15.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حاج قاسم! شنیدم شبای جمعه با رفیقای شهیدتون دور سیدالشهدا جمع میشین🥺❤️🩹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌چه کسی فکر #کشف_حجاب را برای
رضاشاه ساخت....
✖️علی اصغر حکمت در قضیه کشف حجاب نقش ایفا کرد
✖️کشف حجاب مقدمه ای برای برداشتن عفت و حیا بود
🗓۱۷ دی ، روز فرمان کشف حجاب رضاشاهی
#دختران_انقلاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎بهترین دعا و هدیه ای که روح اموات را خوشحال میکند..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃مرحوم استاد #فاطمی_نیا
:
افکار پریشان و دلشوره های بیجا! «فال بد زدن»
#درس_اخلاق
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
@jomalat_olama
🙏لطفا برای دوستانتان بفرستید
May 11
آرامش❤️.mp3
520.7K
May 11
#تقویم نجومی ، اسلامی
✴️ سه شنبه 👈 18 دی / جدی 1403
👈6 رجب 1446👈7 ژانویه 2025
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️امروز سه شنبه برای امور زیر مناسب است.
✅عقد و خواستگاری و عروسی.
✅مسافرت.
✅خرید کردن وسیله سواری.
✅دیدار با روسا و مسئولین.
✅خرید و فروش.
✅رفتن به تفریحات سالم.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅قرض و وام دادن و گرفتن.
✅صلح دادن افراد.
✅درختکاری.
✅شکار صید و دام گزاری.
✅و پس گرفتن و مطالبه طلب خوب است.
🚖سفر : مسافرت خوب است.
👶مناسب زایمان و نوزاد از افات و بلاها دور باشد.
🤕 بیمار امروز زود خوب شود.
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز قمر در برج حمل است و برای امور زیر خوب است:
✳️صید و شکار و دام گذاری.
✳️ختنه نوزاد.
✳️ارسال کالاهای تجاری.
✳️آغاز درمان و معالجات.
✳️و خرید لوازم نیک است.
🔵نوشتن حرز و سایر ادعیه و نماز و بستن آن برای اولین بار مناسب است.
👨👩👧👦مباشرت امشب شب چهارشنبه : مباشرت برای سلامتی مفید است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت:
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث بلای ناگهانی می شود.
💉💉حجامت خون دادن فصد.
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ،باعث نجات رعشه اعضا است.
✂️ ناخن گرفتن.
سه شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید بر هلاکت خود بترسد.
👕👚 دوخت و دوز.
سه شنبه برای بریدن،و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر آن را تکمیل کنند)
✅ وقت #استخاره در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن)
😴😴 تعبیر خواب.
تعبیر خوابی که امشب شبِ چهار شنبه دیده شود طبق آیه ی 7 سوره مبارکه "اعراف" است.
الوزن یومئذ الحق فمن ثقلت موازینه...
و از معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده انجام کاری از کارهای خود را به افرادی واگذارد برخی در انجام آنها تلاش کنند و برخی سستی کنند و از چشم وی بیفتند و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
کتاب تقویم همسران صفحه 115
❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه.
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه #یاقابض که موجب رسیدن به آرزوها میگردد .
💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_سجاد_علیه_السلام و #امام_باقر_علیه_السلام و #امام_صادق_علیه_السلام سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
#سلام_امام_زمانم♥️
ولی خیرخواه من سلام
عمری است که پناهمان هستید،
بی آنکه بدانیم، بی آنکه بخواهیم
عمری است نگاه گرم و نافذتان،
تیرهای بلا را از ما دور کرده است
عمری است دعایتان،
کوچک و بزرگمان را حفظ کرده است
عمری است به برکت شما
روزی میخوریم، نفس میکشیم
چه جان پناه امنی داریم
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج🌤
☀️قرائت هرروز دعای عهد
🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸
✨اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِالْعَظیمِ،وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ،
وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ،وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ،یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ،وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ،وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ،یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.✨
✨اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا،وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.✨
✨اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِکَ✨
✨حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج
4_5958806393468225520.mp3
21.59M
💬 قرائت دعای "عهــــد"
🎧 با نوای#سید_حجت_بحر_العلومی
هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹
💚سلام به چهارده معصوم(ع):💚
🌸 صلي اللهُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ
🌸 صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اميرالمُومنِينَ
🌸 صَلی اَللّهُ عَلَیکِ یا فاطِمهُ الزَّهرَاءُُ
🌸 صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِی
🌸 صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اباعبداللَّه
🌸 صلي اللهُ عَلَيْكَ يَا عَلِيَّ بْنَ اَلْحُسَيْنِ
🌸 صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ
🌸 صَلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياجعفربنَ مُحَمَّدٍ
🌸 صَلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياموسيَّ بْنُ جَعْفَرٍ
🌸 صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياعلي بن موسي
🌸 صَلِي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ اَلْجَوَاد
🌸 صَلي اَللَّهُ عَلَيْك ياعلي بْنَ مُحَمَّدٍ
🌸 صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍ العسکري
🌸 صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياحجه بْنَ اَلْحَسَنِ. اَلْمَهْدِيُّ عَجَّلَ اَللَّهُ تعالی فَرَجَهُ الشريف
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
🥀امروز روزسی ام چله شهداس🥀
🌹 یک تسبیح صلوات 🌹
برای سلامتی وفرج
✨ امام زمان عج✨ بفرستید وثوابش هدیه کنید به روح پاک
⚘️#شهيدرضاقلی_وفاییاقدم⚘️
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌹التماس دعای فرج
♥️دعای_سلامتی_امام_زمان_عج♥️
✅درقنوت نمازهابخوانید
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
۞اَللّهُمَّ۞
۞کُنْ لِوَلِیِّکَ۞
۞الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ۞
۞صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ۞
۞فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة۞
۞وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً۞
۞وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ۞
۞طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها۞
۞طَویلا۞
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج🌤
#ختم_صلوات_روزانه_به_نیت_فرج
✨پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله فرمودند:
در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨
📕 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹.
