باشد امشب هم، بدون تو، به دلتنگی گذشت!
ای دلیل این همه بیداری من...
شب بخیر!🍃🌑
#یــانۅرَالوجــودۍمــِنقــَلبـیسَـلاٰمٌ..
ࢪُوحــٰآ..!
∞♥∞
#السلام_علیک_یاصاحبالزمان
اللّٰهـمَ ڪُـڹ لـولیـڪَ الحُجَّـــة بـْـن الـحَسڹ
صلواٰتڪ علیہِ و علےٰ آبائٖہ فےٖ هذہ السّاعة
وَ فـےٖ ڪُلّ ســٰاعة ولیّاً وحافــظاً و قائــداً
ًوَ ناصِــراً وَ دَلیــلـاً وَ عَیــناً حتـے تُســڪِنہُ
أرضَـڪ طوْعــاً و تُمتِّـــعَہُ فیٖـــھٰا طویــلـٰا
#اللهمعجللولیڪالفرج
13.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•السّلامُ علىالحُسَين بِعَدَد نَبَضاتِ قَلبي ..
صلی الله علیک یا ابا عبدالله الحسین 🤚
#سلامبرحسیــݩع❤️
✨ سلام حُسنِ زمین و زمان،
✨ سلام حسین
✨ سَرت سلامت
✨ و ماهِ رُخت تمام،حسین
◇ چقدر دور سَرت آفتاب
◇ مےگردد
◇ ستارهها همه
◇ محوِ تو صبح وشام حسین
『حـَلـٓیڣؖ❥』
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ #رمان_انلاین #راه_عاشقی♥️ #قسمت_صد_چهاردهم ✍🏻نویسنده:
از آشپزخانه بیرون آمد و روی مبل نشست.
چشمانش را بست.
دقایقی بینشان به سکوت نشست.
تنها صدای قل قل کتری بود که در سکوت؛ به گوش می رسید.
سینی چای را برداشت.
دو تا لیوان در آن گذاشت و چای تازه دم را در آنها ریخت.
پیاله ای خرما و توتخشک را کنار سینی قرار داد و به سمت مادرش آمد.
در حین راه رفتن چشمش به دنبال مهدیه نگاهی هم به اتاق ها انداخت.
از وقتی آمده بود او را ندیده بود و آنقدر سوریه ذهنش را درگیر کرده بود که تازه متوجه نبودنش شد.
سینی را مقابل مادر روی میز گذاشت و کنارش نشست.
با آنکه نمیتوانست جواب او را پیشبینی کند اما دلش روشن بود.
- تاریخ اعزامت کِی هست؟!
- هفته بعد.
خم شد و لیوان چای را برداشت.
- باید بهت مغزیجات و چیزای مقوی بدم.
تو که حواست به خودت نیست.
حداقل حرف منو زمین نمی زنی.
فکر نکنم سرباز ضعیف اونجا خیلی به کار بیاد نه؟!
و دلنشین خندید.
مهدی نفس آسوده ای کشید.
با خنده جواب داد.
- شما هنوز منو اون مهدیِ ۱۸ ساله ای لاغری میبینید که زیر چشماش گود افتاده!
همین لحظه بود که مهدیه در را با کلید باز کرد و وارد شد.
- کی لاغر و ضعیفه؟
مادرش جواب داد:
- الان هیچ کس.
ولی احتمالا یه نفر که الان اینجا سالم نشسته تو سوریه به اون حالی که میگی برسه!
با شنیدن نام سوریه لبخند روی لب مهدیه ماسید!
سریع جلو آمد و روبروی مهدی ایستاد.
اشک در چشمانش جمع شده بود.
- میخوای بری سوریه؟
با سر تایید کرد.
مهدیه سرش را برگرداند تا جاری شدن پیاپی اشک هایش از چشمانشان پنهان بماند و به سمت اتاق رفت.
#ادامــہدارد...
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
لینک پرش به قسمت اول:
--↻➣ https://eitaa.com/Hlifmaghar313/16649
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @Hlifmaghar313
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
رفقا ادامه پارت قبلی..
چون میدونستم عجله دارید پارت قبل رو همونطور فرستادم😁✋🏻
ازاینعڪسقشنـگا💔🥺
#حاج_قاسم
#شهدا
#حلیف
#اسرا
•••••-------*☆🧡☆*-------•••••
@Hlifmaghar313مقرحلیف
•••••-------*☆🧡☆*-------•••••
اون وقتی که امام خمینی رحمت الله علیه گفت:
- سربازان من در گهواره اند ..✋🏿💞
ایشون حتی به دنیا نیامده بود ..🕊✨
#سلمان_رشدی
#سیاسی
#حلیف
#جابر
@Hlifmaghar313
هدایت شده از گلزار شهدای کرمان
✍امام حسين عليه السلام :
▫️کسی که بخواهد از راه گناه به مقصدی برسد، دیرتر به آرزویش می رسد و زودتر به آنچه می ترسد گرفتار می شود.
📚تحف العقول صفحه ۲۴۸
#محرم
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman