره و خودش رو دوباره به تو نشون میده و تو دوباره دنبال اون مسکنه هستی...!!! و این درد تو را درمان نمی کنه، چون تو از درون ضعیفی!!! چون تو از درون درب و داغونی❗️ 🔖کجا طرف مقابل به تو لطف میکنه؟! اونجایی که یه روز خسته میشه و میگه: دیگه مسکن نمیدم؛ و تو مجبور میشی به دنبال درمان قطعی مسئله خودت بری... عزت نفست را درست کن، تا دوست داشتنی بشی و نیازی به این بازیهای روانی نداشته باشی... #آشیونه‌تون‌گرم ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi

زوج های که همیشه همدیگر را در آغوش میگیرندو نوازش میکنند میتوانند به هم معتاد شوندو علت آن ترشح هورمون اکسی توسین میباشدکه به هورمون هم آغوشی معروف است #آشیونه‌تون‌گرم ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi

آقای عزیز اگه به پدر و مادرت وابسته ای هرگز #ازدواج نکن 🗒 یه توصیه خیلی مهم برای آقایون اگه احساس میکنید که به پدر و مادرتون وابسته اید، هرگز ازدواج نکنید. چون خانم ها اصلاً دوست ندارن که با یک بچه ننه ازدواج کنن. شما باید سکاندار زندگی باشید و در شرایط دشوار زندگی، همراه و حامی خانواده باشید. وقتی همه چیز بهم میریزه این شما هستید که باید تصمیم بگیرید و خانواده رو نجات بدید. شما باید به اندازه کافی مسلط و قدرتمند باشید تا همسر آیندتون بتونه با خیال راحت بهتون تکیه کنه. • #آشیونه‌تون‌گرم ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi

آقای عزیز اگه به پدر و مادرت وابسته ای هرگز #ازدواج نکن 🗒 یه توصیه خیلی مهم برای آقایون اگه احساس میکنید که به پدر و مادرتون وابسته اید، هرگز ازدواج نکنید. چون خانم ها اصلاً دوست ندارن که با یک بچه ننه ازدواج کنن. شما باید سکاندار زندگی باشید و در شرایط دشوار زندگی، همراه و حامی خانواده باشید. وقتی همه چیز بهم میریزه این شما هستید که باید تصمیم بگیرید و خانواده رو نجات بدید. شما باید به اندازه کافی مسلط و قدرتمند باشید تا همسر آیندتون بتونه با خیال راحت بهتون تکیه کنه. • #آشیونه‌تون‌گرم ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi