#ختم_صلوات_روزانه_به_نیت_فرج
✨پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله فرمودند:
در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨
📕 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹.
🌿⃟🕊دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم به نیت تعجیل در امر فرج مولامون 🙏
💐وارد ربات زیر بشید و تعداد صلوات تون ثبت کنید ⤵️
https://EitaaBot.ir/counter/8ygh
⫷⁂⫷⫸⁂⫸❤️·⫷⁂⫷⫸⁂⫸
#التماس_دعا_برای_ظهور
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
💫 شاهراه ظهور،شهدا 💫
🌷امروز بیست و نهمین روز چله شهداس🌷 🌹 یک تسبیح صلوات 🌹 برای سلامتی وفرج ✨ امام زمان عج✨ بفرستید وثوا
🥀🕊 دانشجوی شهید محمدحسین(مسعود) اوحدی🕊🥀
در سال 1337 در خانوادهای مؤمن و فرهنگی در بروجرد دیده به جهان گشود. در کودکی استعداد و سرشاری هوش او معروف بود. دوران دبیرستان را در رشته ریاضی فیزیک آغاز کرد و 2 سال آخر دبیرستان را به تهران و دبیرستان دکتر هشترودی رفت و آنجا موفق به اخذ دیپلم با نمرات عالی شد. وی همان سال در کنکور سراسری رتبه سوم را کسب و در رشته مهندسی ساختمان دانشکده فنی دانشگاه تهران مشغول به تحصیل شد.
با آغاز جنگ و در حالی که تنها چند ماه به پایان تحصیلاتش مانده بود راهی منطقه شد و نهایتاً در تاریخ ۸ بهمنماه ۱۳۶۱ در منطقة عملیاتی رقابیه در عملیات والفجر مقدماتی به شهادت رسید.
🍃در این دیدار مادر شهید به بیان خصوصیات فرزند شهیدش پرداخت و گفت: قرائت سوره والفجر یکی از کارهای همیشگی مسعود بود و با قرآن انس داشت. پس از شهادتش هم هرکس برسر مزارش میرود برایش سوره والفجر را میخواند.
🍃در ایام انقلاب در مبارزات شرکت میکرد و سعی زیادی برای جلوگیری از انحراف دوستانش داشت. در تهران درس میخواند و هر چند وقت یکبار به بروجرد میآمد و به ما سرکشی میکرد. سرش را روی پایم میگذاشت و من هم او نوازش میکردم. همیشه درباره ائمه(ع) با من سخن میگفت و مصائب آنان را برایم بازگو میکرد.
🍃مدتی از نامزدیاش نمیگذشت که راهی منطقه شد. مهریه همسرش مانند حضرت زهرا(س) 500 درهم نقره و یک جلد کلام الله قرآن مجید بود. عروسم طلاهایش را هم به جبهه اهدا کرد.
🍃با تشویق مسعود به عضویت در بسیج درآمدم و همین امر آغازی شد برای فعالیتهای فرهنگی من که هنوز ادامه دارد.
🍃روزی مسعود، سعید و وحید هرسه با هم نزد پدر رفتند و گفتند: میخواهیم به جبهه برویم. مسعود تازه نامزد کرده بود و به همین دلیل از او خواستیم تا بماند. حتی پدرشان از امام جمعه بروجرد خواست تا آنان را از رفتن منصرف کند اما نپذیرفتند و هر سه راهی منطقه شدند.
🍃هرسه برادر در عملیات والفجر مقدماتی شرکت کردند. مسعود شهید شد و سعید هم اسیر شد. البته ما تا مدتی از احوال آنها خبر نداشتیم از این رو با عروسم راهی منطقه شدیم تا بلکه اطلاعی از آنها به دست آوریم اما دست خالی برگشتیم تا اینکه خبر شهادتش را به ما دادند.
🍃 مسعود ۱۸ بهمن سال ۱۳۳۷ به دنیا آمد و ۱۸ بهمن سال ۶۱ به شهادت رسید.
🍃البته سعید تا چند سال از شهادت مسعود خبر نداشت تا اینکه خواهرش در نامهای این خبر را به سعید داد.
شهادت را در چشمانش دیده بودم پیش از بازگرداندن پیکرش با همسرم قرار گذاشتیم تا در مراسم خاکسپاری مسعود گریه نکنیم و سیاه هم نپوشیم زیرا فرزندمان به سعادتی بزرگ دست یافته است.
🍃در ادامه خواهر شهید اوحدی درباره برادرش گفت: احترام به والدین یکی از خصوصیات بارز مسعود بود و در این زمینه با ما تفاوت زیادی داشت. ماه رمضان با اینکه بسیار علاقه داشت تا برای نماز به مسجد برود اما از آنجایی که مادرم نمیتوانست به مسجد برود مسعود هم نزد وی میماند تا با مادر نماز بخواند. همیشه با روی خوش با پدر و مادر برخورد میکرد و روی آنها را عاشقانه میبوسید.
فعالیتهای مختلفی داشت و به جز تلاوت قرآن در جهاد سازندگی فعال بود و هنگام تسخیر لانه جاسوسی از دانشجوهای پیرو خط امام بود که سفارت آمریکا را تسخیر کردند.
🥀🕊جـزئیات شـهادت
🥀تـاریخ شـهادت :۱۳۶۱/۱۱/۱۸
🥀کـشور شـهادت :عراق
🥀مـحل شـهادت :رقابیه
🍃عـملیـات :والفجر مقدماتی
🥀نـحوه شـهادت :اصابت ترکش خمپاره
🥀مـحل مـزار :گلزار شهدای بروجرد
https://eitaa.com/IRAN_ISLAM1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رسیدن به امام زمان (عج) باطن فاطمیه
ما اگر بخواهیم به باطن #فاطمیه مشرف بشویم و به حقیقتی برسیم، آن حقیقت ولایت است
👤 حاج آقا ترابی گیلانی
https://eitaa.com/IRAN_ISLAM1401
💠حدیث روزانه
🔸 امام صادق علیه السلام در فضیلت از حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها فرموند:
حضرت زهرا سلام الله علیها «زهرا» نامیده شده است به خاطر اینکه در روز سه مرتبه درخشش نورانی برای امیرالمؤمنین داشت.
✅منابع:
القطره (جلد1صفحه409)
بحارالانوار (11/43ح2)
🔴انتشار مناقب اهل بیت علیهم السلام
با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💚
https://eitaa.com/IRAN_ISLAM1401
رسول خدا صلوات الله عليه و آله فرمودند:
هر عدهّای که در مکانی جمع شوند و خدا را یاد نکنند و بر پیامبرشان درود و صلوات نفرستند، آن مجلس مایه حسرت و پشیمانیشان (در قیامت) خواهد شد.
اصول کافی : ۲/۴۹۷
https://eitaa.com/IRAN_ISLAM1401
رسول خدا صلی الله علیه وآله:
بهترین صدقه، صدقه ی زبان است...
صدقه ی زبان یعنی ميانجيگرى كردن ...
یعنی با زبانت، گرفتاری را نجات دهی،
و خونى را از به ناحق ريخته شدن، حفظ كنى، و به برادرت خيرى برسانى، و پيشامد ناگوارى را دفع كنى!
عدة الداعي: ص ۶۲
https://eitaa.com/IRAN_ISLAM1401
16.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥 آیا نیاز هست که غربت و تنهایی امام زمان عجل الله بیان شود ؟
✍ به چه دلیل ؟
🎙سخنران : #سیدعلیرضاحسینی
✅ پیشنهاد دانلود و نشر گسترده
❗مِنَ إلغَريبْ إلَي الْحَبيبْ❗
https://eitaa.com/IRAN_ISLAM1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢 این کار ساده را انجام بده بعد برکاتش را ببین.
السلام علیک یا صاحب الزمان
🎙 #استاد_عالی
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🤍🍃'
💫 شاهراه ظهور،شهدا 💫
#خاکهاينرمکوشک🪴 #قسمتپنجاهنهم🪴 🌿﷽🌿 غرض و مرض همسر شهید تا بعد از شهادتش، هیچ وقت نفهیمدم
#خاکهاينرمکوشک🪴
#قسمتشصت🪴
🌿﷽🌿
عشق به فرزند
حجت الاسلام محمد رضا رضایی
هر دو ساکن مشهد شده بودیم و هر دو درگیر مسائل انقلاب بودیم. رو همین حساب، خانه ي آنها زیاد رفت و آمد
داشتم. یکی از فامیلهاي آقاي برونسی، یک جوان دبیرستان بود به اسم عباس اکبري. یک روز آمد پیشم. از حال و
هواش معلوم بود موضوع مهمی را می خواهد بگوید. سلام کرده و نکرده، با تعجب گفت: «من نمی دونستم اوستا
عبدالحسین تا این حد شما رو دوست داشته باشه!»
حرفش برام غیر منتظره بود. کنجکاو شدم بدانم جریان چیست. پرسیدم: «چطور؟»
گفت: «همین که شما خونه ي اونها زیاد رفت و آمد داري، خیلی از قوم و خویشها راضی نیستند.»
تا آن موقع همچین چیزي را نمی دانستم. با چشمهاي گرد شده ام پرسیدم: «چرا؟»
«رو حساب همین مسائل سیاسی و مثلاً زندان رفتن اوستا عبدالحسین، و از این جور حرفها.»
گفتم: «حتماً اینها رو از چشم من می بینن؟»
«خوب بله دیگه.»
لخبندي زدم و گفتم: «بنده هاي خدا نمی دونن که من اگر تو خدمت به انقلاب توفیقی هم دارم، مدیون آقاي
برونسی هستم.»
مکث کردم و پی صحبت، با خونسردي پرسیدم: «حالا کدوم قوم و خویشها ناراضی هستن؟»
اسم بعضی ها را برد: نزدیکترین افراد بودند به آقاي برونسی. ادامه داد: «دیروز که اون جا بودم، همه شون اومده
بودن که اتمام حجت کنن.»
«چه اتمام حجتی؟»
«پا تو یک کفش کرده بودن که از این به بعد اگه رضایی بخواد بیاد خونه ي تو، دیگه ما پا تو خونه ات نمی
گذاریم.»
دستی به محاسنم کشیدم.سرم را بالا و پایین تکان دادم و ناباورانه گفتم:«عجب!»
پرسیدم:«خوب آقاي برونسی چی گفت؟»
«اولش خیلی حرف زد و اونا رو نصحیت کرد، ولی وقتی دید که از خر شیطون پایین نمی آن، همچنین جدي و
خاطر جمع، به همه شون گفت: من از یک یک شما می گذرم و از رضایی نه.»
اصلاً همه ماتشون برد، اوستا عبدالحسین هم شاید براي این که شوکه نشن، گفت: آقاي رضایی داره به انقلاب
خدمت می کنه و دوستی ما به خاطر خداست.»...
از علاقه ي او به خودم خبر داشتم، ولی دیگر نمی دانستم تا این حد زیاد باشد.
چند روزي از آن ماجرا گذشت. حسن " 1 ". آن وقتها هنوز دبستان نمی رفت.یک روز داشت با بچه اي که همسن
و سال خودش بود، بازي می کرد. نمی دانم چکار کرد که صداي جیغ و داد بچه بلند شد.رفتم جلو، دست حسن را
گرفتم و آوردم این طرف. براي خالی نبودن عریضه، یکی، دوتا هم، خیلی آهسته، زدم پشت کله اش. او هم کوتاهی
نکرد و یکدفعه زد زیر گریه. دستش را از دستم کشید بیرون و دوید تو خانه.
از گریه افتادنش، خودم هم ناراحت شده بودم، ولی دیگر کاري نمی شد کرد. چند لحظه ي بعد، آقاي برونسی با
حسن آمد بیرون.انتظار داشتم مثل همیشه با قیافه ي خندان ببینمش، ولی ناراحت بود!یعنی نه لبخندي به لبش
بود و نه هم به من نگاه می کرد؛ یک برخورد بی سابقه.
آمد یکی، دو قدمی ام ایستاد.انگار می خواست چیزي بگوید، ولی ملاحظه می کرد.نگاهش را دوخت به
زمین.بالاخره به حرف آمد و با لحنی بین حالت جدي و نیمه جدي، گفت:«کسی حق نداره دست رو بچه ي من
بلند کنه!»
یک آن جا خوردم.با آن همه عشق و علاقه که به من داشت، این حرف ازش بعید بود.شاید براي همین خیلی رو
دلم سنگینی کرد.
بعداً که احساسات را کنار گذاشتم و منطقی به قضیه نگاه کردم، دیدم تا چه حد، بچه هایش را دوست دارد.
پاورقی
-1 فرزند بزرگ شهید برونسی
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#خاکهاينرمکوشک🪴
#قسمتشصتیکم🪴
🌿﷽🌿
خود نبینی!
همسر شهید
یک شب مسجد گوهرشاد سخنرانی داشت.براي اینکه موضوع زیاد بزرگ نشود، می گفت: «به عنوان یک رزمنده می
خوام براي مردم حرف بزنم.»
ابوالفضل " 1 ". آن وقتها یکی، دو سالش بود.عبدالحسین که خواست برود، دنبالش گریه کرد. تو بغلم دست و پا
می زد و با زبان بچه گانه اش، «بابا - بابا» می گفت.
هر کار کردم ساکتش کنم، نشد. آخرش عبدالحسین، لپش را گرفت و آرام فشار داد. با خنده گفت: «باشه وروجک
بابا، می برمت.»
چشمهام گرد شد. پرسیدم: «کجا می بریش؟!»
«همون جایی که خودم می خوام برم.»
«شما که می خواي سخنرانی کنی، مگه با بچه می شه؟!»
گفت: «عیبی نداره، می دمش دست رفقا.»...
پاورقی
-1 کوچکترین پسرم که الان در دوره ي دبیرستان مشغول تحصیل است
لباسش را که عوض کردم، بچه را با خودش برد.
وقتی برگشتند، اول از همه پرسیدم: خرابکاي نکرد؟»
لبخند زد. جور خاصی گفت: «خرابکاري که چه عرض کنم.»
بچه را داد بغلم و نشست. ادامه داد: «وسط سخنرانی، یکدفعه زد زیر گریه. جوري که دیگه بچه ها حریفش نشدن.
آخر هم بردنش بیرون. سخنرانی که تموم شد، خودم رفتم سروقتش. تو کار شما فضولی کردم و فهمیدم که بالاخره
باید لاستیکی بچه رو عوض کنم. خواستم ببرمش جاي خلوت، یکی از رفقا گفت: «کجا می بریدش حاج آقا.»
به ابوالفضل اشاره کردم وگفتم:«با اجازه تون باید لاستیکی آقا پسرم رو عوض کنم.»
به خودشان افتادن و گفتن: «اه! مگه ما می گذاریم شما این کارو بکنید!»
خندیدم و گفتم: «خاطرتون جمع باشه، تو این جور کارها حریف من نمی شین.»
خیلی اصرار کردن، آخرش هم ولی حریفم نشدن.خودم کارو تموم کردم و بچه هم آروم شد.»
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
1_2016142213.mp3
3.26M
یعنی میشه؟
یه روز،منم جز تو آرزویی نداشته باشم؟
یه روز،منم از عمق جانم بگم؛
تو امر کن!
من باتمام جان و مال و آبروم،
پایِ کار ایستادم؟
میشه بگم؛ #منم_هستم ؟
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🤍🍃'