💌 علیرضا پناهیان:
همه دعواها بر سر محبت است. باید از اول نگذاریم دل به هر سویی برود و الا علم و عقل هم از پس آن بر نمیآیند
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
🌸
*اگر می خواهيد "هَمسَر" خوبی باشید اول باید یاد بگيريد که "هَمصحبت" خوبی برای او باشید
زن و شوهری که از صحبت کردن باهم لذت می برند هیچ گاه به بن بست نخواهند رسید.
🍃🌸
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
🌸
یکی از نشانه های زن عاقل و هوشیار این است که برای همسرش، جمله «دوستت دارم😇» را بیشتر از "چقدر دوستم داری؟" به زبان میاورد....
🍃🌸
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
پویش🌿
خانههایمان را به پرچم #ولایت علی ابن ابیطالب مزین نماییم.
#هرخانهیکپرچم ♥️🏳
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
#حرفِ_حساب
💟 حاج آقا پناهیان
👸خانم ها اگر #همسر مهربان میخواهند؛ دنبال عبد بگردند.✌️
👈عبد ها وقتی شوهر میشوند ظلم نمیکنند.💯
ولی آنهایی که عبد نیستند کارشان حساب و کتاب ندارد.😏
👈اگر عبد باشند دیگر دل ودماغ بد برخورد کردن ندارند.😊☺️
👈قبلا رسش را کشیده اند ورویش راکم کرده اند(و عباد الرحمن الذین یمشون علی الارض هونا)💯
👱آقایون این قضیه شامل خانم ها هم میشه ها . "دنبال عبـــد باشید" خانومی که عبد باشه از خیلی چیزا تو زندگی میگذره...🌹🌹
#همسفر_بهشتی 😍😍
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
🔆 #خانواده_ولایی
✼ دختران در رفتارشان
↫ در محیط بیرون خانه
↫ یا در محیط های معاشرتهای خانوادگی
✼ طوری نباشد که شوهرشان
↫ دچار حسادت
↫ یا سوءظن شود
✼ مردان هم چه در
↫ محیط کار،
↫ چه تحصیلی،
✼ عین همین را باید رعایت کنند
↫ مانند گرم گرفتن ها،
↫ حرف زدن ها،
↫ شوخی و خنده ها،
【کارهایی که در اسلام ممنوع شده اثرش در خانواده ظاهر میشود.】
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
#برزخ_اما_بهشت100 ولی روز جمعه خانه نماند، از صبح زود بیرون رفت و تا نیمه های شب هم برنگشت و من با ز
#برزخ_اما_بهشت101
دیگر نمی شنیدم. خاله در حیاط نزدیک پله ها بود، با صدای بلند از من پرسید:
– کارت واکسن پیدا شد؟
– آره خاله.
به سمت در راه افتادم. سعی می کردم سرم را بالا نگه دارم و محکم قدم بردارم.
– سلام.
صدایش انگار تمام تار و پود وجودم را لرزاند، اراده ام را درهم شکست، و نگاهم، بعد از این همه روز، به سمت چشم هایش پر کشید ولی فقط برای یک لحظه، لحظه ای مثل برق که از التهاب حتی نتوانستم درست چشم هایش را ببینم. سرم را پایین انداختم و دندان هایم را به هم فشردم تا بتوانم خودم را جمع و جور کنم، و تمام سعی ام را برای محکم بودن کلامم کردم:
– سلام.
ساک را به طرفش گرفتم و باز بدون این که نگاهش کنم، گفتم:
– کارتش توی جیب ساکه.
– مگه تو نمی آی؟
نمی دانم صدای او ضعیف بود یا ضربان قلبم چنان تند که احساس می کردم صدایش ضعفیف است؟ و من تنها حربه ای که برای برملا نشدن حالم داشتم، استفاده کردم، کوتاه و بریده صحبت کردن:
– نه.
– ماهنوش؟ … نمی خوای تمومش کنی؟
حالا دیگر مطمئن بودم هم صدای ضربه های وحشتناک قلبم را می شنود و هم لرزشی را که بدنم گرفته، می بیند. سرم را بالا گرفتم ولی نمی توانستم به چشم هایش نگاه کنم. خدایا اگر روزی آدم ها بتوانند همه آنچه در دل دارند، بدون ترس و واهمه به زبان بیاورند، آیا باز کسی بهشت را آرزو خواهد کرد؟
دلم می خواست نگاهش کنم، دوست داشتم فریاد بزنم که من اصلا نمی دانم این ماجرا چطور شروع شد که حالا بدانم چطور باید تمامش کنم. می خواستم با بلند ترین صدای ممکن به او بگویم که مجبورم تمامش کنم، چون من دیگر به خاطر کیمیا نیست که با تو همراه می شوم و ….. ولی خفه شدم، دستم را جلو بردم، زیپ کاپشن کیمیا را کشیدم و بی آن که نگاهی به او کنم، گفتم:
– خداحافظ.
✍🏻نازی صفوی
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
♥️🥀🌤
از آن دمی که گرفتم تو را در آغوشم
هنوز پیرهنم را نشسته می پوشم!😉
✍🏻حسین دلجو
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
#رمان_فرشتهیمن #قسمت_3 بدون اینکه نگاهش کنم همونطور که به جلو زل زده بودم گفتم: _چطور؟ چند ثا
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
#رمان_فرشتهیمن
#قسمت_4
هدف اصلی ما رسیدن به خواسته های بزرگمونه.ما از خوشی ها و خواسته های سطحی و زودگذرمون می گذریم تا خیلی راحت تر به خواسته های بزرگ و عمیقمون برسیم.
بعدش هم به پاداش این کنترل نفس و هوس،خدا بهشت رو بهمون هدیه میده که با سند و مدرک میگم،صددرصد وجود داره؛به هرحال ما هم عقل داریم و اگه شکی توی وجود بهشت و جهنم داشتیم الکی خودمون رو درگیرش نمیکردیم و بهش معتقد نبودیم
همونطور که درحال بلند شدن بودم و موهام رو که از شالم زده بود بیرون مرتب میکردم،گفتم:
_باز هم میگم.من نمیفهمم تو چی میگی.اصلا حرفهات قابل درک نیست.نمیتونم بفهمم چی میگی؛یعنی حرفهات برام مسخره است و اصلا هم نمیدونم چرا داری این ها رو به من میگی!؟
+ببخشید زیاد حرف زدم عزیزم.فقط دوست نداشتم که ذهنیت بدی درباره ما مذهبیا داشته باشی.
ماهم مثل شما آدمیم.میتونیم در کنارهم خیلی خوب به کارهامون برسیم و به عقاید همدیگه احترام بزاریم.
من خودمم دوست های زیادی داشتم و دارم که چادری نیستن ولی خیلی خوب با هم کنار میایم؛ولی اگه قرار باشه ما سر یه سری عقائد با هم بد باشیم و به خون هم تشنه باشیم خیلی بده و به نظرم اصلا درست نیست
آهی کشیدم و گفتم:
_به هر حال من نمیتونم بخاطر حرفهای تو تغییر کنم.نمیتونم هم بزارم که کل جهان رو تو دستتون بگیرید و مارو از همه خوشی ها محروم کنید.
ما همیشه هر وقت خواستیم خوش بگذرونیم استرس داشتیم که امثال شماها بهمون یه پیزی بگن و حالمون رو بگیرن؛و این خیلی حالم روبد میکنه و اعصابم رو خورد میکنه؛بیخیال.فعلاخداحافظ✋
باهمون لبخند همیشگیش که حرصم رو درمیاورد گفت:
+خداحافظ عزیزم.از همکلامی باهات لذت بردم.
بدون اینکه نگاهش کنم رفتم سمت بچه ها.
تا رسیدم پیششون کلی سوال پیچم کردند و رگباری سوال می پرسیدند:
+چی می گفت؟
+چی کارت داشت؟
+شیرموز خوشمزه بود کلک؟
+نکنه میخواست با شیرموز خامت کنه؟
با بی حوصلگی تمام گفتم:
_بچه ها بیخیال لطفا؛فعلا حوصله ندارم.دارم میرم خونه
قیافه همشون پکر شد و با ناراحتی ازم خداحافظی کردند...
#زینب_شهبازیزاده
#ادامه_دارد...
https://eitaa.com/joinchat/2008219670Ca8c79f11fb
🌸
🌸🌸
🌸🌸🌸
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 #رمان_فرشتهیمن #قسمت_4 هدف اصلی ما رسیدن به خواسته های بزرگمونه.ما از خوشی ها و خواسته
🦋🌿🦋🌿🦋
#رمان_فرشتهیمن
#قسمت_5
_بچه ها فعلا حوصله ندارم.دارم میرم خونه
قیافه همشون پکر شد و با ناراحتی ازم خداحافظی کردند...
رسیدم خونه و بدون درآوردن لباسهام رو تخت دراز کشیدم.اعصابم خورد بود؛سرم داشت می ترکید.حرفهاش برام مهم نبود ولی فکرم رو درگیر کرده بود.
آخه چطور میشه که سختی های زندگی باعث پیشرفت آدم بشن؟مگه میشه؟این مذهبیا هم دیوونن.واقعا به کدوم کارش میتونه بگه تفریح و خوشگذرونی؟!حتما نماز خوندن و روزه گرفتن واسه اینا لذته.هه،مسخره اس.مگه اینا آدم نیستن که اینقدر طرز فکرشون عجیبه؟
از یه طرف از حرفهای مذخرفش خندم میگرفت ولی خب از یه طرف از آرامشش خوشم اومد والبته یکم حرصم گرفت.هرچی من می گفتم اون اصلا بهروی خودش نمیاورد و عصبانی نمیشد.انگار نه انگار که من باهاش تند برخورد میکردم.
اصلا من چرا داشتم به اون فکر می کردم؟اونا خودشون گول حرفهای خودشونو خوردند.دلیلی نداره که من بخوام به حرفهای اون حتی فکر کنم؛یعنی اصلا ارزشش رو نداره
از اتاق اومدم بیرون.مامانم که مثل همیشه تا دیروقت تو بیمارستان کار میکرد و نمیومد. بابام هم احتمالا بعداز تموم شدن کارش تو دادگاه مثل همیشه با دوستاش رفته بود بیرون.منم که نه غذا درست کردن بلد بودم و نه حوصلشو داشتم.زنگ زدم و یه پیتزاسفارش دادم.کار همیشه ام بود.
تاپیتزا برسه مشغول تلویزیون نگاه کردن شدم.صدای زنگ آیفون اومد،رفتم دم در.پیتزا🍕رو تحویل گرفتم و اومدم تو.گشنمم بود ولی اصلا تنهایی نمیتونستم غذابخورم.دیگه از تنهایی خسته شده بودم.دلم میخواست یه بار هم که شده هممون دورهم جمع بشیم و باهم غذابخوریم.
فقط یه برش از پیتزام رو خوردم ودوباره رفتم تو اتاقم.تا نشستم رو تخت،دوباره صداش تو گوشم پیچید:
+مااز خوشی ها و خواسته های سطحی مون میگذریم تا راحت تر به خواسته های عمیق و بزرگمون برسیم.
اصلا خواسته های سطحی یعنی چی؟به چه خواسته هایی میگن سطحی؟
وااای😩حرفاش خیلی مبهم بود.سرم داشت می ترکید.باید دوباره باهاش صحبت میکردم و می دیدم حرف حسابش چیه!باید حرفهاش رو میبردم زیر سوال.من آدمینبودم که به این راحتی تسلیم بشم.
#زینب_شهبازی_زاده
#ادامه_دارد...
ارتباط با نویسنده:
@shahid_gomnam_3_1_3
https://eitaa.com/joinchat/2008219670Ca8c79f11fb
🦋🌿🦋🌿🦋
همان طور که مردان دوست دارن زینت و آرایش در زنانشان ببینند، زنان نیز دوست دارن زینت و آرایش در مردان ببینند
#امام_محمد_باقر(ع)
#مکارم_اخلاق_ص_۸
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
#عاشقانه_همسر_شهید💚
#مدافع_عشق🌹
اولین غذایی که بعداز عروسیمان درست کردم استانبولے بود👌🌹
از مادرم تلفنی پرسیدم!
شد سوپ..🍲😢😅
آبش زیاد شده بود ...
منوچهر میخورد و به به و چه چه میکرد...☺️❤️
روز دوم گوشت قلقلی درست کردم!
شده بود عین قلوه سنگ...😐🤦🏻♀😅
تا من سفره را آماده کنم منوچهر چیده بودشان روی میز و با آنها تیله بازی میکرد قاه قاه میخندید...😶😂😂🤔
❤️👈🏻و میگفت : چشمم کور دندم نرم
تا خانم آشپزی یاد بگیرن هر چه درست کنن میخوریم حتی قلوه سنگ👩🏻🍳😌🌹
#همسر_شهیدمنوچهرمدق
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