هدایت شده از تبلیغات《شهید ابراهیم هادی 》♥️
فرصت استثنایی،اقیانوسی از بهترینه
دلت یه تغییر اساسی میخواد؟😳👏👇
به داستان زندگیت ،یه شادابی خاص بده😊😊
من که دلم میخواد مثل گل همیشه خوش بو و زیبا باشی😍🌺🌺🌺🌺🌺🌺
👏جا نمونی ، همراه من باش🌹
تا از دستش ندادی کلیک کن 👇👇👇
🎺🎺🎺🎺🎺🎺🎺🎺🎺🎺
https://eitaa.com/organic1726
بدو تا دیر نشده عقب نیفتی👆👆👆
@rAkbare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا شکرتᰔ
که ذکر زبان و قلبم
در آغاز هر کاری
نام رحمان و رحیم توست𖧧🌱
#چای🤍
#مهم
💖 عشق رمانتیک تداوم ندارد!
اگر در رابطه زناشویی خود به این باور هستید که همچنان بایستی همان عشق و شور و دلباختگی روزهای اولیه رابطه ادامه پیدا کند، دچار یک خطای شناختی شدهاید!
عشق رمانتیک محصول هیجانات و هورمونها و قوای فیزیولوژیک ماست که دیر یا زود از شدت و غلیان آن کاسته میشود.
👈 در یک ازدواج کارآمد، عشق رمانتیک جای خود را به صمیمیت و تعهد میدهد
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
#فتح_کردن_قلب_یک_مرد
💝 برای آن كه او را به دنبال خود بكشانید برایش نقش بازی نكنید.
💚 مردان كاملاً از بازیهایی كه زنان به آنها روی میآورند تا توجه مردان را جلب خود سازند آگاهند.
💚 حتی ممكن است مردان اغواگردیده و برای پیروزی در بازیهای شما به هر عملی دست بزنند. اما هیچگاه متعهد به شما نخواهند شد.
💚 البته عده معدودی هم بر این باورند هم صحبت شدن با دیگران برای برانگیختن حس حسادت ممكن است برای مدت كوتاهی كارساز باشد.
💚 اما او چگونه میتواند به شما اعتماد كند؟ هنگامی كه شما را دسیسه گر بپندارد؟
💚 حتی اگر شیفته شما باشد. هنگامی كه كوچكترین شبههای در اعتماد و صداقت شما داشته باشد از متعهد شدن هراس خواهد داشت.
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
❤️🍃❤️
#سیاستهمسرداری
💫همسرتون رو موقع دعوا شوکه کنید!
این هنرو داشته باشید که نه تنها موقع دعوا جر و بحث نمیکنید بلکه یهو یک حرفی یا یک عکس العملی نشون بدین که خیلی خوشش میاد!
مثلا وسط دعوا برید بغلش کنید و بگید تو هرچقدرم منو دعوا کنی من دوست دارم
یا مثلا برید یه لیوان آب خنک یا یه بشقاب میوه بیارید و با روی خوش با هم میل کنید و بگید تا تو نخوری منم نمیخورم
حالا بیا این میوه رو بخور بعد باهم صحبت میکنیم.
اگر هم نمیتونید اینکارهارو انجام بدین فقط سکوت کنید و از جواب دادن به شدت پرهیز کنید.
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
#سیاست_های_زنانه
برای جذب یک مرد؛ 👈باید، اون مرد را به دنبال خودتان بکشانید نه اینکه خودتان بدو بدو به سمتش بروید✅
برای حفظ یک مرد باید 👈خودتان را با ارزش نشان بدهید، با اعتماد به نفس
هر زمان این 👈چرخه تغییر کرد، بدانید که آن رابطه به نتیجه نخواهد رسید👌👌
خوشقولها رو بشناسید
کسانی که دیرتر قول میدهند ، خوشقولترین مردم دنیا هستند. این اصل روانشناسی ثابت شده است !
روانشناسان توصیه میکنند که در هنگام خوشحالی و در موقعیتهای احساسی شدید به هیچ وجه قول ندهید. زیر مردم اصولا در زمان خوشحالی بدترین قولها را میدهند و در زمان ناراحتی ، بدترین انتخابها را میکنند.
یادتان باشد اگر از انجام کاری اطمینان ندارید، به جای جمله «قول میدهم» بگویید «سعی میکنم» ! زیر پا گذاشتن قولها هم دیگران را بیاعتماد میکند و هم به اطرافیان یاد میدهد قولها نیازی به اجرا ندارند و میتوان عهدشکن بود !