🌿⃟🕊دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم به نیت تعجیل در امر فرج مولامون 🙏
💐وارد ربات زیر بشید و تعداد صلوات تون ثبت کنید ⤵️
https://EitaaBot.ir/counter/8ygh
⫷⁂⫷⫸⁂⫸❤️·⫷⁂⫷⫸⁂⫸
#التماس_دعا_برای_ظهور
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
💫 شاهراه ظهور،شهدا 💫
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد
🥀🕊شهید گرانقدر رضا قلی وفائی اقدم
🍃تاریخ ولادت: ۱۳۳۵
🍃محل ولادت: مراغه
🥀تاریخ شهادت: ۱۳۶۴/۱/۱۷
🥀محل شهادت: جزیره مجنون
🥀مزارشهید: گلزار شهدای گلشن زهرا{س}_مراغه
🍃🌸زندگینامه شهید رضا قلی وفایی اقدم
🍃خانواده شهید وفايی اقدم در يك منزل استيجاري در تبريز به سر مي بردند . مادرش خانم بتول زورمند واحد در خصوص دوران بارداري دومين فرزندش رضاقلي نقل مي كند :
در زماني كه رضا را شش ماهه حامله بودم به علت شدت بيماري در بيمارستان بستري شدم در حالي كه به خاطر سلامتي بچه بسيار نگران بودم . وقتي پزشك معالج بي تابـي مرا ديد گفت : « اين قدر نگران نباش بچه شما به سلامتي به دنيا مي آيد . »
🍃رضاقلي دوران كودكي را در كودكستاني در تبريز سپري كرد و پس از آن كلاس اول را در همان جا گذراند و سالهاي باقي مانده را در مدرسه دكتر شمشيري مراغه ادامه داد . دوره راهنمايي را در مدرسه فيروزي ( باهنر فعلي ) و دبيرستان را در مدرسه فردوس مراغه طي كرد . در تمام اين دوران فردي باهوش بود .
🔷 مادرش در خصوص استعداد و هوش او مي گويد :
در كلاسي كه قرار بود معلم از بچه ها درس بپرسد وقتي نوبت به رضاقلي رسيد نتوانست پاسخ دهد و از چند نفر ديگر درس را پرسيد . در اين فاصله او با گوش دادن آنها را حفظ كرد. گفت : من آماده هستم تا پاسخ دهم . وقتي معلم پاسخهاي صحيح را شنيد بسيار تعجب كرد و گفت : شما با اين استعداد و هوش چرا درس را حاضر نمي كنيد . معلوم است شاگرد زرنگي هستي .
🌟او از جواني با مسائل مذهبي آشنا بود و مرتب در جلسات سخنراني مذهبي در مساجد و محافل مذهبي حضور مي يافت . مادر وي نقل مي كند :
زماني كه امام خميني (ره) به نجف تبعيد شده بود ، قرار بود جهت زيارت به كربلا برويم . هنگام خداحافظي، رضا گفت : « از شما درخواستي دارم . اول اينكه چند نفر از دوستان من توسط رژيم شاه به علت اجراي تئاتر عليه رژيم دستگير شده اند ، براي آنها نزد امام حسين (ع) دعا كنيد تا آزاد شوند . دوم اينكه وقتي به عراق رسيديد حتماً به محضر آقاي خميني برويد . » من در آن زمان حضرت امام (ره) را نمي شناختم . گفتم من ايشان را نمي شناسم و پدرش نيز گفت كه اگر نام ايشان را به زبان بياوريم ما را دستگير مي كنند . ولي رضا مرتب اصرار مي كرد كه حتماً ملاقات حضرت امام (ره) برويم .
🌿با تشكيل گروه هاي مختلف تئاتر و اجراي نمايشهاي گوناگون در مدرسه و شركت در جلسات قرآن و نماز جماعت ديگران را به مسائل اعتقادي - مذهبي تشويق مي كرد .
يكي از دوستانش در خصوص فعاليتهاي انقلابي و شجاعت و جسارت وي چنين نقل مي كند :
اوايل سال 1357 زماني كه راهپيمايي هاي مختلفي عليه شاه صورت مي گرفت ، ما بيشتر در مساجد تجمع مي كرديم و يا در راهپيمايي شركت مي كرديم . در يكي از آن روزها با رضا به مسجد رفته بوديم . جمعيت زيادي در مسجد تجمع كرده بودند و روحاني در بالاي منبر سخنراني مي كرد . در يك لحظه روحاني در بين سخنراني اش مكث كرد ، در همين حال بلافاصله رضا بلند شد و با صداي بلند براي سلامتي حضرت امام (ره) صلوات فرستاد و اين اولين صلوات بود كه در شهر مراغه به طور علني براي حضرت امام (ره) نثار شد .
🌿قبل از انقلاب وارد دانشسراي تربيت معلم شد و پس از اتمام اين دوره و كسب مدرك فوق ديپلم در شهرستان مراغه و آذرشهر و تبريز به شغل معلمي پرداخت . در دوران تحصيل در دانشسراي تربيت معلم با يكي از همكلاسي هايش به نام خانم مهرانگيز تجاري ، اهل تبريز آشنا شد كه اين آشنايي به ازدواج انجاميد .
✨ ازدواج آنان در كمال سادگي و با صد هزار تومان مهريه پاگرفت و زن و شوهر با شغل معلمي زندگي مشترك خود را آغاز كردند .
همزمان با شروع جنگ تحميلي عراق عليه ايران در رشته تاريخ دانشگاه تهران پذيرفته شد ولي به خاطر حضور در جبهه از ادامه تحصيل بازماند . سپس به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي درآمد و با گذراندن دوره هاي آموزش نظامي به جبهه كردستان ( شهر مهاباد ) اعزام شد و پس از مدتي به شهر مياندوآب رفت . در اين زمان مسئوليت روابط عمومي سپاه مراغه و پس از آن اطلاعات سپاه مراغه را عهده دار گرديد و عمليات مختلف سپاه مراغه را فرماندهي مي كرد .
🍃علاقة او به تحصيل سبب شد كه بار ديگر در دانشگاه تربيت معلم تبريز در رشته ادبيات فارسي در سال 1362 پذيرفته شود و تا اسفند 1363 اين دوره تحصيلي را ادامه داد . در همين دوره عضو فعال انجمن اسلامي دانشگاه بود .
مشغله زياد و حضور مستمر در جبهه هاي جنگ سبب شد كه با وجود دارا بودن دو فرزند پسر به نام هاي احمد و مصطفي ، كمتر در خانه حضور داشته باشد و همواره از اين مسئله اظهار نارضايتي مي كرد .
💫 شاهراه ظهور،شهدا 💫
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد
📝در نامه اي از جبهه براي همسرش نوشت :
🌹زندگي اينطور است ، عده اي در رفاه و هميشه در كنار زن و بچه و پدر و مادر ، اما بي هدف و بي جهت و آخرتش هيچ ! و عده ديگري مثل من نه پدر خوبي هستند كه حق پدري را بتواند ادا كند نه همسر خوبي ، چه در سفر چه در حضر در تبريز هم نمي توانستم به شما برسم ، در سفر هم اين جوري است ، آدم گاهي شرمنده همسر مي شود ، اما همه اينها به يك چيز مي ارزد و در برابر يك چيز قابل تحمل است و آن هم حفظ اسلام و تلاش در بقا و اعتلاي اسلام است .
🔻مسئوليتهاي مختلفي در پشت جبهه داشت :
مسئول بازداشتگاه سپاه تبريز و يكي از بخشهاي اطلاعات سپاه منطقه پنج كشوري بود و در دادگاه انقلاب اسلامي تبريز نيز عنوان بازپرس و داديار داشت ، به همين خاطر بارها مورد ترور منافقين واقع شد . در جبهه هاي جنگ بسيار شجاع و دلير بود . در اين باره يكي از همرزمانش نقل مي كند :
در مالكيه سوسنگرد بوديم و عراقي ها پس از تصرف هويزه به سوي سوسنگرد در حال حركت بودند و بستان نيز در دست دشمن بود . هنگام شب در سوسنگرد بوديم كه متوجه شديم بر اثر اصابت گلوله تانك دشمن منبع آب مالكيه منهدم شده است و عراقي ها گروه گروه به سمت نيروهاي ايراني مي آيند و با شليك گلوله تانك در حال پيشروي هستند .
🌷بچه ها با اينكه به شدت مقاومت مي كردند ولي به دليل پيشروي سريع نيروهاي دشمن مستأصل شده بودند و تصميم گرفتند كه به سمت سوسنگرد عقب نشيني كنند . در اين وضعيت رضا وفايي مسئول گروه ، راضي به عقب نشيني نشد و هر لحظه پيشروي دشمن بيشتر مي شد و كم مانده بود كه بين ما و دشمن جنگ تن به تن صورت گيرد . در اين حال آقا رضا گفت كه « من چشمانم را مي بندم هر كس میخواهد مي تواند از صحنة درگيري عقب نشيني كند ولي من مي مانم و هر كس خواست مي تواند با من بماند . »
🌼وقتي روحيه ايشان را ديديم تصميم گرفتيم تا آخرين لحظه بجنگيم اما پس از آن فرمانده سپاه منطقه صلاح را در عقب نشيني ديدند و ما نيز به سوسنگرد عقب نشيني كرديم .
