eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.4هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
4.5هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
پیامبر اکرم (ص) بخواهید رزق و روزی خود را بوسیله ازدواج. مکارم الاخلاق •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
💢 كودك بايد اجازه داشته باشد با روش درست احساسات خود را نشان بدهد با اين كار هوش هيجانی او بالا ميرود در غير اين صورت خشم خود را سر خواهر و برادرش خالی می‌كند يا با لجبازی انتقام خواهد گرفت. •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
بودنت تمام دردامو خوب میڪنه . .♡ •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
...: #رمان_فرشته‌ی‌من #قسمت_31 مغزم تحمل این همه شکنجه روحی رو نداشت.چرا من اینطوری شده بودم؟ بل
...: سریع آماده شدم و از اتاق رفتم بیرون.رفتم تو آشپزخونه و یه شکلات برداشتم و همونطور که بازش میکردم گفتم: _مامان،بابا خداحافظ.من دارم میرم بیرون بابام برگشت سمتم و با اخم گفت: +کجا به سلامتی؟یه اجازه نگیری یه بار!! _ببخشید سریع میام.دیگه من بچه کوچیک نیستم که مامانم چند دقیقه با تعجب نگاهم کرد و بعد با عصبانیت اومد جلو و گفت: +منو ببین ببینم.این چه وضع قیافه ست؟چرا هیچی به صورتت نمالیدی؟شدی عین مرده ها _مامان،من دیگه آرایش نمی کنم.تصمیم گرفتم از این به بعد همینطوری برم بیرون با حالت طلبکارانه ای دستشو زد به کمرش و گفت: +میشه بپرسم چرا همچین تصیمیم مذخرفی گرفتی؟ _مامان من خیلی فکر کردم. ممکنه با آرایش کردن من خیلی از مردها از قیافه من خوششون بیاد و از زنشون خسته بشن و باعث دعوا و طلاقشون بشه.با یان کارم به همجنس های خودم خیانت کردم و این کار واقعا عذابم میده.من نمیتونم قبول کنم که باعث جدایی یا دعوای زن و شوهری بشم چشماش رو بست و داد زد: +کی این مذخرف هارو بهت یاد داده نیلو؟ _مامان،این ها مذخرف نیستن،واقعیتن.واقعیتی که خودم تازگی متوجهشون شدم و واقعا روم اثر‌ گذاشت یدونه محکم زد تو گوشم و گفت: +دوست ندارم دیگه این مذخرفاتو بشنوم.فهمیدی؟ با گریه از خونه رفتم بیرون. نشستم توی ماشین و تا میتونستم گریه کردم.برای اولین بار نبود ولی کم پیش میومد که مامانم بخواد منو بزنه. یکم که آرومتر شدم حرکت کردم سمت خونه زهرا اینا. تو راه همش به حرفهای اون دخترا فکر میکردم و حرف هاشون رو تو ذهنم تحلیل میکردم. یعنی میشد منم به‌آرامشی که اونا میگفتن برسم؟ به شدت این کمبود آرامش رو تو وجود خودم احساس میکردم و حالا که بحثش پیش اومده بود احساس میکردم دیگه‌نمیتونم این کمبود رو تحمل کنم.باید حتما یهجوری این خلا رو پر میکردم.. ....
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
...: #رمان_فرشته‌ی‌من #قیمت_32 سریع آماده شدم و از اتاق رفتم بیرون.رفتم تو آشپزخونه و یه شکلات
...: ماشین رو کنار درشون پارک کردم و رفتم دم در.شالم رو روی سرم مرتب کردم و آیفون خونشونو زدم.وقتی من رو از تو آیفون دید سلامی گفت و در رو باز کرد.داخل آسانسور رفتم و طبقه2رو زدم.تو آینه نگاهی به صورتم انداختم.آروم دستم رو بالا بردم و دست کشیدم روی صورتم که جای سیلی مادرم روش خودنمایی میکرد.اشک تو چشمام جمع شد.همون لحظه در آسانسور باز شد و زهرا رو روبروم دیدم. با نگرانی اومد سمتم.دستش رو روی طرف چپ صورتم که قرمز شده بود کشید و گفت: +چی شده نیلوفر؟ _زهرا،اومدم که آرومم کنی دستم رو گرفت و گفت: +بهم بگو چی شده؟چه مشکلی پیش اومده؟ باهم رفتیم تو و بعد ازسلام احوال پرسی با مامان و بابا و خواهرش رفتیم تو اتاق.دستش رو گذاشت پشت کمرم و گفت: +بشین تا برات یه چیزی بیارم بخوری دستش رو گرفتم و گفتم: _نمیخواد،بشین کارت دارم کنارم نشست.بغضم گرفته بود.راه گلوم بسته شده بود و به زور حرف میزدم.آروم گفتم: _شما گفتید که نماز آرامشه.گفتید حس آرامش و لذت به آدم میده.اومدم بهم نماز یاد بدی تا آروم شم. شیشه بغضم شکست و با گریه گفتم: _خواهش میکنم کمکم کن. لبخند زد و گفت: +حتما این کار رو می کنم.آروم باش نیلوفر آروم باش همونطور با گریه گفتم: +زهرا میخوام نماز بخونم؛من باید نماز بخونم +باشه عزیزم.بهت یاد میدم.وضوداری؟؟ _نه یادم رفت بگیرم.میتونم اینجا بگیرم؟ سر تکون داد و لبخند زد.به سمت دستشویی راهنماییم کرد. وضو گرفتن رو یادم داد و من رفتم تا وضو بگیرم.بعدش هم ترتیب حرکت های نماز رو بهم یاد داد و گفت: +ذکرهای نماز رو من میخونم تو با من تکرار کن؛باشه؟ چشمام رو به علامت تایید باز و بسته‌کردم و لبخند کوتاهی زدم ....
