ویرانه دل ماست که با هر نگه دوست ،
صد بار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت ..
- سعدی .
دوستت دارم ولی میترسم از رسوا شدن ،
هرچه از زیباییت گفتند ، حاشا میکنم ..
نهچندان دلخوری ازمن ، نهچندان دوستمداری ،
مرا تاچند میخواهی ، بلاتکلیف بگذاری ؟
هدایت شده از 𝐴𝑐𝑒𝑡𝑎𝑚𝑖𝑛𝑜𝑝ℎ𝑒𝑛
-
عاشق باشید مثل جناب سعدی ؛
هر شاهدی که در نَظر آمد به دلبری
در دل نیافت راه که آنجا مکانِ توست...
-
فارغالتحصیل درس ِدلبری هستی جناب ،
منهم ازبخت ِبدم مشروط چشمان ِتواَم ..
خواستم از غم ِتو دل بکنم ، جانم رفت ،
تو به اندازهی ِیک روح بدهکار منی .
تو را من دیده ام با او ، بماند حال و احوالم ..
به هم می آمدید اما تو سهم قلب من بودی :)
سوزش ِچشم ِمن از لذت ِزیبایی ِتوست ،
خیره بر تو شدهام ، پلک زدن یادم رفت !