eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.4هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
4.6هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
۴.mp3
4.12M
🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃 ⚜ طرح قرائت صوتی قرآن کریم ⚜ هر روز یک جزء ✅ تندخوانی جزء 4 ⏰ مدت زمان : 34 دقیقه 🌙 ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
🚨به بهانه تنبیه کردن، دل نشکنید 🔻بعضی از و مادرها برای اینکه فرزندشان را متوجه کار اشتباه کنند، از روش های غیر اصولی استفاده می کنند؛ مثلا جلوی چشم کودک اسباب‌بازی محبوبش را خراب می کنند یا خوراکی مورد علاقه اش را می خورند. والدین عزیز، این کار دل شکستن است و نتیجه ای جز تنفر کودک از شما ندارد. ┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁┄
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ....... پارت ۵۶ ..... نه بابا زنگ زدم حالت رو بپرسم ..... خوبی ؟ .... خوشی ؟ خنده ام گرفته
فصل دوم ...... پارت ۵۷ ..... یکی داشت زنگ درب رو فشار می داد .... کیانا خواب خواب بود .... اثرات دارو هایی بود که صبح بعد از سحری خورده بود .... خودمم خیلی خسته بودم ولی ناچارا رفتم سمت درب تا درو باز کنم . حین رفتن به سمت درب یه مانتوی بلند تنم کردم و شالم رو انداختم روی سرم تا موی سرم پیدا نباشه .... چون احتمال می دادم اقا امیر پشت درب باشه .‌ قدم تند کردم و تا اینکه زنگ بعدی رو نزده درب رو باز کنم .... درب رو باز کردم که دست اقا امیر رفته بود تا زنگ بعدی رو بزنه که درب رو کامل باز کردم و زبون در دهان چرخاندم : نزنید اقا امیر .... کیانا خوابه ... کلی دارو خورده و خوابیده . اقا امیر با یه قیافه کمی ناراحت از اینکه خیلی زیاده روی کرده و کلی زنگ زده به حرف اومد : ای وای اصلا یادم نبود .... شرمنده .... حواسم نبود . اشکالی نداره اقا امیر .... چیزی شده ؟ انگاری تازه یادش اومده بود که قراره حرفی بزنه : بازم معذرت میخوام .... راستش .... راستش ... یه چیزی می خوام بگم ولی هر جور خودتون راحت هستید .... باور کنید دست من نیست . اشکالی نداره اقا امیر .... حرفتون رو بزنید . اقا فرهاد .... دوستم .... همونی که شب اول باهاش اشنا شدین .... امشب به مناسبت بستن قرار داد کاری .... و اینکه اولین روز از ماه رمضان میخواد افطاری بده .... گفتن که من از شما خیلی محترمانه دعوت کنم .... که غروب تشریف بیارید داخل حیاط تا کنار هم باشیم . برای لحظه ای یاد کار های اون شب فرهاد افتادم .... در جواب دادن مردد بودم ولی پرسیدم : ببخشید می پرسم .... افراد دیگری هم دعوت هستن یا فقط خودمون هستیم ؟ اقا امیر دستی در موهای خوش فرمش کشید : حقیقتش اینکه .... مادر و پدر خودم و مادر و پدر و خواهر فرهاد جان هم هستن .... خوشحال میشیم شما هم قبول کنید تشریف بیارید . کمی تن صدام رو اوردم پایین تر و رو کردم سمتش : اقا امیر شما که بهتر از هر کسی از وضعیت کیانا خبر دارید .... باید بهش بگم ببینم چی میگه ... اگر قبول کرد ماهم میایم .... در هر صورت خیلی ممنون ازتون که خبر دادین بهمون . اقا امیر هم جوابش رو گرفته بود بعد از خداحافظی راهی واحد خودش شد و منم درب رو بستم .... یه جورایی دلم می خواست امشب برا افطار بریم .... یاد حرکات خنده دار اقا فرهاد افتاده بودم ... اونشب به خاطر من توی سینما قاطی کرده بود و دعوا گرفت ..... بعدش به روش خودش ازم عذرخواهی کرد ... یه جورایی برام حرکاتش عجیب و غریب بود .... ولی حسم نسبت بهش بد نبود . داشتم و مانتو و شالم رو از خودم جدا می کردم که صدای خواب الود کیانا در گوشم نشست : کی بود مریم جان ؟ برگشتم سمت صدا : اِ .... بیدار شدی .... ببخشید سعی کردم در نهایت اروم بودن صحبت کنم ولی بیدار شدی .... اقا امیر بود ... اومده بود دعوتمون کنه . صورتش رو جمع کرد : دعوت چی مریم جان ؟ برای افطار دعوتمون کرده ... البته دعوتنامه از طرف شخص دیگه ای هست . مریم گلی من این دارو ها رو که میخورم مغزم از کار می افته ... گیراییم خیلی ضعیف میشه .... میشه واضح حرف بزنی .💐با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍 به ازاده جون پیام بدید @AdminAzadeh لینک قسمت اول https://eitaa.com/Hesszendegi/61558 ❤️❤️❤️ ❤️
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ...... پارت ۵۷ ..... یکی داشت زنگ درب رو فشار می داد .... کیانا خواب خواب بود .... اثرات دا
فصل دوم ....... پارت ۵۸ ...... روی مبل لم دادم : اقا فرهاد به مناسبت بستن قرار داد استخدامشون و اولین روزه ماه مبارک دعوت کرده داخل حیاط اپارتمان افطاری ..... مامان و بابای اقا امیر و مامان و بابا و خواهر اقا فرهاد هم حضور دارن .... ولی من به اقا امیر گفتم تو تصمیم میگیری که بریم یا نریم . مریم جونم .... تو که نباید پا سوز من بشی .... حال و روز دیروز منو که دیده بودی ... دم افطار روزه پیشواز از سر درد حالت تهوع گرفته بودم ... تو اگر دوست داری برو ولی اگر میشه منو معاف کن مریم جون . تو اگر نیای .... من که اصلا نمیرم .... تک و تنها پاشم کجا برم کیانا ... منم پیشت می مونم . کلافه موهای خوش حالتش رو داشت از بغل سرش گیس می کرد .... حرف دیگه ای نزد .... خودمم می دونستم دوست نداره زیاد توی جمع باشه ... براش سخت بود .... مخصوصا که کیایی خواستگار سابقش بود . تا خود غروب که داخل خونه بودیم ... حسابی به کارام رسیدم ... کیانا توی حال و احوال خودش بود ... گاهی جزوه هاش رو باز می کرد و مطالعه می کرد و گاهی توی خودش غرق میشد . عصر که شد وضو گرفتیم و قرانمون رو باز کردیم تا بتونیم موقع زمان افطار جز رو تموم کنیم ‌... حس ارام بخش خوبی بود .... از اینکه حداقل یکم ارامش رو به وجودمون تزریق می کرد دوست داشتم همیشه ماه مبارک باشه تا بتونم همین قدر اوقاتم رو با قران خوندن سپری کنم . تلاوت جز که تمام شد ... در قرانمون رو بستیم که کیانا به حرف اومد : مریم گلی .... من دیگه دارم کم میارم .... میرم استراحت کنم یکم مونده به افطار بیدارم کن باهم افطاری درست کنیم . صورتش رو بوسیدم : برو .... داروهات رو هم امروز به خاطر روزه نخوردی .... باید استراحت کنی .... من خودم به کار ها می رسم . هنوز کیانا راهی اتاق نشده بود که زنگ واحدمون به صدا در اومد .... شالم رو روی سرم انداختم و مانتو رو سریع تنم کردم و رفتم سمت درب .... درب رو که باز کردم دوباره اقا امیر پشت درب بود : سلام ... ببخشید دوباره مزاحم شدم ... ولی دفعه قبل یه چیزی رو یادم رفت بیارم ... الان اوردم . تا اومدم حرف بزنم کیانا هم لباس پوشیده اومد کنارم : سلام اقا امیر .... وقتتون بخیر . بعد روشو کرد سمت من : چیزی شده مریم جون ؟ تا من بخوام حرف بزنم خود اقا امیر یه جزوه نسبتا بزرگ رو گرفت سمتمون : مورد خاصی نبود کیانا خانوم ..... فقط این جزوه که مال دوران تحصیل خودمه از درس استاد محمدی .... خیلی ریز تموم نکات و موارد رو یاد داشت کردم .... نگه داشته بودم برای روزای مبادا .... خواستم بدم خدمتتون بابت حل مشکلتون با استاد محمدی .... مطمئنم با این جزوه ای که دارم در اختیارتون میذارم پس طعنه و نیش و کنایه های استاد محمدی خلاص میشین .... البته اینم بگم خودم جزو کسایی بودم که از این نیش و کنایه ها زیاد نوش جان کردم . 💐با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍 به ازاده جون پیام بدید @AdminAzadeh لینک قسمت اول https://eitaa.com/Hesszendegi/61558 ❤️❤️❤️ ❤️
