eitaa logo
علی صفرپور | تربیت‌و‌تشکیلات
5.2هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
252 ویدیو
16 فایل
🏷‌۱۶سال‌‌سابقه‌تربیتی‌و‌تشکیلاتی 🏷طلبه درس خارج‌‌فقه‌تربیت 🏷رتبه‌۱باشگاه‌افسران‌تربیت 🏷مدیرقرارگاه‌توقف‌‌ممنوع 🏷و واحدحامی‌ کانون۵۹ 🏷مدرس فقه‌واصول 🏷سطح۳کلام 🔸ادمین @admin_honarmjd 🔸جلسات‌حضوری @Rezerv_honarmjd 🌐کانالِ‌دیگه‌مون👇 @bashohada1
مشاهده در ایتا
دانلود
خودتو درس بده ... آب تو هاون نکوب . أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنسَوْنَ أَنفُسَكُمْ وَأَنتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ أَفَلَا تَعْقِلُونَ. آیه۴۴ بقره . . بزرگواران یادمون باشه، اون کارگاهی که به متربیان و یا اون مطلبی که به مسئولین در جلسه ارائه میدیم باید دو ویژگی داشته باشه که تأثیر بذاره: . ۱. در مسیرش حرکت کرده باشیم یا بالفعل حرکت کنیم و چشیده باشیم. . ۲. اگر از جنس باورها و افکاره، کاملا بهش اعتقاد قلبی داشته باشیم. . وگرنه آب تو هاون کوبیدنه🤦🏻‍♂ . درمسیرحق توقف ممنوعه🚫 دست مولا بر سرتون✋🤲 . به ما بپیوندید و به مربیان و مسئولین معرفی کنید👇 @Honarmjd
۹ فروردین ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۹ فروردین ۱۴۰۲
تو لاین سرعت بزرگراه لاستیک موتور ترکید . . حدود سال ۹۱ بود با دو تا از نوجوانان قرار گذاشتیم بریم جلسه یکی از علماء ... جلسه خیلی دور بود من موتور داشتم . .
۹ فروردین ۱۴۰۲
.۲ حرکت کردیم و رسیدیم به یکی از بزرگراه‌های مشهد (بزرگراه امام علی علیه السلام) نزدیک قاسم آباد که شدیم یهو لاستیک موتور ترکید😩 . حالا شرایط طوری بود که ما نزدیک دور برگردون بودیم و در لاین سرعت حرکت میکردیم (فرض کنید دوتا بچه مردم روی موتور شما، یهو تو لاین سرعتِ بزرگراه پنچر کنید😰 واقعا ترسناکه😮‍💨)
۹ فروردین ۱۴۰۲
.۳ ما سه تا موندیم و یک موتورِ پنچر . موتور سوارا میدونن که باید موتور رو دست بگیری تا به یک آپاراتی برسی . و مشکل اینجا بود که ما تو لاین سرعت بودیم و اصلا نمیشد با موتورِ پنچر بیایم تو لاینِ کُندرو😶
۹ فروردین ۱۴۰۲
.۴ اینقدر مستاصل شده بودم که نمیدونستم چه کنم🤷🏻‍♂ . تصمیم گرفتم که اول هر طور شده موتور رو ببرم تو لاین کُندرو موتور رو بذارم . بعد برگردم و بچه‌هارو بیارم
۹ فروردین ۱۴۰۲
.۵ اما متاسفانه در اوج تعجب . یکی از بچه‌های حرف گوش کن، بی خبر با سرعت دوید و اومد به سمت این طرف خیابون بدون اینکه من برم بیارمش😐
۹ فروردین ۱۴۰۲
.۶ هیچ‌وقت یادم‌نمیره . چنان فریاد زدم و گفتم: یه قدم دیگه بیای این طرف من میدونم با تو ...😡😱 . از این رفتارم تعجب کرد و خیلی ترسید و سریع برگشت عقب😖
۹ فروردین ۱۴۰۲
.۷ چند دقیقه ای همین طور بودیم . اصلا نه راه پس داشتیم‌ نه راه پیش چون اینقدر ماشین زیاد بود که منم نمیتونستم برگردم
۹ فروردین ۱۴۰۲
.۸ با اضطرار دستامو رو سرم‌گذاشتم توسل کردم به ذوات مقدسه اهل بیت علیهم السلام ...
۹ فروردین ۱۴۰۲
.۹ یهو دیدم یکی از بچه‌ها داد میزنه : آقای صفرپور نردبون، نردبون🪜😳
۹ فروردین ۱۴۰۲
.۱۰ خوب که دقت کردم دیدم دو قدم اون طرفتر زیر گذر بوده که شهرداری برای امثال ما نردبونِ نجات بخش گذاشته که از نردبون برن زیرگذر و بیان اینطرف خیابون . خلاصه از نردبون اومدن پایین و اونم بخیر گذشت😊💪🤲
۹ فروردین ۱۴۰۲