eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
297 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان عشق وطن شهادت فصل دوم +خب... خب میبینم همه دور هم جمعیم.... فقط یه نفرتون کمه... اونم تا آخر شب پیداش میشه.... رو کردم به محمد و گفتم + بد تقاص پس میدی..... بد... میدونستم سرگیجه داره ولی بازم با یه لحن محکم و کوبنده گفت - من برای چی باید تقاص پس بدم؟؟؟؟ باید تقاص گند کاری هایی که ازت لو رفته من پس بدم؟؟؟ + بزار مهمونمون برسه..... همه چی رو برات در حضور خودش توضیح میدم..... نگاهی به ساعتم کردم چهار و بیست و پنج دقیقه عصر بود.... از اون دختر باهوش بعید بود دیر کنه...... + آقا سعید....برای چی میخواین بیاین؟؟؟؟ برای چی؟؟؟ - خانم محترم اومدن ما سوال داره؟؟؟ + بله داره.....من میدونم اون دنبال چیه؟؟؟ شماها بیاین اونجا فقط الکی شلوغش میکنید اونم جوگیر میشه یه کاری میده دستمون ازتون خواهش میکنم - نمیشه.... + ما رو ببین داریم با کیا حرف میزنیم..... خیل خب خیل خب چند نفر می‌خوان بیان؟؟؟؟ - فعلا هشت نفر... + با خودتون ده نفر..... خیل خب....بریم....ولی ولی خواهش میکنم یکم به حرفای منم توجه کنید بخدا بیراه نمیگم - باشه... +بریم..... .... ........ ........... + آقا داوود کجاااااااا؟؟؟؟ کجا داری میری همینجوری؟؟؟؟ £ خانم من باید به شما الان تو این موقعیت جواب پس بدم؟؟؟؟ + بله که باید جواب پس بدی شما دو نفر به من تو ماشین قول دادین..... - داوود بیا یه لحظه..... همین که دیدم مشغول صحبت شدن و از من غافل.... به سمت پشت خونه رفتم...... دیواراش نسبت به بقیه دیوار های خونه کوتاه تر بود و میتونستم برم بالا..... به بالای دیوار که رسیدم بدون اینکه پایین رو نگاه کنم..... پریدم پایین...... ساعدمو محکم گاز گرفتم تا جیغم بلند نشه.... تف تو ذات پلیدت تارک تفففف.... جرعت نداشتم به پام نگاه کنم.... از طرفی هم دردش هرلحظه بیشتر و بیشتر میشد...... فکر همه جاشو کرده بود عوضی..... نگاهی به دور و اطرافم انداختم.... بللللههههه پایین دیوارا پر بود از تله موش های بزرگ..... ناچارا دستمو بردم به سمت پام.... تا شاید بتونم بازش کنم.... نویسنده ثمین فضلی پور
همینکه دستم و گذاشتم رو تله موش.... دست یکی نشست رو دستم.... نفسم حبس شد..... بدبخت شدم.....پیدام کردن..... ولی دیدم دستمو کنار زد و آروم مشغول باز کرد تله موش شد.... نگاش کردم.... چقدر دلم برای این مرد.....قهرمان زندگیم.....تنگ شده بود.... اشکام.....بی اختیار جاری شد..... خم شد و آروم کنار گوشم گفت ¥ آروم باش....بخوام تله رو باز کنم ممکنه دردت بگیره.... ولی یکم تحمل کن.... دستشو جلو دهنم گرفت و ادامه داد.... ¥هروقت دردش غیر قابل تحمل شد ساعد منو با تمام توانت گاز بگیر....فهمیدی..... ولی من هنوز خیره خیره نگاش میکردم.... اون منو نمی‌شناخت ولی من که اونو می‌شناختیم...... سوالی نگام کرد..... سرمو به معنای تایید حرفش تکون دادم..... مشغول شد..... یه لحظه احساس کردم کل وجودم از بدنم خارج شد.... خواستم جیغ بزنم از درد...... که دستشو آورد نزدیک و با گاز گرفتن جیغمو خفه کردم..... کل بدنم به لرزه افتاده بود.... ¥ آروم باش.....تموم شد..... تیکه ای از استین لباسشو پاره کرد و دور زخم پام پیچید..... ¥ تموم شد..... بهتری؟؟؟؟ سرمو تونستم فقط تکون بدم ¥ برای چی تنهایی اومدی.... اصلا چرا اومدی؟؟؟؟ سعی کردم از جام پاشم.... که درد پاک تو کل بدنم پخش شد....ولی به روی خودم نیاوردم.... ¥ کجا؟؟؟؟ + من باید برم داخل..... تارک منتظر منه.... نباید بزارم نقششو عملی کنه.... خواست مانعم بشه که گفتم + اتفاقی نمیوفته..... تارک یه چیزیو میخواد منم اونو بهش میدم و ماجرا ختم به خیر میشه..... منتظر جوابش نشدم و لنگان لنگان به سمت ساختمون رفتم..... پنجره یکی از اتاقا باز بود.... خودمو کشیدم بالا ولی این سری پایین رو نگاه کردم.... چیزی نبود....آروم اومدم پایین و به سمت در رفتم.... لای در باز بود... سرکی کشیدم..... چشمم افتاد به رسول..... چشام پره اشک شد.....عوضی چیکار کردی باهاش....
سایه ای نزدیک در افتاد..... تو اتاق فقط یه کمد بود.... تا خواستم به سمت کمد برم... در باز شد..... انگین حروم زاده بود..... بلند داد زد $ بیاین ببنید چی پیدا کردم.... به سمتم اومد.... سعی کردم نشون ندم که ترسیدم.... دستمو گرفت و کشان کشان منو از اتاق بیرون برد پام درد میکرد.... و اینم با سرعت گام هاشو برمی‌داشت..... تارک رو مبل لم داده بود..... جلوش واستادیم با نفرت تمام به چشماش خیره شدم...... مسعود که پشت تارک واستاده بود به سمت اومدو یهویی محکم با پاش زد پشت زانوم که زانوهایم خم شد و به زور جلو تارک زانو زدم..... سیگار شو تو جا سیگاری خاموش کرد و گفت ¢ خیلی منتظرم گذاشتی..... خیلییییی.... رو کرد به انگین و گفت.... ¢ سپر انسانی..... بعید می‌دونم این خوشگل خانم بدون همراه اومده باشه..... + چیکار داری می‌کنی؟؟؟؟؟ من هزار بار برات توضیح دادم اون واقعه همش اتفاق بود.... آقا محمد تقصیری نداشت.... ¢ چرا اینقدر از محمد دفاع میکنی؟؟؟؟؟ یادت رفته با تو چیکار کرده؟؟؟ با پدرت با خانوادت + اونا همش دروغای تو بود که به خوردم دادی حیوون کثیف..... ¢ حالا واستا و ببین این حیوون کثیف چیکار می‌کنه
بچه ها😢چند تا استوری از دیگر بازیگران گاندو دیدم ذوق کردم😍😐❤️😂
😍🐰😌😜 استوری ستاره سادات قطبی🤩
😊🌹 اشکان دلاوری