سایه ای نزدیک در افتاد.....
تو اتاق فقط یه کمد بود....
تا خواستم به سمت کمد برم...
در باز شد.....
انگین حروم زاده بود.....
بلند داد زد
$ بیاین ببنید چی پیدا کردم....
به سمتم اومد....
سعی کردم نشون ندم که ترسیدم....
دستمو گرفت و کشان کشان منو از اتاق بیرون برد
پام درد میکرد....
و اینم با سرعت گام هاشو برمیداشت.....
تارک رو مبل لم داده بود.....
جلوش واستادیم
با نفرت تمام به چشماش خیره شدم......
مسعود که پشت تارک واستاده بود به سمت اومدو
یهویی محکم با پاش زد پشت زانوم
که زانوهایم خم شد و به زور جلو تارک زانو زدم.....
سیگار شو تو جا سیگاری خاموش کرد و گفت
¢ خیلی منتظرم گذاشتی.....
خیلییییی....
رو کرد به انگین و گفت....
¢ سپر انسانی.....
بعید میدونم این خوشگل خانم بدون همراه اومده باشه.....
+ چیکار داری میکنی؟؟؟؟؟
من هزار بار برات توضیح دادم اون واقعه همش اتفاق بود....
آقا محمد تقصیری نداشت....
¢ چرا اینقدر از محمد دفاع میکنی؟؟؟؟؟
یادت رفته با تو چیکار کرده؟؟؟
با پدرت
با خانوادت
+ اونا همش دروغای تو بود که به خوردم دادی حیوون کثیف.....
¢ حالا واستا و ببین این حیوون کثیف چیکار میکنه
۲۵ تیر ۱۴۰۰
۲۵ تیر ۱۴۰۰
۲۵ تیر ۱۴۰۰
۲۵ تیر ۱۴۰۰
۲۵ تیر ۱۴۰۰
۲۶ تیر ۱۴۰۰
۲۶ تیر ۱۴۰۰
۲۶ تیر ۱۴۰۰
۲۶ تیر ۱۴۰۰
۲۶ تیر ۱۴۰۰
۲۶ تیر ۱۴۰۰