جدیداً خیلی آدمِ گریالویی شدم، هرکی هرچی بهم میگه یکی هی تو ذهنم میگه، گریه کن. گریه کننننن. تو الآن باید گریه کنی. همین الآن. و اصلا بهم فرصت نمیده ببینم کجام. فرتی اشکام مثل رود جاری میشه.
لطفاً آبان که تموم شد من رو پرت کنید تو عید،
من کششِ تحمل غمِ آذر تا اسفند رو ندارم.
واقعاً توانِ نشستن و گوش دادن به حرفهارو از دست دادم، وقتی یکی حرف میزنه باهام انگار داره جونمو میگیره.
چرا ایتا اینجوریه؟ صدبار یه چیزیو دانلود میکنی باز میری بیرون میای بسته شده.
انقدری با رنگ روشن غریبهم، که این روزا هروقت به آینه نگاه میکنم و خودم و روسریِ سرم و میبینم میگم مطمئنی خودتی؟