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszend
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ...... پارت ۱۳۵ ....... حرف ها و حرکاتم دست خودم نبود ..... یعنی نمی فهمیدم دارم چی میگم و
فصل دوم .....
پارت ۱۳۶ ........
وقتی فهمیدم حالش خوب نیست چندباری صداش کردم اما جواب نداد ....... داشتم سکته می کردم ...... نه به خاطر اینکه یه روزی خاطرش برام خیلی عزیز بود ........نه به خاطر اینکه یه روزی میخواستم همسرم باشه و نشد ......... آره دیگه اون دوران تموم شده بود و منم تمومش کرده بودم .
حالم بد شد از اینکه حالش هنوز خوب خوب نشده بود و من زخمی رو که سرش هنوز بسته نشده بود رو باز کردم و نمک پاشیدم روش .
حالم از خودم بهم خورد وقتی غیرتم رو زیر سوال برد .
هنوز توی بهت بودم که با بهم خوردن صدای در تازه فهمیدیم رفته ...... با عجله در دفتر رو باز کردم و با مریم از پله ها سرازیر شدیم .
به خیابون که رسیدیم هیچ اثری ازش نبود .... انگاری آب شده بود رفته تو زمین .
مریم تا سر خیابون اصلی دوید اما بی فایده بود چون رفته بود .
مریم اومد سمت من : آقا امیر نیست ...... انگاری آب شده ...... حالا چیکار کنیم ؟ حالش خیلی خرابه ...... نگرانشم استاد .
تا خود غروب چند باری زنگ زدم به گوشیش نه رد تماس می زد ...... نه اشغال بود ..... فقط بوق می خورد ..... نگران بودم نکنه بلایی سرش اومده و من بی خبرم .
من چی کار کردم ........ دارم روانی میشم .
مریم داره یکسره زنگ می زنه بهش اما جواب نمیده ...... حتی جواب عزیزترین دوستش رو هم نمیده ...... دارم دیونه میشم .
گوشی رو برداشتم شماره فرهاد رو گرفتم بوق اول به دوم نرسیده جواب داد : جونم امیر علی ؟
فقط تونستم قفل زبونم رو باز کنم بگم : فرهاد به دادم برس یه غلطی کردم توش موندم .
فرهاد انگاری با همین یه ذره که گفتم پی به عمق فاجعه برده باشه سریع جوابم رو داد : من نیم ساعت دیگه تعطیلم یه راست میام خونت ....... و گوشی رو قطع کرد .
بلا فاصله کیف و کتم رو برداشتم و از در اتاقم رفتم بیرون ...... مریم روی مبل میزبان نشسته بود اروم گریه می کرد .
رفتم جلو و گفتم : تو رو خدا مریم خانم شما دیگه گریه نکنید ....... خیلی فکرم مشغوله .... اعصابم بهم ریخته هست .
مریم با هق هق جواب داد : هرچی زنگ می زنم جواب نمیده ....... از دستم ناراحت شده ........ اگه بلایی سرش بیاد چه خاکی تو سرم بریزم ......... حالش خوب نبود .
رو بهش کردم : حالا بلند شید بریم خونه ..... گریه نکنید .... یه کاری می کنم .... پیداش می کنم ...... اصلا شاید رفته باشه خونه .
کنار در دفتر ایستادم تا مریم کیفش رو برداره و بیاد از کنارم که رد شد درب رو بستم و رفتیم سوار ماشین شدیم حین رانندگی چند بار دیگه باهاش تماس گرفتم .
دیگه داشتم عصبی میشدم .
اگر پیداش می کردم براش داشتم .
دیگه کفرم در اومده بود و هر چی زور داشتم سر گاز ماشین خالی می کردم .
مریم حسابی ترسیده بود و داد زد : تو رو خدا آروم تر برید ....... وای الان تصادف می کنیم . 🌹با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍
به ازاده جون پیام بدید
@AdminAzadeh
لینک قسمت اول
https://eitaa.com/Hesszendegi/61558
❤️❤️❤️
❤️
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ..... پارت ۱۳۶ ........ وقتی فهمیدم حالش خوب نیست چندباری صداش کردم اما جواب نداد ....... د
فصل دوم ......
پارت ۱۳۷ .......
فقط تو فکر این بودم دستم اگر به کیانا برسه چه جوری حالیش کنم غیرت هیچ مردی رو به رخش نکشه .
حق نداره با خودش بد تا کنه ..... حق نداشت به من بگه بی غیرت ..... حق نداشت به اطرافیانش بگه بی رحم ...... حق نداشت به من بگه بی رحم .
رحمی نشونت بدم اون سرش نا پیدا .
به تمام معنا زده بودم به سیم آخر ..... روانی شده بودم ... الان نزدیک دو ساعت بود نگرانش بودیم و باهاش تماس می گرفتیم ولی جواب نمی داد .
همین که رسیدیم خونه فرهاد هم رسیده بود ..... نمی دونم چی در قیافه ام دید که ترجیح داد ازم فاصله بگیره ...... حین بالا رفتن از ساختمون شنیدم مریم داره براش توضیح میده چه اتفاقی افتاده .
رفتم نشستم روی مبل و سرم که از عصبانیت درد گرفته بود و داشت منفجر میشد گرفتم تو دستام ..... قلبم که مدتی بود باهام سر ناسازگاری گذاشته بود و موقع عصبانیت درد می گرفت شروع کرد به تیر کشیدن .... فرهاد چندباری گفته بود برم دکتر ولی مگه مشغله برام زمان اضافه می گذاشت .
فکرم به جایی نمی رسید که کجا رفته ..... فقط اینو می دونستم اگه دستم بهش برسه کاری می کنم که بفهمه نباید هر چیزی از ذهنش رد میشه رو به زبون بیاره .
داشتم سرم رو ماساژ می دادم که فرهاد کنارم نشست : حالا الان باید چیکار کنیم امیر ؟ ..... اگه جایی رو میخوای بگردم من حاضرم .
نیم نگاهی بهش انداختم : نمی دونم چه گِلی به سرم بگیرم فرهاد ...... کاش لال شده بودم حرف از بخشش اریا رو نمیزدم بهش .... اگر حاجی فرهمند بفهمه همچین اتفاقی افتاده چی جواب باید بدم ...... چه می دونستم اینطور داغ می کنه .... مریم خانوم کجا رفت ؟
جواب داد : کاریه که شده ...... نباید در مورد بخشش حرف می زدی امیر ...... حداقل الان نباید چیزی می گفتی ..... مریم خانوم هم یه سر رفت بالا گفت میاد پایین الان .
دوباره میگرن لعنتی اومده بودسر وقتم ...... چشم درد و سردرد شدید بدجوری داغونم کرده بود .
رو به فرهاد کردم : به من میگه غیرتت کجا رفته ؟ اگر پیداش کنم غیرتی نشونش بدم اون سرش نا پیدا .
فرهاد با تعجب از حرفام از جاش بلند شد رفت سمت آشپزخونه و یه لیوان آب آورد داد دستم : بیا بخور ...... جوش الکی نزن امیر ......عصبی بوده یه چی گفته ..... چیه باز میخوای یه اتفاق دیگه بیفته .... کوتاه بیا دیگه .
بعد ادامه داد : بیا این قرصم بخور با اب این سردردت داغونت میکنه .
قرص رو ازش گرفتم و خوردم ولی بی فایده بود ...... سردردم عصبی بود .
ساعت از ده شب گذشته بود و هیچ خبری ازش نبود ...... روی مبل لم داده بودم دستم روی قلبم بود که تیر می کشید ..... فرهاد با چند نفر از دوستاش تماس گرفته بود شاید خبری ازش بدست بیاره ولی بی فایده بود .
مریم دو تا از اون قرص هایی که من یکی خورده بودم خورده بود و داشت همچنان گریه می کرد ..... چشماش شده بود دوتا کاسه خون ...... فرهاد مدام بهش می گفت گریه نکنه و همه چیز درست میشه ....... باز هم چند بار دیگه باهاش تماس گرفتم اما بی فایده بود و فقط بوق می خورد . 🌹فصل دوم .....
پارت ۱۳۶ ........
وقتی فهمیدم حالش خوب نیست چندباری صداش کردم اما جواب نداد ....... داشتم سکته می کردم ...... نه به خاطر اینکه یه روزی خاطرش برام خیلی عزیز بود ........نه به خاطر اینکه یه روزی میخواستم همسرم باشه و نشد ......... آره دیگه اون دوران تموم شده بود و منم تمومش کرده بودم .