تعلیم و تعلم بهتر است از همان دوره کودکی صورت پذیرد. چنانکه حضرت علی علیهالسلام میفرمایند: «مَنْ لَمْ یَتَعَلَّمْ‏ فِی‏ الصِّغَرِ لَمْ یَتَقَدَّمْ فِی الْکِبَر» (1) «کسی که در کودکی نیاموزد، در بزرگی نمیتواند جلو بیفتد». به طور کلی یادگیری کودک از ابتدای تولد تا سن دو سالگی تنها از طریق حواس و صرفاً به وسیله فعالیتهای حرکتی صورت میگیرد. پس از آن تا سن هفت سالگی کودک به تدریج نمادها را میشناسد و به خصوص لغات را فرا میگیرد، البته در این دوران دیدگاه دیگران را نسبت به درک مفهوم لغات نادیده میگیرد؛ به تدریج و با افزایش سن (در سن هفت تا یازده سالگی) کودک قادر میشود تا به بیش از یک موضوع در یک آن بیندیشد و کمکم توانایی نگهداری ذهنی موضوعات را کسب میکند. همچنین توان پیگیری موضوعات مورد نظر خود را دارد. از سن یازده سالگی به بعد، ذهن او به خوبی میتواند موضوعات را نتیجهگیری کند. همچنین او در این دوران به احتمالات، بیش از واقعیات توجه نشان میدهد و میتواند به تفکر بپردازد و تجربیاتش را گسترش دهد. •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
هــمــســــ💞ــــرانـہ 💢 امام کاظم علیه‌السلام: 💠 هر زنى که به شوهرش، قدرى آب آشاميدنى بدهد، پاداش آن از عبادت يک ساله بالاتر است...! 📙 وسائل‌الشیعه، ج۳۰، ص ۱۷۲ •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
زندگی یعنی صدای تو ، هوای تو ، نگاه تو ، عطر تو ، عشق تو ، آخ عشق تو !...❤️ ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
...: #رمان_فرشته‌ی‌من #قسمت_33 ماشین رو کنار درشون پارک کردم و رفتم دم در.شالم رو روی سرم مرتب ک
...: یه چادر خیلی قشنگ به همراه مهر و سجاده بهم داد.چادر رو سرم کردم.تو آینه نگاهی به خودم انداختم و لبخندی اسر رضایت زدم. سر سجاده وایسادم و نمازم رو شروع کردم: +دورکعت نمازبرای نزدیکی به خدا میخوانم قربه الی الله زهرا میخوند و من بعدش تکرار میکردم: +بسم الله الرحمن الرحیم _بسم الله الرحمن الرحیم +الحمدلله رب العالمین _الحمدلله رب العالمین موقع قنوت که شد گفت: +حالا هرچی خودت دوست داری بگو.هرچیزی که تو دلت هست و از خدا میخوای.فارسی هم میتونی بگی چشمام رو بستم.گریه نمیزاشت حرفهام رو بزنم و دعاهام رو بگم.به پهنای صورت اشک می ریختم.دست خودم نبود،دستهام می لرزید.احساس میکردم گریه و خنده ام قاطی شده.حس خیلی عجیبی داشتم.انگار از روی زمسن بلند شده بودم و تو هوا معلق بودم. نماز رو که خوندم برگشتم رو به زهرا.چشمهاش قرمز شده بود.با گریه های من اون هم گریه کرده بود ولی من نفهمیده بودم. خندید و گفت: +تبریک میگم نیلوفر.تبریک میگم با گریه رفتم بغلش.بعد از چند ثانیه سکوت گفتم _زهرا! +جانم عزیزم؟ نمیتونستم جلوی گریه ام رو بگیرم.با هق هق گفتم: _به نظرت خدا من رو می بخشه؟ اونم با گریه گفت: +مطمئن باش می بخشه نیلوفر.شک نکن ازبغلش جداشدم.هرکاری می کردم گریه ام بند نمیومد.ولی احساس میکردم سبک سبک شدم. رفتم خونه و مستقیم رفتم تو اتاقم.چقدر سبک شده‌بودم.انگار یه بار سنگینی از رو دوشم برداشته شده بود. بعد از چند دقیقه بابام اومد تو اتاق و رو تختم نشست.گفت: +نیلوفر بیا بشین کارت دارم شونه رو گذاشتم رو میز و موهامو بستم و اومدم نشستم کنارش.چند ثانیه نگاهم کرد و گفت: +این کارها چیه می کنی؟کی این حرفها رو بهت یاد داده؟تو که کسی رو دور و برت اینطوری نداری با این تفکرات الکی.ما هم که همچین چیزایی رو بهت یاد ندادیم.مطمئنا تو دانشگاه هم همچین چیزایی نمیگن؛چرا داری خوشی رو از خودت میگیری؟ _بابا میشه لطفا بزارید راهی رو که خودم دوست دارم برم؟راهی‌که خودم انتخاب کردم و تصمیم گیرنده اش خودمم اخم کرد و گفت: +نه این راهی که داره بدبختت می کنه ....
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
...: #رمان_فرشته‌ی‌من #قسمت_34 یه چادر خیلی قشنگ به همراه مهر و سجاده بهم داد.چادر رو سرم کردم.ت
...: _بابا!من به آرامش نیاز دارم.این راه من رو به آرامش میرسونه +تو الان ماشین داری،خونه داری،بهترین و شیک ترین لباس ها رو داری.هیچوقت تا حالا دغدغه پول و امکانات نداشتی.هیچ شبی‌سرت رو گرسنه رو زمین نزاشتی.دیگه بیشتر از این آرامش؟ _بابا،من همه اینا رو دارم ولی آرامش و خوشی ندارم.اینا همه هستن ولی هیچکدوم برای من آرامش نمیشن بلند شد و همونطور که داشت از اتاق بیرون می رفت گفت: +حرف زدن با تو فایده نداره ولی بدون این کارت عاقبت خوبی نداره.و اصلا هم خوشم نمیاد که کلی حرف پشت سرم باشه با این تیپ و قیافه ای که تو میری بیرون.حداقل یه ذره به صورتت رنگ و رو بده ...... شنبه دوباره رفتم خونه زهرا اینا برای سخنرانی.منی که همیشه از سخنرانی بدم میومد و مسخره میکردم حالا با پای خودم میرفتم سخنرانی. دورتادور خونه رو سیاهپوش کرده بودند.رفتم داخل،زهرا تا منو دید با خوشحالی اومد سمتم و سلام و احوال پرسی کرد.گفتم: _زهرا چرا همه جا رو سیاه کردید؟تو چرا سیاه پوشیدی؟ +الان تو ایام فاطمیه هستیم.ایام شهادت حضرت زهرا(س) به مانتوی خودم که سبز زیتونی بود و شالو شلوارم که سفید بودند به نگاه انداختم.خجالت کشیدم ولی چاره ای نبود.نشستم یه گوشه و گوش دادم.سعی کردم بیخیال نگاه های اطرافم باشم. +اگه چادر میزاری به خودت افتخار کن.بگو دارم راه حضرت زهرا(س)رو میرم.بگو به یاد چادرخاکی حضرت زهرا(س)چادر میزارم.خانما،چادر اجبار نیستا ولی باعث میشه همون یه ذره جلب توجهی هم که داری از بین بره و دیگه با خیال آسوده تو خیابون قدم بزنی.البته چادر حرمت داره،مهم تر از خودِ چادر،حرمتشه.اگه چادر گذاشتی و حرمتشو نگه داشتی مطمئن باش که حضرت زهرا داره بهت لبخند میزنه شربتی رو که زینب-خواهر زهرا-جلوم نگهداشته بود برداشتم.لبخند کوتاهی زدم و به بقیه حرفهای اون خانوم گوش کردم: .... ....
1_193765365.mp3
2.65M
اهمیت و جایگاه مادر •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
✅ لجبازی؛ یکی از ویژگی‌های رشدی در کودکان ⁉️سوال: دختر 3 ساله‌ام از هیچ‌کس حرف‌شنوی ندارد. گاهی آن‌قدر لجبازی می‌کند که باعث می‌شود ناخواسته با او تند برخورد کنیم و یا مجبور به تنبیه بدنی او شویم. لطفاً بفرمایید چگونه این رفتار بد دخترم را اصلاح کنیم؟ ☑️ پاسخ: گاهی پدر و مادر به دلیل امر و نهی‌های مکرر خود به این نوع لجبازی‌ها دامن می‌زنند و کودکی که با لجبازی در مواجهه با والدین، خود را پیروز قلمداد می‌کند این رفتار را با دیگران هم تکرار می‌کند. 🔷 چند راهکار برای کم‌کردن لجبازی در کودکان :👇👇 🔹 در رفتار با کودکان باید از موضع عقل و قدرت برخورد شود. 🔹 دادن حق انتخاب به کودک 🔹 از تنبیه بدنی پرهیز کنید چرا که لجبازی را در کودک عمیق‌تر و درونی می‌کند. 🔹 نیم ساعت بازی روزانه با کودک می‌تواند در بهبود رفتار‌های ناشی از لجبازی موثر باشد. 🔹 ثابت قدم باشید و به هیچ عنوان با کودک لجبازی نکنید. •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