او با وجود داشتن سمت فرماندهي بسيار فروتن و متواضع بود و همواره خود را يك بسيجي ساده مي دانست . دوستان وي نقل مي كنند كه همواره سعي مي كرد با بچه ها انس و الفت داشته باشد و آنقدر با بچه ها صميمي شده بود كه حضور يك مقام بالاتر را در بين جمع احساس نمي كردند و ته مانده غذاي بچه ها را مي خورد . در تمام كارها پيشرو بود به صورتي كه يكي از دوستانش نقل مي كند :
بعد از اتمام آموزش نظامي قرار بود به جزيره مجنون برويم . آنجا لازم بود كه گونيها را پر از خاك كنيم تا از تيررس مستقيم دشمن در امان باشيم. آقا رضا اولين كسي بود كه خودش اقدام به اين كار كرد و به هيچ كس هم نگفت كه براي كمك بيايد .
💥حتي هنگامي كه پل هاي موجود [ پلهاي خيبر ] در جزيره مجنون آتش گرفت به سرعت همراه بچه ها به ترميم و تعويض پلهاي سوخته اقدام كرد .
در خصوص ديگر خصوصيتهاي رفتاري وي دوستانش نقل مي كنند :
قبل از انقلاب بسيار دوست و رفيق داشت و اين كه يك نفر اينقدر مورد توجه ديگران باشد براي من عيب بود . بعدها فهميدم كه ايشان به بچه ها مي گفت : « هر كس مي خواهد با من دوست باشد بايد به نماز جماعت برود و به اين طريق در آن زمان خيلي از بچه ها را به سمت مساجد مي كشاند. »
✅ايشان فرمانده گردان حبيب بن مظاهر بود و امكان استفاده از بسياري از امكانات را داشت ولي هيچگاه از امكاناتي كه از پشت جبهه براي منطقة جنگي ارسال مي شد استفاده نمي كرد. همچنين در خصوص وظيفه شناسي اش به ياد دارم كه مدتي احساس كردم كه در طول شبانه روز فقط دو ساعت ( از 2 الي 4 صبح ) مي خوابد . وقتي به ايشان گفتم كه اين مقدار براي استراحت شما كافي نيست،
در پاسخ گفت: « به دليل مسئوليتي كه دارم اگر زياد بخوابم ممكن است اگر خبري شود بي خبر بمانم و به وظايفم خوب عمل نكنم. »
بسيار كم غذا مي خورد و سر سفره به مختصر طعامي بسنده مي كرد . وقتي علت را پرسيدم، گفت: « شكم پر مانع عبادت انسان است و معرفت و شناخت را از انسان سلب مي كند.»
🌺به نظم و انضباط بسيار تأكيد داشت و هيچگاه اجازة بي نظمي به نيروهايش نمي داد. اين موضوع را همة بچه هاي گردان مي دانستند و همواره سعي مي كردند با انضباط باشند. خاطرم هست يك بار يكي از نيروها مرتكب بي انضباطي شد و بلافاصله وي را ترخيص كرد و با قاطعيت با اين مسئله برخورد كرد. در عين حال زماني كه در جزيره مجنون بوديم پد 6 بر عهده گردان ما بود و جلوتر از اين پد در ميان نيزارها پنج الي شش پاسگاه داشتيم. فرمانده يكي از اين پاسگاه ها فردي به نام علي اسدي كيا بود كه همواره به طور منظم گزارشهاي خود را براي ايشان ارسال مي كرد. زماني كه آقا رضا اين گزارشها را مطالعه مي كرد دائماً به من مي گفت:« چقدر آقاي اسدي كيا منظم و دقيق است و خيلي عالي گزارش تهيه مي كند . » و مرتب وي را تشويق مي كرد و از ايشان تعريف مي كرد.
💫 شاهراه ظهور،شهدا 💫
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد
🍃🌸خاطرات همرزم شهید رضا قلی وفایی اقدم
🍃روز نيمه شعبان بود . كه به اهواز رفتيم آقا رضا براي پدرش كه اتفاقاً در اداره بود زنگ زد . در حالي كه نمي دانستيم روز تعطيل است بعد از اتمام مكالمه گفت : « چند مطلب را مي خواهم به شما عرض كنم . » گفت :
« من موقع آمدن به جبهه كلاً چهل هزار تومان پول داشتم . مي داني اينها را چكار كردم ؟ » گفتم نه !
گفت : « از اين مقدار بيست هزار تومانش را به جبهه كمك كردم و بيست هزار تومان ديگر را براي بازسازي قصر شيرين كه به عهده استان آذربايجان شرقي است دادم . ديگر هيچ پولي در خانه ندارم . با ارزش ترين چيزي كه در خانه داشتم يك دستگاه يخچال بود كه آن را به يكي از دوستانم كه تعداد فرزندانش زياد بود ، دادم . »
🕊بعد گفت: « هيچكس اين مطلب را نمي داند حتي پدرم . »
من و آقا رضا در يك سنگر بوديم و دائماً در كنار هم به سر مي برديم . همواره با خود زمزمه اي مي كرد ولي من چيزي از آن متوجه نمي شدم و خجالت مي كشيدم از ايشان بپرسم . بالاخره يك روز پرسيدم با خود چه زمزمه مي كنيد . براي من هم بخوانيد . گفت : « شعري بر ذهنم حك شده است كه آن را مي خوانم . » و اين طور خواند :
عاشقان را سر شوريده به پيكر عجب است
سر نه عجب ، داشتن سر عجب است
و افزود : « دوست دارم من نيز همانند حضرت امام حسين (ع) سر خود را از بدن جدا كنم و به خدا تقديم كنم . »
چنين نيز شد .
هنگام شهادت سرش را در راه دوست تقديم كرد و پيكرش بدون سر در قبر گذاشته شد .
