#شب_ششم_محرم الحرام 🏴
سبک #شور
#کربلایی_حسین_طاهری
از بی حرمی تو عمریه که شرمندست
اما چه کنم آقا عاشق به امید زنده است
خواب دیدم که گوشه حرمت گریونم
دم ضریحت آقا میرم و میخونم
ای گل وفا حسن معدن سخا حسن
میکشی مرا حسن
ای که خدای کرمی
صدساله که بی حرمی
حسن... وای.... 🔃🔃🔃
ساخت حرمت میشه با کارگر ایرانی
با آز آمدم ای شاه
و میخونه کریم خوانی
از کرببلا میشم به مدینه عازم
سلام میدم تو بقیع به جای حاج قاسم
عشق دلشین تویی مادری ترین تویی
شور اربعین تویی
ای که خدای کرمی
صدساله که بی حرمی
گریه میکنم یاد اون کوچه و صبر تو
مثل چادر خاکی خاکی شده قبر تو
دیدی دست مادرت به روی دیوارِ
با سیلی بی هوا شکسته گوشواره
گریه سر.پناه تو بی کسی سپاه تو
کوچه قتلگاه تو حسن
ای به زهرا نور عین
ای کریم عالمین
ای غریب تر از حسین حسن
ای که خدای کرمی
صدساله که بی حرمی
/✅ گزیده مقتل
♦️ شهادت قاسم بنالحسن (ع)
امام حسن علیهالسلام هنگام شهادت، فرزندانش را به امام حسين سپرد و به ايشان وصيت كرد تا نسبت به آنها پدری كند. بنابراین قاسم بنالحسن، پسری كه هنوز به سن بلوغ نرسيده بود، پيوسته در كنار ابیعبدالله بود.
از امام سجاد علیهالسلام نقل است، شب عاشورا پس از خطبه امام و اظهار وفاداری اصحاب و بنیهاشم، قاسم بن الحسن از امام علیهالسلام پرسيد: «عموجان! آيا من هم به شهادت میرسم؟»
حضرت فرمود: «پسرجانم! مرگ نزد تو چگونه است؟»
عرض كرد: «شيرينتر از عسل.»
فرمود: «آری به خدا. عمويت به قربانت! تو هم با من كشته ميشوی؛ بعد از آن كه به بلای عظيمی دچار شوی.»
حضرت قاسم (ع) روز عاشورا به محضر عمو آمد و اجازه ميدان گرفت. حضرت اجازه نداد و او را در آغوش كشيد. هر دو گريستند. سرانجام آنقدر دست و پای عمو را بوسه زد و اصرار كرد تا اجازه گرفت.
در حالي كه اشك بر گونهاش جاری بود، عازم ميدان شد و لباس معمولی بر تن داشت و زره و خود و ساز و برگی نداشت و تنها يك شمشير برداشت و چنين رجز خواند:
«ان تنكرونی فانا فرعالحسن
سبطالنبی المصطفی والموتمن
هذاحسين كالأسير المرتهن
بين اناس لاسقوا صوب المزن»
راوی میگوید: «نوجوانی از خیمهگاه خارج شد که صورتش، همچون ماه تابان درخشان بود. او مشغول جنگیدن با لشگر عمر سعد ملعون شد. در حالی که لشكر محاصرهاش كرده بود، «ابن نفیل ازدی» با شمشیر بر سر مبارکش زد. سر شکافته شد و آن نوجوان با صورت روی زمین افتاد. فریادی از ته دل کشید و عموجانش را خطاب قرار داد.
امام حسین علیهالسلام همانند باز شکاری وارد میدان شد و همانند شیر خشمگینی به سوی سپاه عمر سعد ملعون حمله کرد. حضرت با شمشیر به ابن فضیل ضربهای زد و چون او دست خود را سپر قرار داد، دستش جدا شد. نعرهای زد و صدایش را لشکریانش شنیدند و برای نجات او آمدند، اما بدنش زیر سم اسبان قرار گرفت و به هلاکت رسید.
راوی میگوید: «وقتی گرد و خاک میدان فرو نشست، مشاهده کردم که امام حسین علیهالسلام بر بالین حضرت قاسم ایستاده و قاسم از شدت درد، پاهایش را روی زمین میکشد. امام حسین علیهالسلام فرمودند: «دور باشند از رحمت خداوند آن گروهی که تو را کشتند و آن کسی که در روز قیامت با آنها مخامصه میکند، جد و پدر توست.»
سپس فرمودند: «به خداوند قسم بر عمویت سخت است که او را بخوانی، اما پاسخات را ندهد یا بدهد، اما پاسخ او برای تو سودی نداشته باشد. به خدا قسم امروز، روزی است که دشمنان عموی تو بسیار و یارانش اندکند.»
امام علیهالسلام بدن پاک و خونین حضرت قاسم را در آغوش کشید. وقتی سينه به سينهاش نهاده بود، پاهای آن نوجوان به زمين كشيده میشد. امام، او را به سوی خیمهگاه آورد و در کنار شهیدان اهل بیت (ع) قرار داد.
✍️ منابع:
لهوف/ سید بن طاووس
نفسالمهموم/ شيخ عباس قمی
مقتلالحسين ج٢/ خوارزمی
/✅ روضة العلما
⚪️مرحوم حاج آقا مجتبی تهرانی
🔘 موحضرت قاسم (علیه السلام)
امام حسین روز عاشورا، در چند مورد نفرین کردند. من به یک موردش اشاره میکنم که در آن موارد دل حسین (علیه السلام) خیلی سوخت. یعنی صحنه، برای حسین (علیه السلام)، صحنه جانگذازی بود که اینها را نفرین کرد. با اینکه میدانست انجام کارشان چیست، باز هم آنها را نفرین کرد. در یک عبارت گفت: «اللَّهُمَّ احْبِسْ عَنْهُمْ قَطْرَ السَّمَاءِ وَاحرِمهُم بَرَکَاتِکَ اللَّهم لاتَرضَ عَنهُم أبَداً». خدایا بارش آسمان را از آنان بازدار! از برکتهایت محرومشان کن! بار خدایا! هرگز از این مردم خشنود نشو!
کجا بود که امام این جملات را گفت؟! من حالا یکی از آنها را میگویم. التماس دعا! بروم سراغ توسلم. مجلسی مینویسد: روز عاشورا امام حسین ایستاده بود. «فَبَرَزَ مِنَ الخَیمَةِ غُلامٌ لَم یَبلُغِ الحُلُمَ»؛ حضرت ایستاده بود، یکوقت دید نوجوانی از خیمهها بیرون آمد. بعضیها دارند که: «وَجهُهُ کَانَ کَفَلقَةِ القَمَرِ»؛ چهرهاش مثل ماهپاره بود. حق دارد حسین (علیه السلام) اینها را نفرین کند. یک ماهپاره بیرون آمد. خدمت حسین (علیه السلام) آمد و خواست که اجازه بگیرد تا به میدان برود. مینویسند: «فَلَمَّا نَظَرَ الحُسَینُ إلَیهِ قَد بَرَزَ»، وقتی امام حسین چشمش افتاد به این نوجوان که آمده، «إعتَنَقَهُ» او را در بغل گرفت، «وَ جَعَلَا یَبکِیَانِ حَتَّی غُشِیَ عَلَیهِمَا» اینقدر حسین (علیه السلام) گریه کرد، اینقدر قاسم گریه کرد... امام حسین اجازه میدان به او نداد. مینویسند: «فَلَم یَزَل یُقَبِّل یَدَیهِ وَ رِجلَیهِ حَتَّی أذِنَ لَهُ» آنقدر دست و پای عمو را بوسه زد، تا عمو به او اجازه داد که به میدان برود.
این صحنه از آن صحنههایی است که امام حسین شدیداً متأثر شده است، و شدیداً نگران قاسم بود. حضرت نگران قاسم بود. حمید بنمسلم میگوید: وقتی این جوان آمد، دیدم عمر ابن سعد عضدی رو کرد به من و گفت: «والله لأشُدَّنَ عَلَیهِ»؛ قسم خورد که من میروم و کارش را تمام میکنم. به او گفتم: «سبحان الله، ما ترید»؟ چه کار میخواهی بکنی؟ این همه دورش را گرفتند، آنها کافی نیستند که تو هم میخواهی بروی؟ میگوید: «فما ولّی وجهه حتی ضرب الغلام رأسه بالسیف»؛ میگوید قاسم رویش را برنگردانده بود که با شمشیر چنان به فرق قاسم زد، «فوقع بوجهه علی الأرض». قاسم به رو زمین افتاد... «فنادی یا عماه!» صدایش بلند شد، عمو را صدا کرد. حسین (علیه السلام) مثل یک باز شکاری، خودش را به قاسم رساند، صدای او آمد، اینطور سریع آمد اما چه دید؟ با چه صحنهای روبهرو شد؟ اینجا جا داشت نفرین کند، چون دید قاسم پاهایش را روی زمین میکشد
سعید_نسیمی
#شب_ششم_محرم الحرام 🏴
سبک #شور
#حاج_مهدی_اکبری
به روی لبهام قاسمه
همه دنیام قاسمه
عالم و آدم میدونن
هُرمِ نفسهام قاسمه
همه جا میگم میخونم
به خدا آقام قاسمه
حسین از لب تو می میریزه
عسل ناب آقا جون
نظری بر من نوکر
بده این دل را سامون
چشمونت آقا کرده شکارم
از هجر عشقت آقا خمارم
دیوانه زنجیریم آقا
بر آستانت افتاده کارم
یابن الحسن مولا مولا مولا 🔃 🔃
از همه بهتر قاسمه
شیر دلاور قاسمه
دل از همه عالم برده
قمر و دلبر قاسمه
خلف نجمه خاتونه
نوه حیدر قاسمه
حسین... میزنم می از سبویش امشبی را بی اراده
من خوشحالم چون که ارباب عشقُ به
ما ها داده
عالم بدور قاسم میگرده
مثل عموشه شیر نبرده
مثل باباشه دستش بخیره
قاسم آقا جون الحق که مرده
یابن الحسن مولا مولا مولا 🔃 🔃
▪️
▫️▪️
◾️▫️▪️
◽️
|⇦•هم پریشان حسینم هم...
#قسمت_اول #روضه و توسل به حضرت قاسم سلام الله علیه اجرا شده شب ششم محرم۱۴۰۰ به نفس سیدمجیدبنی فاطمه•✾•
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
هم پریشان حسینم هم پریشان حسن
ای به قربان حسین و ای به قربان حسن
روز اول مادرم چشمان من را نذر کرد
این یکی آنِ حسین و آن یکی آنِ حسن
*امام حسن و امام حسین با هم زور آزمایی میکردن، مادرش نگاه میکرد، زیر لب میگفت: جانم حسین! علی میگه: جانم حسین! یه وقت دیدن وجود نازنین پیغمبر نگاه میکنن زیر لب فرمود: جانم حسن! بابا فرموده بودید هر وقت میخواید تشویق کنید بچهی کوچیکتر رو تشویق کنید، صدا زد: زهرا جان! دیدم تو میگی: حسین! علی میگه: حسین! نگاه کردم دیدم همهی ملائکه الله میگن: جانم حسین! دیدم اینجا حسنم غریبه، پیغمبر مژده داد فرمود: در قیامت که همه گریانند، اشک ریزان حسن خندانند...*
هر شبی که فاطمه بر روضه هامان میرسد
هست گریان حسین و هست گریان حسن
نه که دنیا، دِینمان را هم کریمان میدهند
من که ایمان دارم از اول به قرآنِ حسن
زیر ایوان نجف دیدم که روزی میرسد
یا حسن جان مینویسم زیر ایوان حسن
هر کجا رفتم دیدم کار دست مجتباست
بشکند دستم نباشد گر به دامان حسن
نه که تنها این دو شب کُلِ مّحرم میشویم
شب به شب تکیه به تکیه باز مهمان حسن
قاسمش وقتی به میدان زد حسین آهسته گفت
میرود جان حسین و میرود جان حسن
شد حسن یک ضربه زد ازرق همانجا شد دو تا
نعره زد عباس ای جانم به قربان حسن
روضه های ما همه لطف امام مجتباست
شکر هر شب میروم در زیر باران حسن
پیش زهرا آبرو داری کنیم و آوریم
هی گلاب و دسته گل یاد یتیمان حسن
↫@majmaozakerine
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین
#قسمت_دوم #روضه و توسل به حضرت قاسم سلام الله علیه اجرا شده شب ششم محرم۱۴۰۰ به نفس سیدمجیدبنی فاطمه•✾•
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
وقتی خواست بره میدان، نه زرهی به اندازش بود نه کلاه خود، اومد اذن میدان بگیره ابی عبدالله اجازه نداد، اومد تو خیمه همچین که بچه بغض کرده داره گریه میکنه زانوی غم بغل گرفته، مادرش یه نگاه کرد گفت: عزیزم الان خوشحالت میکنم، از تو بقچه یه چیزی در آوُرد یه نامه ای رو، گفت: این دستخط بابات امام مجتبی است، فرموده: هروقت کربلا رسیدید اینو بدید به قاسم به عموش برسونه، اینقدر خوشحال شد نامه رو آوُرد مقابل عمو جان، سرش پایین همچین که اباعبدالله نامه رو باز کرد، چشمش افتاد به دستخط داداشش شروع کرد گریه کردن، حسن جان کجایی ببینی داداشت رو غریب گیر آوُردن، در آن نامه نوشته: حسین جان،! نیستم کربلا یاریت کنم، عوض من قاسمم میدان بره...
نوجوان دوازده سیزده ساله داریم یا نه؟ نگاه کن قد و قوارهی یه نوجوان دوازده سیزده ساله رو، ماه پاره بود نقاب به صورتش زده بودن...
همچین که عمو اجازه داد قاسم بره، سرمه به چشمش کشیدن، موهاش رو شونه کردن، نقاب به صورتش زدن، عمو عباس کمک کرد سوار بر مرکب شد، اما پاها به رکاب اسب نمیرسید، حالا داره میره عمه زینب داره دعاش میکنه، صدای گریهی اهل خیمه بلند شد، ابی عبدالله داره نگاه میکنه...
اینقدر عاشق بودن این عمو و برادر زاده، شیخ جعفر شوشتری میگه: پشت خیمه وقتی خواستن وداع کنن ابی عبدالله قاسم رو بغل گرفت، اینقدر این دو بزرگوار گریه کردن یه وقت دیدن حسین و قاسم غش کردن، حالا حسین داره همهی عشقش رو به میدان میفرسته، عمو قربون شمشیر زدنت عزیزدلم! مثل داداش حسنم شمشیر به دست گرفته، چقدر نترسه همه دارن براش وَ اِن یَکٰاد میخونن، صدای تکبیر بلند شد، خبر رسید به خیمه سرلشکرشون رو قاسم زمین زد، اما همهی اهل خیمه یه صحنه ای رو دیدن صدا ناله ها بلند شد، یه وقت دیدن حسین دست روی سر گذاشت، قاسم رو دوره اش کردن، یه وقت یه ناله ای رسید جلو خیمه ی عمو، به دادم برس حسین، وقتی رسید دید بدن غرق خونه، یه نانجیبی کاکُل قاسم رو گرفته...
