هوای عطر آگین اطرافت، سینه ام را آلوده به عشق میکند.
دم عمیقی میگیرم و در ذهنم شمارش معکوس طاقتم را برای بار هزارم روشن میکنم!
چشمانم را میبندم و گوش فرا میدهم به افسار گسیخته قلبم که در حال شکافتن حصار های درونم است.
میخواهم دور شوم؛
از تو،
از دنیایت،
و بدوم به سمت سیاهی مطلق خیالم تا شاید روزنه ای از امید در مسیرم قرار گیرد!
اما،
نمیتوانم قدمی از پیش بردارم،
گویی پاهایم را زنجیر کرده اند به دنیای تو و بی هیچ مرحمتی میکشانند به هر آنچه که حتی ذره ای مربوط به توست!
از چه هنگام آغاز دنیای من مصادف با لبخند روی لبان تو شد و پایان آن نگاشتن تو؟
«یاس»