💫درباره نحوه شهادت رضاقلي وفايي اقدم ، همرزم وي بيان مي كند :
در تاريخ 17 فروردین 1364 جهت تعويض و تعمير پلهاي خيبر در جزيره مجنون درخواست قايق بزرگ كرده بود تا به وسيله آن با تعداد بيشتري از بچه ها سريع تر آماده سازي پلها را انجام دهد و اين درخواست دير عملي شد . بنابراين خودش به همراه چهار نفر ديگر سوار قايقي شد و به تعمير پلها پرداخت . اين كار از صبح زود تا ظهر به طول انجاميد . حدود ساعت سه بعد از ظهر ، دشمن مواضع آنها را شناسايي كرد و اقدام به شليك خمپاره كرد كه سه گلوله خمپاره به قايق آنها اصابت كرد و در اثر آن سر وفايي اقدم از بدنش جدا شد و به شهادت رسيد .
🕊🥀پيكر وي به همراه پيكرهاي سه شهيد ديگر ( شهيد عسگر خلفي ، شهيد متذكر و راننده قايق ) همراه قايق به زير آب رفت و مدت بيست و چهار الي سي ساعت در آب ماند و پس از سي ساعت اجساد آنها توسط يكي از دوستان وي پيدا شد .
زماني كه پيكر رضا وفايي پيدا شد متوجه شدند كه به مصداق شعري كه زمزمه مي كرده است سرش از بدنش جدا شده است .
🌿همرزم او خاطره اي را از قبل از شهادتش نقل مي كند :
شبي كه فرداي آن رضاقلي وفايي به شهادت رسيد من و ايشان به اتفاق به اهواز رفتيم . در آنجا بوديم كه ايشان گفت :
« مي خواهم به حمام بروم ولي مي ترسم اگر به حمام بروم ماشيني كه در اختيار ماست و متعلق به بيت المال است آسيب ببيند . » به ايشان گفتم كه مسئله اي نيست و من كنار ماشين مي ايستم و مراقب هستم . ايشان قبول كرد و پس از اينكه از حمام آمد حدود ساعت يك بامداد بود كه به سنگر رسيديم . بسيار تشنه بود و پس از اصرار برايش چاي درست كردم و بعد خوابيدم .
🥀در عالم رويا ديدم كه آقا رضا به همان صورتي كه همواره مي نشست ، نشسته است و به من مي گويد دفتر آمار بچه ها را بده . و من سريع دفتر را به ايشان دادم . پس از ورق زدن دفتر روي پنج نفر از اسمها كه در دفتر بود دست گذاشت و گفت اينها رفتني هستند و سپس دفتر را به من پس داد .
وقتي بيدار شدم ديدم ايشان بيرون از سنگر است . نماز صبح را با هم خوانديم . سوار قايق شد و براي تعمير پل رفت و زماني كه به همراه سه نفر ديگر به شهادت رسيد متوجه تعبير خواب خود شدم .
🥀مزار شهيد رضاقلي وفايي اقدم در گلشن زهرا (س) شهرستان مراغه واقع است .
15.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بعضی افراد میپرسن اینقدر در خانواده مشکلات و گرفتاری داریم که احساس میکنیم سحر و طلسم شدیم
چیکار کنیم مشکلات رفع بشه؟
#دکترعزیزی
May 11
💫 شاهراه ظهور،شهدا 💫
#کتابدا🪴 #قسمتدویستشانزدهم🪴 🌿﷽🌿 صدای غرش ترسناک تانک ها وقتی گاز می دادند و شنی هایشان روی
#کتابدا🪴
#قسمتدویستهفدهم🪴
🌿﷽🌿
نمی دانستم داروها را بگذارم یا با خودم برگردانم. یک سری از
وسایل پانسمان و ضدعفونی را جدا کردم و گفتم: اینا رو بدید
سربازها ببرن جلو. یکی از پسرهایی که قبلا صندوق مهمات برده
بود، گفت: بدین من بیرم. وسایل را گرفت، روی جاده قل خورد و
خودش را به آن طرف جاده انداخت. تا او برگردد، این چند نفر
درباره اینکه چطور از زیر این و آتش بیرون بیایند صحبت کردند.
دست آخر راننده گفت: على لله خدا بزرگه. سوار شید. همین
جوری که اومدیم، برمی گردیم.
به من گفتند: شما به پشت کابین تکیه بده تا کمتر در معرض خطر
باشی. خودشان هر کدام یک گوشه را چسبیدند. راننده توی
خاکی دنده عقب گرفت و به موازات خانه های پیش ساخت حرکت
کرد. این مسافت کوتاه را چنان توی دست انداز و گودال ها می
افتاد و بیرون می آمد که دل و روده مان توی دهان مان آمد. بالا
می رفتیم و به کف وانت کوبیده می شدیم. تمام استخوان های کمر
و پاهایم خرد شده بود. پسرها داد می زدند: داغون شدیم. آن یکی
می گفت: برو برو، گاز بده.
درست روبه روی جاده کمربندی، راننده پایش را روی گاز
گذاشت. از شیب کنار جاده بالا پرید و مستقیم توی جاده کمربندی
پیش رفت. دوباره آتش روی ما زیاد شد. یکی از پسرها کف وانت
خوابید. من و بقیه هم مچاله شده بودیم. از تیررس گلوله ها که دور
شدیم، نفس راحتی کشیدیم. راننده همان مسیر قبلی را طی کرد.
جلوی مسجد جامع که پیاده شدم، از همان جلوی در از علی
پرسیدم. جوابها منفی بود. دو، سه ساعت بعد با زهره و دخترها
سراغ دا رفتم، وارد حیاط که شدم، دیدم زن عمو غلامی دارد مثل
ابر بهاری گریه می کند. پرسیدم: چی شده؟
گفتم: حالا خدا بزرگه، شاید تا شما بخواهید جمع و جور کنید و
بروید، اینها گورشون رو گم کرده باشند یا خدا طور دیگری
بخواهد و جنگ تمام بشود
همان طور که گوله گوله اشک می ریخت، گفت: خدا از دهنت
بشنوه. دعا کن من دلم نمی خواهد از خرمشهر بروم. چطور خونه
زندگیم رو رها کنم، خیلی سخته
همسایه های دیگر دورش را گرفتند و دلداریش دادند و گفتند:
ناراحت نباش، اگه اوضاع همین طور پیش بره همه ما باید برویم.
خیلی دلم می خواست دا را هم با آنها بفرستم، چند بار دور و بر
مسجد شیخ سلمان را کوبیده بودند حتی خمپاره داخل حیاط مسجد
هم خورده بود. یکبار که توی دیوار جای ترکش خمپاره را دیدم از
دا پرسیدم: چی شده؟ گفت: بچه ها رفته بودند تو کوچه من رفتم
دنبالشون. وقتی برگشتم دیدم خمسه خمسه خورده. چند نفر هم
مجروح شدن. یکی شون که خیلی حالش بد بود، بردند بیمارستان.
باز یکبار دیگر وقتی همه خواب بودند، خمپاره گوشه حیاط خورده
بود و همه را وحشت زده از خواب پرانده بود. دا این ها را می
دید ولی اصلا حرفی از رفتن نمیزد. هر بار به دا میگفتم: بیا شما
هم برو، میگفت: کجا برم؟ شماها رو بذارم کجا برم، مگه شما
اینجا نیستید؟ میگفتم: ما کار داریم. شما بیا برو بچه ها گناه دارند.
می گفت: مگه جون بچه های من از بقیه عزیزتره؟ ما می مونیم.
تا همه هستن ما هم هستیم
ولی همه نمی ماندند. جمعیت مسجد شیخ سلمان هر روز کم و زیاد
می شد، یک عده می رفتند. یک عده دیگر می آمدند و جایگزین
می شدند. خیلی از همسایه ها مثل زن عمو درویش، زن على
سالاری، دختر و دامادشان، ننه سلیمه و... رفته بودند. فقط این دا
بود که سرسختی می کرد، از کنار زن عمو غلامی گذشتم و به
طرف دا و بچه ها رفتم. زهره فرهادی زینب را بغل کرده بود و
نوازشش می کرد. بقیه هم با دا و پسرها صحبت می کردند. حسن
و سعید که خجالتی بودند، سرشان را پایین انداخته بودند و رنگ به
رنگ می شدند، دا تا مرا دید، گفت: چه دوست های خوبی داری.
خیلی با معرفت اند. تو هم که نیستی به ما سر می زنند و
احوالپرسی می کنند. محسن را هم دیدم. پکر و داغان بود. گفتم: ها
چه خبر؟
گفت: چه خبرا بیکاری، بدبختی گفتم: این همه کار توی مسجد
ریخته، بیا به گوشه اش را انجام بده.
گفت: جارو زدن و آب از شط آوردن شد کار؟ من می خواهم بروم
خط، من اسلحه می خواهم
میدانستم محسن به خاطر آرام بودنش با آنکه توی مسجد بوده ولی
هیچ کسی شناختی نسبت به او پیدا نکرده است. دوره آموزش
نظامی هم ندیده، بعید است کسی به او اسلحه بدهد. به خاطر همین،
گفتم: تو کار با اسلحه را بلد نیستی، انتظار داری با این کمبود
تجهیزات یک اسلحه هم که پیدا می شود، به تو بدهند؟!
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کتابدا🪴
#قسمتدویستهجدهم🪴
🌿﷽🌿
بیا توی
مسجد کار کن. آنهایی که توی خط می جنگند نیاز به پشتیبانی
دارند. در بین حرف هایم از دا سراغ علی را گرفتم. گفت خبر
جدیدی از او ندارد.
نزدیکی های اذان به خاطر شلوغی و کوبیدن شهر نگران لیلا
شدم. بدو بدو رفتم جنت آباد. دیدم لیلا خیلی خوشحال است تا مرا
دید، گفت: زهرا علی دوباره اومد اینجا
گفتم: راست میگی؟ گفت: آره به خدا. على اومد اینجا پرسیدم: کی؟
من این قدر دنبالش بودم. آواره شدم. از دیروز تا حالا کجا بوده؟
گفت: خط بوده، فلکه راه آهن. اومد اینجا پیغامت رو بهش دادم.
دیگه رفت پیش دا خیلی خوشحال شدم.
گفتم: خدایا شکرت على سالمه بعد پرسیدم: لیلا علی کی از اینجا
رفت؟ گفت: پیش پای تو. گفتم: پس من میرم. گفت: صبر کن منم
میام گفتم: نه. نمی تونم صبر کنم.
هر چه نیرو داشتم توی پاهایم ریختم و شروع کردم به دویدن. توی
حیاط مسجد سلمان تا دا مرا دید، پرید بغلم کرد و بوسید. گفتم: ها
دا علی کجاست؟ گفت: على همین الان رفت. گفتم: خب چی گفت؟ گفت: هیچی بهم
گفته فردا بچه ها رو بردار و برو. گفتم: علی بهت گفت، تو هم
قبول کردی؟ گفت: آره پرسیدم: حالا می خوای چه کار کنی؟
گفت: هیچی دیگر فردا صبح میرم. علی گفت: نگران زهرا و لیلا
هم نباش، من هستم، تو خیالت راحت. من ازشون مواظبت می کنم.
تو بچه ها رو بردار برو. اینجا موندن خطرناکه.
بچه ها گناه دارن. کشته میشن.
خدا را شکر کردم علی دا را متقاعد کرده. باز چون می خواستم از
علی بشنوم از دا پرسیدم: خب به سلامتی، دیگه على حرفی نزد؟
نگفت کجا میره؟
گفت: حرفی که نزد. گفت: میره سپاه با دوستش حسین طائی نژاد
بود. گفت: دنبال تو دوبار رفته مسجد جامع تو نبودی.
حالم دگرگون شد، به دا نگاه کردم. دلم می خواست به دا بگویم از
علی دل بکند. ولی وقتی نگاهش می کردم و می دیدم این قدر
خوشحال است و از دیدن على ذوق زده شده، دلم نمی آمد حالش را
خراب کنم. باز طاقتم نگرفت. به خودم گفتم: بذار حرف دلم رو
بهش بزنم. نگاهش کردم و گفتم: دا
گفت: ها دا، چیه؟ گفتم: دا علی رو حلال کن بربر نگاهم کرد.
ادامه دادم: شیرت رو حلالش کن دا. گفت: این حرف ها چیه می
زنی؟! یعنی چی شیرت رو حلالش كن؟! گفتم: دا علی این دنیایی
نیست
عصبانی شد و گفت: این حرفهای مفت چیه به زبون می باری؟
مثل اینکه تو از خدا میخوای که علی طوریش بشه
گفتم: نه دا به خدا اینجوری نیست. امروز من هرچی دنبال علی
گشتم، پیدایش نکردم. دو روزه می خوام ببینمش ردی ازش پیدا
نکردم. على سر خیلی پر شوری داره. دا علی اومده که بره
خیلی از حرفم بدش آمد. احساس کردم نه فقط از حرفم بلکه از
خود من هم بدش آمد. همان طور که روبروی هم ایستاده بودیم، به
عمق چشم هایم نگاه کرد، دندان هایش را به هم سائید و با حرص
گفت: بی شرف دیگه از این حرفها نزنی ها
گفتم: دا تو هر چی میخوای به من بگو ولى شیرت رو حلالش کن
دیگر نتوانستم صبر کنم، بدجوری بغض کرده بودم و چشمانم پر
از اشک شده بود. قبل از اینکه اشکهایم بریزند، گفتم: خداحافظ؛ و بیرون دویدم.
می دانستم الان دا چه حالی دارد و تا صبح چه به او
خواهد گذشت. هیچ وقت دلم نمی خواست، این طور رو در روی
دا بایستم و حرفی بزنم که ناراحتش کند ولی نمی دانم چه نیرویی
مرا وادار کرد به دا بگویم على رفتنی است. برای من رفتنش
محرز بود.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
این که گناه نیست 73.mp3
4.37M
#این_که_گناه_نیست 73
💢موقعیتی که برای خطا رفتن،
برات ایجاد میشه؛
مثل یه ارتفاع بلند می مونه!
✅اگه بتونی بر خودت غلبه کنی؛
اوج میگیری!
✅و اگه مغلوب شی؛سقوط میکنی!
کدومو میخوای؟
💫 شاهراه ظهور،شهدا 💫
5⃣2⃣ 🌪تجربههای نزدیک به مرگ در آثار منتشر شده گروه شهید ابراهیم هادی 🔰 ادامه حسابر
5⃣3⃣
🌪تجربههای نزدیک به مرگ در
آثار منتشر شده گروه شهید ابراهیم
هادی
🔰 ادامه حسابرسی
✍ادامه با نامحرم
در سالهای اولی که موبایل آمده بود برای
دوستان خودم با گوشی پیامک میفرستادم
بیشتر پیامهای من شوخی و لطیفه و...
بود.
آن زمان تلگرام و شبکههای اجتماعی نبود
لذا از پیامک بیشتر استفاده میشد رفقای
ما هم در جواب برای ما جوک میفرستادند
در این میان یک نفر با شماره ناآشنا برای
من لطیفههای عاشقانه میفرستاد. من
هم در جواب برای او جوک میفرستادم
نمیدانستم این شخص کیست؟
یکی دو بار زنگ زدم اما گوشی را جواب
نداد اما بیشتر مطالب ارسالی او لطیفههای
عاشقانه بود برای همین یک بار از شماره
ثابت به او زنگ زدم به محض اینکه گوشی
را برداشت و بدون اینکه حرفی بزنم متوجه
شدم یک خانم جوان است!