نوجوانی که پاش به رکاب اسب نمیرسید، شیخ جعفر شوشتری میگه: ابی عبدالله بدن قاسم رو گرفت، بغل کرد، خواست بیاد سمت خیمه، میدیدن پاهای قاسم روی زمین کشیده میشد، اینجا میگه دوتا دلیل داره یا اینقدر مصیبت بر حسین سخت بود حسین با قد خمیده قاسم رو آوُرده به سمت خیمه، یا اینکه بدن اینقدر زیر سم اسب ها بوده....
@majmaozakerine
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین
|⇦•بیا ببین که اومده بابا...
#قسمت_پایانی #روضه و توسل به حضرت قاسم سلام الله علیه اجرا شده شب ششم محرم۱۴۰۰ به نفس سیدمجیدبنی فاطمه•✾•
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
بیا عمو!
بیا ببین که اومده بابا، عمو!
این همه نیزه اومد از کجا، عمو!
بیا که موندم زیر دست و پا، عمو!
موهام عمو!
کشیده شد، شکسته بازوهام عمو!
سنگا همش خورده به اَبروهام عمو!
شبیه زهرا شده پهلوهام عمو!
چی میشه جسم بی زره
که مونده زیر مَرکبا
دیگه حتی بعیده که
جا شه این تن روی عبا
زخمای تنم، میسوزه ولی
من آخر شدم، هم قد علی
@majmaozakerine
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین
📋روضه حضرت ابوالفضل علیه السلام
⬛️روضه/ حاج محمدرضا بذری
⬛️ #شب_نهم_محرم_99
⬛️ هیئت یافاطمه الزهرا سلام الله علیها
ما ارث گریه از پدر خویش برده ایم
پا جای پای حضرت آدم گذاشتیم
این اشک ها برای تو باشد ، حسین جان
شاید به روی زخم تو مرهم گذاشتیم
تفسیر روضه هاست ، حروف مقطعه
جان را میان سوره ی مریم گذاشتیم
خیلی حسین زحمت مارا کشیده ای
خیلی برای روضه ی تو کم گذاشتیم
یک اربعین زیارت مارا ردیف کن
ما هر چه بود پای محرم گذاشتیم
اینجا رسیدم تا عزایت را بگیرم
از دستِ سرنیزه لوایت را بگیرم
حالا بجای اینکه دستم را بگیری
باید که زیر کتفهایت را بگیرم
زود آمدم از دستِ آن مردِ حرامی
تا بیرقِ کرببلایت را بگیرم
شرمندهام شرمندهای ، آخر رسیدم
شاید جلویِ هایهایت را بگیرم
دیگر عبایی نیست جانی نیست با من
ماندم چگونه دست و پایت را بگیرم
خیلی خجالت میکشم از بچههایم
ای کاش میمردم که جایت را بگیرم
گفتی برادر ، نیزه اما حنجرت دوخت
زود آمدم اَدرِک اَخایَت را بگیرم
قدر سپاهی غارتت کردند ای وای...
از دستِ که خوود و ردایت را بگیرم؟
چشمان تو بَس بود ناموسم نلرزد
کاش از سهشعبه چشمهایت را بگیرم
صدا زد
حسین جان من داغ برادر ببینی
من نبینم امکان نداره
مثل ارباب خودشم داغ برادر دیده
دیگه سینم تنگ شده
دیگه بیشتر از این تحمل غربتت رو ندارم
فرمودن
تو پرچم دار منی
تو بری لشکر من میریزه بهم
یعنی عباس برا حسین یه تنه یه لشکره
حالا میخوای بری
برای بچه هام آب بیار
سکینه سریع مشک رو آورد
عمو رو برد گفت میخوام یه
چیزی نشون بدم
تا صحنه رو دید
که بجه ها به شکماشون سنگ بستن
گریه کرد گفت من آب میارم اینکارو نکنید
زد به دل لشکر
وارد فرات شد مشک رو پر آب کرد نگاه به اب کرد
بهانه کرد اسب آب بخوره
یاد تشنگی بچه ها اب افتاد
اب اورد بالا تذکر داد
مگر تو مهریه حضرت زهرا نیستی
راه افتاد سمت خیمه دست هاشو بریدن
مشکو به دندون گرفت
بارون تیر میومد
مراقب بود تیر به مشک نخوره
نوشتن
یه تیر خورد به مشک اب ریخت رو زمین
یه تیرم زدن به قلب عباس
اینجا بود که روی برگشتن به خیمه رو نداشت
تا دید اب ریخت متحیر شدم و ایستاد یعنی دیگه بیاد کار منو تموم کنین
تیر نشست به سینه
یکی اومد جلو ناسزا گفت از صبح تا الالن همه رو معطل خودت کردی
گفت یه زمان اومدی که دست ندارم
گفت تو نداری من که دارم
چنان عمود رو زد که عباس از اسب افتاد
دید صدای گریه میاد
گفت عباس من حسینم
چی اومد سر من برادرم
بهم ریخته لشکرم پاشو ابوالفضل
نکش بازوهاتو به پای من
نمیخواد بلند شی برای من
ببین یاس رو توی چشمای من
پاشو ابوالفضل
میلرزه دست من
میلرزه پای من
میخنده این سپاه
به گریه های من
من بوسه میزنم دست قلم شده
اما توی حرامیا حرف حرم شده
سه شعبه ردن بی هوا به تو
زدن تیر به مشک پر آب تو
چه بد کردن این نیزه ها به تو ای وای ابوالفضل
تنت رو خاک قمر من
گمونم که اینجاست مادر من
ابوالفضل میسوزه جگر من
دیدی کبودی اطراف گونشو
گم کرده بود یه روز راه خونشو
هیچ کی نبود بگه این گل که پرپره
این زن که میزنی ناموس حیدره
به تو گفته بودم برو بسه
تو زورت به قنفذ نمیرسه
یه جوری تو رو زد که نفس علی بگیره
از صبر شوهرت سواستفاده کرد
دیدی که نقششوآخر پیاده کرد
پشتش مغیره بود ملعون نگام کرد
چندتا لگد زدو کارو تمام کرد
هشام میگه دم دروازه کوفه بودم
دیدم یه سواره میومد
دیدم چیزی به گردن اسب بستست
این اسب میخوره به زمین
دیدم سوار حرملست
دیدم سر بریده ی ابوالفضله...
سقای دشت کربلا دلواپسم کردی
یک خیمه گاه چشم انتظارن بر نمیگردی
غصه نخور عیبی نداره
زده رقیه قید اب رو
خودم جواشونو میدم
نخور تو غصه ی ربابو
ای وای علمدارم ابوالفضل
مردونگی کن پاشو که میدونم بی دستی
بی دست هم باشی میگن پشت حسین هستی
پاشو نذار هر بی حیایی
به اشک ناموسم بخنده
پاشو نذار هرکی بیاد دست رقیه رو ببنده
کمتر بزن بازوی خودت را بر زمین
شرمنده ام کردی یل ام بنین
اگه تو بری داداش رقیه اواره میشه
جنگ و دعوا به سر غارت گهواره میشه
#شب_نهم_محرم_99
#حاج_محمد_رضا_بذری
🔴
#شب_عاشورا
#ایام_محرم 1400
#شب_هفتم_محرم
#حاج_نریمان_پناهی
وای وای وای حسین....
جنجاله بین گودال
رفته لب تشنه از حال
آقای مظلوم ما زیر پاها شد پامال
وای..... وای
زیر دست و پا افتاد
زخمی و تنها افتاد
بی یار و یاور بین چنگ نامردا افتاد
وای..... وای....... وای
شمر ملعون با کینه
میشینه روی سینه
پنجه می زنه رو موش
بی بی داره میبینه
وای..... وای........ وای
مادر میکوبه رو سر
با قلبی زار و مضطر
کهنه خنجر را نامرد
میکشه روی حنجر
وای.... وای..... وای
قلب عالم رو سوزوند
پیکرش را برگدوند
پیش چشمای بدن و هی میچرخوند
. وای..... وای..... وای
پنجه زد روی موهاش
با دشنه زد رو رگهاش
آقای مظلوم ما بسته شد هر دوتا چشماش
وای..... وای..... وای
غوغا بود و دعوا بود
صاحب عزا زهرا بود
انگشتر و پیراهن
دست اون نامردا بود
◾️◾️◾️◾️◾️◾️
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین
#شب_هفتم_محرم
#ایام_محرم
سبک #زمینه
#کربلایی_حنیف_طاهری
تیر بی هوا زد طفل دست و پا زد
از غصه مولا خدا رو صدا زد
رحم نکرده دشمن به صغیر و کبیرم
دیگه چه جای جنگه از غم دارم میمیرم
کشتن منو با یه تیر رو سرم عالم خراب
خجالت زدم از حرم
خجالت زده از رباب
امان ای دل 🔃🔃
غم تو دلش پر غرق در تَحیُر
این اضطرارش بالاتر از تصور
عبا به سر کشیده رنگش چرا پریده
این حالشو تا حالا خواهرشم ندیده
بند نمیاد گریه هاش میلرزه هی شونه هاش
رباب داره میمیره از غربت ناله هاش
امان ای دل🔃🔃
◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین
شب هفتم محرم الحرام
سبک واحد
سید مجید بنی فاطمه
اولین روز است بی گهواره میگردی علی
یک شبه مادر برای خود شدی مردی علی
آخرین باری که بستم بند این قنداق را
بر دلم افتاد دیگر بر نمیگردی علی
بیشتر شرمنده میسازی پدر را گریه کن
بس کن این لبخند اشکم را در آوردی علی
زانویت را جمع کردی بس که پیچیدی به تیر
دست ها را مشت کردی بس که پر دردی علی
باز کن از ساقه این تیر انگشتان خود
نیست هم بازی تو بی چاره ام کردی علی
بی تعادل هستی و ماندم چگونه با سرت
حجم تیر حرمله را تاب آوردی علی
میزنی لبخند پیدا میشود سر های تیر
عاقبت دندان شیری هم در آوردی علی
شاعر: حسن لطفی
#شب_هفتم_محرم
سبک #واحد
#حاج_سید_مجید_بنی_فاطمه
#شب_هفتم_محرم الحرام 🏴
سبک #زمینه
#کربلایی_مهدی_رعنایی
گریه میکنی منم پا به پات گریه میکنم
غریب شده بابات گریه میکنم
گریه میکنم
گریه میکنی میبینمت تو رو گریه میکنم
میخوای بری برو گریه میکنم
برو عزیزم دست علی یارت
برو عزیزم زهرا نگهدارت
یادت باشه هر کی علی اسمشه
باید توی عالم قیامت کنه
یادت باشه تیر سه شعبه علی
نباید به بابات اصابت کنه
لالایی عزیزم 🔃🔃🔃
میمیرم علی دارم به جون تو میمیرم علی
آخه بدون تو میمیرم علی میمیرم علی
جدایی سختمه میمیرم علی میمیرم علی
برو عزیزم دست علی یارت🔃🔃
برو عزیزم زهرا نگهدارت🔃🔃
(قراره که دستای بی رحم تیر
بیاد و گلوتُ نوازش کنه
نزاری بابات واسه دو قطره آب
از این نا مسلمونا خواهش کنه 2)2
لالایی عزیزم 🔃 🔃 🔃
سایه سرم زمونه بی وفاست
سایه سرم سرت رو نیزه هاست
سایه سرم سایه سرم
سایه سرم ببین از رو نی سایه سرم
میرم تو بزم می سایه سرم
سایه سرم سایه سرم
تو که نباشی دستامو میبندن
تو که نباشی به گریه ام میخندن
کم اما آقا قبول کن ازم
فدای سر تو علی اصغرم
سه روز زیر آفتاب بودی و منم
محال دیگه زیر سایه برم
حسین جان آقا جان