eitaa logo
علی صفرپور | تربیت‌و‌تشکیلات
5.3هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
246 ویدیو
15 فایل
🏷‌۱۶سال‌‌سابقه‌تربیتی‌و‌تشکیلاتی 🏷طلبه درس خارج‌‌فقه‌تربیت 🏷رتبه‌۱باشگاه‌افسران‌تربیت 🏷مدیرقرارگاه‌توقف‌‌ممنوع 🏷و واحدحامی‌ کانون۵۹ 🏷مدرس فقه‌واصول 🏷سطح۳کلام 🔸ادمین @admin_honarmjd 🔸جلسات‌حضوری @Rezerv_honarmjd 🌐کانالِ‌دیگه‌مون👇 @bashohada1
مشاهده در ایتا
دانلود
خودتو درس بده ... آب تو هاون نکوب . أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنسَوْنَ أَنفُسَكُمْ وَأَنتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ أَفَلَا تَعْقِلُونَ. آیه۴۴ بقره . . بزرگواران یادمون باشه، اون کارگاهی که به متربیان و یا اون مطلبی که به مسئولین در جلسه ارائه میدیم باید دو ویژگی داشته باشه که تأثیر بذاره: . ۱. در مسیرش حرکت کرده باشیم یا بالفعل حرکت کنیم و چشیده باشیم. . ۲. اگر از جنس باورها و افکاره، کاملا بهش اعتقاد قلبی داشته باشیم. . وگرنه آب تو هاون کوبیدنه🤦🏻‍♂ . درمسیرحق توقف ممنوعه🚫 دست مولا بر سرتون✋🤲 . به ما بپیوندید و به مربیان و مسئولین معرفی کنید👇 @Honarmjd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تو لاین سرعت بزرگراه لاستیک موتور ترکید . . حدود سال ۹۱ بود با دو تا از نوجوانان قرار گذاشتیم بریم جلسه یکی از علماء ... جلسه خیلی دور بود من موتور داشتم . .
.۲ حرکت کردیم و رسیدیم به یکی از بزرگراه‌های مشهد (بزرگراه امام علی علیه السلام) نزدیک قاسم آباد که شدیم یهو لاستیک موتور ترکید😩 . حالا شرایط طوری بود که ما نزدیک دور برگردون بودیم و در لاین سرعت حرکت میکردیم (فرض کنید دوتا بچه مردم روی موتور شما، یهو تو لاین سرعتِ بزرگراه پنچر کنید😰 واقعا ترسناکه😮‍💨)
.۳ ما سه تا موندیم و یک موتورِ پنچر . موتور سوارا میدونن که باید موتور رو دست بگیری تا به یک آپاراتی برسی . و مشکل اینجا بود که ما تو لاین سرعت بودیم و اصلا نمیشد با موتورِ پنچر بیایم تو لاینِ کُندرو😶
.۴ اینقدر مستاصل شده بودم که نمیدونستم چه کنم🤷🏻‍♂ . تصمیم گرفتم که اول هر طور شده موتور رو ببرم تو لاین کُندرو موتور رو بذارم . بعد برگردم و بچه‌هارو بیارم
.۵ اما متاسفانه در اوج تعجب . یکی از بچه‌های حرف گوش کن، بی خبر با سرعت دوید و اومد به سمت این طرف خیابون بدون اینکه من برم بیارمش😐
.۶ هیچ‌وقت یادم‌نمیره . چنان فریاد زدم و گفتم: یه قدم دیگه بیای این طرف من میدونم با تو ...😡😱 . از این رفتارم تعجب کرد و خیلی ترسید و سریع برگشت عقب😖
.۷ چند دقیقه ای همین طور بودیم . اصلا نه راه پس داشتیم‌ نه راه پیش چون اینقدر ماشین زیاد بود که منم نمیتونستم برگردم
.۸ با اضطرار دستامو رو سرم‌گذاشتم توسل کردم به ذوات مقدسه اهل بیت علیهم السلام ...
.۹ یهو دیدم یکی از بچه‌ها داد میزنه : آقای صفرپور نردبون، نردبون🪜😳