🔹تحقیر و مقایسه ممنوع حواستان باشد بزرگترین اشتباهی که دخترتان را از شما دور می کند، تحقیر کردن او در جمع و حتی در خلوت است. او را به خاطر نقطه ضعف هایش تحقیر نکنید و موفقیت های دخترتان تا زمانی که باور نکند به او اعتماد دارید به شما اعتماد نخواهد کرد و تلاشتان بی فایده خواهد بود. دیگران و شکست هایش را بر سرش نکوبید. دختران را همانطور که هست بپذیرید و از او به تناسب استعدادها و توانایی هایش انتظار داشته باشید. مطمئن باشید او نیز استعدادها و توانایی های خودش را دارد. در پیدا کردن استعدادهایش و رفع نقاط ضعفش به او کمک کنید. ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
✨🌹✨🌹✨🌹✨ خانمها بخوانند 🌸🍃خیلی از زن ها فکر می کنند که، محبت و دوست داشتن، «فقط» وظیفه ی مردان است و زن، فقط باید خواسته شود و خواستنی باشد. این که زن باید خواسته شود به این معنا نیست که دیگر نباید به مرد محبت کند. تلقی خیلی از زن ها این است که مردان باید بورزند و از لحاظ عاطفی، خود را مورد توجه قرار دهند. این طرز و تلقی، یکی از دلایل فاصله ی عاطفی مردان از زنان است. فراموش نکنید که محبت، یک امر دو طرفه ست. زن به مرد، مشوق مرد برای ابراز محبت بیش تر است. فراموش نکنید که محبت، یک امر دو طرفه است. محبت یک طرفه، خسته کننده است. ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
یادمون نره که اول از هر کسی توی دنیا خودمون باید هوای خودمونو داشته باشیم به خودمون عشق بدیم به خودمون احترام بذاریم به خودمون توجه کنیم و خودمون رو دوست داشته باشیم .. اون وقت آدمای دورو برمون هم یه شکل دیگه میشن واسمون قابل احترام تر قشنگ تر دوست داشتنی تر 🍃
اگر به داستان های قدیمی ایرانی علاقه دارید ما کانال زیر را پیشنهاد میکنیم: 🌹 واقعی 📚 پندآموز 🌴 بزرگان 💯 لینک ورود به کانال اصلی ↙️ https://eitaa.com/joinchat/3880518040C9b9acda77e
هدایت شده از تبلیغات آشپزی گلبانوها
داستان معامله دختر زیبا و پیرمرد مکار 🔹دهقان دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد دهقان نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشنهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر دهقان ازدواج کند قرض او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد.. ادامه داستان در کانال زیر 👇 https://eitaa.com/joinchat/3880518040C9b9acda77e
❌به همسرتون بیش از اندازه بدبین نشوید!" گاهی مرد هایی را دیده‌ایم که وفادار بوده ‌اند، اما به این دلیل که همسر شان بی ‌اندازه آنها را متهم به خیانت کرده است، آگاهانه دست به خیانت زده‌اند!!! 👈 این مردان به نقطه‌ای رسیده‌اند که همان ضرب‌المثل معروف ماست: «آش نخورده و دهان سوخته.» پس فکر کرده‌اند وقتی اینقدر باید برای کاری که نکرده‌اند متهم شوند، پس بهتر که آن کار را انجام دهند. ✅ در واقع ترس از خیانت همسر باعث شده که بدترین ترس او به واقعیت تبدیل شود. ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
هدایت شده از گسترده چمران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️کانال یعنی ... در ایتا 😍 💐کلیپ‌های خاص 💐دلنوشته ها در توصیف پدر 💐آهنگهایی زیبا در وصفِ پدر به عشق بابا پیوستن به کانال اجباری🏃🤗🥺 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1793262236C97fd165f36 https://eitaa.com/joinchat/1793262236C97fd165f36
هدایت شده از تبلیغات آشپزی گلبانوها
🌹کانال یعنی پر از پست های پدری👌 پست های رو از دستت نده 😉👇🏿 👑🌻👇.... https://eitaa.com/joinchat/1793262236C97fd165f36 https://eitaa.com/joinchat/1793262236C97fd165f36