حالم بد شد از اینکه حالش هنوز خوب خوب نشده بود و من زخمی رو که سرش هنوز بسته نشده بود رو باز کردم و نمک پاشیدم روش .
حالم از خودم بهم خورد وقتی غیرتم رو زیر سوال برد .
هنوز توی بهت بودم که با بهم خوردن صدای در تازه فهمیدیم رفته ...... با عجله در دفتر رو باز کردم و با مریم از پله ها سرازیر شدیم .
به خیابون که رسیدیم هیچ اثری ازش نبود .... انگاری آب شده بود رفته تو زمین .
مریم تا سر خیابون اصلی دوید اما بی فایده بود چون رفته بود .
مریم اومد سمت من : آقا امیر نیست ...... انگاری آب شده ...... حالا چیکار کنیم ؟ حالش خیلی خرابه ...... نگرانشم استاد .
تا خود غروب چند باری زنگ زدم به گوشیش نه رد تماس می زد ...... نه اشغال بود ..... فقط بوق می خورد ..... نگران بودم نکنه بلایی سرش اومده و من بی خبرم .
من چی کار کردم ........ دارم روانی میشم .
مریم داره یکسره زنگ می زنه بهش اما جواب نمیده ...... حتی جواب عزیزترین دوستش رو هم نمیده ...... دارم دیونه میشم .
گوشی رو برداشتم شماره فرهاد رو گرفتم بوق اول به دوم نرسیده جواب داد : جونم امیر علی ؟
فقط تونستم قفل زبونم رو باز کنم بگم : فرهاد به دادم برس یه غلطی کردم توش موندم .
فرهاد انگاری با همین یه ذره که گفتم پی به عمق فاجعه برده باشه سریع جوابم رو داد : من نیم ساعت دیگه تعطیلم یه راست میام خونت ....... و گوشی رو قطع کرد .
بلا فاصله کیف و کتم رو برداشتم و از در اتاقم رفتم بیرون ...... مریم روی مبل میزبان نشسته بود اروم گریه می کرد .
رفتم جلو و گفتم : تو رو خدا مریم خانم شما دیگه گریه نکنید ....... خیلی فکرم مشغوله .... اعصابم بهم ریخته هست .
مریم با هق هق جواب داد : هرچی زنگ می زنم جواب نمیده ....... از دستم ناراحت شده ........ اگه بلایی سرش بیاد چه خاکی تو سرم بریزم ......... حالش خوب نبود .
رو بهش کردم : حالا بلند شید بریم خونه ..... گریه نکنید .... یه کاری می کنم .... پیداش می کنم ...... اصلا شاید رفته باشه خونه .
کنار در دفتر ایستادم تا مریم کیفش رو برداره و بیاد از کنارم که رد شد درب رو بستم و رفتیم سوار ماشین شدیم حین رانندگی چند بار دیگه باهاش تماس گرفتم .
دیگه داشتم عصبی میشدم .
اگر پیداش می کردم براش داشتم .
دیگه کفرم در اومده بود و هر چی زور داشتم سر گاز ماشین خالی می کردم .
مریم حسابی ترسیده بود و داد زد : تو رو خدا آروم تر برید ....... وای الان تصادف می کنیم . 🌹
🍃🍃🍃💕🍃🍃🍃
#سیاست_های_همسرداری
وقتی یه اتفاقی می افته؛ #دعوا یا ناراحتی پیش میاد؛ عالم و آدم رو #خبر نکنین
اون لحظه پر از احساس خشم یا ناراحتی پر هستین ولی دلیل نمیشه همه رو خبر کنین.
اینجور وقتا یه مشاور خیلی کمک کننده است چون اگه واسه #خانواده و دوست خودتون تعریف کنین که مشخصه که طرف شما رو میگیرن.
"پس تعریف کردن برای یه آدم بی طرف و فهیم بهتر از همه است"
#همسرداری
❣
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
🍃🍃🍃💕🍃🍃🍃
#توصیه_های_خانومی
توی کارا و زندگیتون #تنوع داشته باشید
گاهی اوقات با یك مداد شمعی روی آیینه میز توالت كلمه #دوستت_دارم را برایش بنویسید
💟سعی كنید اجازه ندهید زندگی و كارهای روزمره و حتی خود شما #تكراری شوند
👈🏻بنابراین هر روز كار جدیدی را آزمایش كنید...
خلاصه فراموش نکنید که عشق مثل گل است که هر روز نیاز به مراقبت و #توجه دار
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi