به هر طرف نگاه میکنم یه "به خودم قول دادم فراموشت کنم" میبینم. ولی من هروقت به خودم قول دادم چرا هیچوقت نتونستم فراموش کنم؟
خیلی وقته به این پی بردم من آدمِ فراموش کردن نیستم، حتی فراموش کردنِ چیزای پیشِپا افتاده و ساده.
امروز مامانم با حقیقت رو به روم کرد و طبق بیانیهای فرمود: یعنی واقعاً تو با این اخلاقت میخوای معلم بشی؟ دلم سوخت که، بچهها رو میخوریشون.
داداش داشتن فقط اونجاییش که داری با ویس یه چیزی رو توضیح میدی و یهو با آواز وارد اتاق میشه=)))
امروز دخترای کلاس اولیِ ریزه میزه دیدم و تا ساعتها محو کوچولو بودن و گوگولی بودنشون بودم.
آخه چجوری میشه انقدر گوگولی بود؟
هرکدومشون یکسومِ من بودن با اون کیفای بزرگ. :')
مثل اینکه منبعد روزای فرد قراره همچین فرشتههایی رو ببینم و وای خدایا من دگه نمتانم.💘
همیشه اولین نگاهها قشنگترین لحظههارو ثبت میکنن، مثلِ اولین نگاهت به گنبد و ضریح..