بلافاصله گوشی را قطع کردم از آن لحظه
به بعد دیگر هیچ پیامی برایش نفرستادم
و پیامهایش را جواب ندادم.
یادم هست با جوان پشت میز خیلی
صحبت کردم بارها در مورد اعمال و رفتار
انسانها برای من مثال میزد همینطور
که برخی اعمال روزانه مرا نشان میداد
به من گفت: نگاه حرام و ارتباط با نامحرم
خیلی در رشد معنوی انسان ها مشکل
ساز است.
بعد به من گفت: اگر شما تلفن را قطع
نمیکردی گناه سنگینی در نامه امانت
ثبت میشد و تاوان بزرگی در دنیا میدادی.
🔺ادامه ماجرا فردا انشاءالله
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
جهت مشاهده قسمتهای قبلی داستان
روی این گزینه بزنیدلطفا↘️
#تجربه_مرگ
#میلاد_حضرت_زینب
•✾•••┈┈✨🌸✨•✾•••┈┈
5⃣4⃣
🌪تجربههای نزدیک به مرگ در
آثار منتشر شده گروه شهید ابراهیم
هادی
🔰 ادامه حسابرسی
✍ادامه با نامحرم
جوان پشت میز وقتی عشق و علاقه من را
به شهادت دید جملهای بیان کرد که خیلی
برایم عجیب بود.
او گفت: «اگر علاقمند باشید و برای شما
شهادت نوشته باشند هر نگاه حرامی که
شما داشته باشید شش ماه شهادت شما
را به عقب میاندازد.»
خوب آن ایام را به خاطر دارم اردوی
خواهران برگزار شده بود. به من گفتند:
شما باید پیگیر برنامههای تدارکاتی این اردو باشید.
اما مربیان خواهر کار اردو را پیگیری
میکنند،فقط برنامه تغذیه و توزیع غذا با
شماست. در ضمن از سربازها استفاده
نکن.
من سه وعده در روز با ماشین حامل غذا
به محل اردو میرفتم و غذا را میکشیدم
و روی میز میچیدم و با هیچکس حرفی
نمیزدم.
شب اول یکی از دخترانی که در اردو بود
دیرتر از بقیه آمد وقتی احساس کرد که
اطرافش خلوت است،خیلی گرم شروع
به سلام و احوالپرسی کرد.
من سرم پایین بود و فقط جواب سلام را
دادم.
روز بعد دوباره با خنده و عشوه به سراغ
من آمد و قبل از اینکه با ظروف غذا از
محوطه اردوگاه خارج شوم، مطلب دیگری
گفت و خندید و حرفهایی زد که.... من
هیچ عکسالعملی نشان ندادم.👇👇
خلاصه هر بار که به این اردوگاه میآمدم
با برخورد شیطانی این دختر جوان روبرو
بودم.
اما خدا توفیق داد که واکنشی نشان ندادم.
در بررسی اعمال،وقتی به این اردو رسیدیم
جوان پشت میز به من گفت: اگر در مکر و
حیله آن زن گرفتار میشدی،به جز آبرو،کار
و حتی خانوادهات را از دست میدادی!
برخی گناهان،اثر نامطلوب این گونه در
زندگی روزمره دارد....
🔺ادامه ماجرا فردا انشاءالله
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
جهت مشاهده قسمتهای قبلی داستان
روی این گزینه بزنیدلطفا↘️
#تجربه_مرگ
•✾•••┈┈✨🌸✨•✾•••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸تکلیف کسانی که خیلی دوست دارند در این ماه بزرگ و با عظمت رجب روزه بگیرند ولی نمی توانند روزه بگیرند چیست؟اطعام کنند یا ذکر مخصوص بگویند؟
توضیحات حجت الاسلام حسینی قمی- کارشناس برنامه سمت خدا
🔸حتما ببینید بسیار مهم
May 11
#تقویم نجومی،اسلامی
✴️ چهارشنبه 👈19 دی / جدی 1403
👈7 رجب 1446 👈8 ژانویه 2025
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️امروز برای امور زیر خوب است.
✅شروع به کسب و کار.
✅طلب معاش.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅صید و شکار و دام گذاری.
✅درختکاری.
✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✅و نوشتن کتاب و مقاله خوب است.
👶 برای زایمان مناسب و نوزاد ستاره اقبالش سبک و روزی دار است.
🚖سفر: مسافرت شدیدا مکروه است و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
🔭 احکام نجوم.
🌗امروز تا 1/5 ظهر قمر در برج حمل است و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است :
✳️صید و شکار و دام گذاری.
✳️ختنه نوزاد.
✳️ارسال کالا به مشتری.
✳️آغاز درمان و معالجه.
✳️و خرید لوازم مورد نیاز خوب است.
🌗 امروز بعد از ظهر قمر در برج ثور و از نظر نجومی مناسب است برای امور زیر است:
✳️امور ازدواجی.
✳️خرید طلا و جواهرات.
✳️خرید املاک و مستغلات.
✳️جابجایی و نقل و انتقال.
✳️آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✳️ارسال کالا و جنس.
✳️افتتاح شغل و کار.
✳️شراکت و امور مشارکتی.
✳️رفتن به تفریحات سالم.
✳️و دیدار دوستان و روسا نیک است.
💑مباشرت امشب:
مباشرت امشب : مباشرت مفید و فرزند یا عالم شود یا حاکم.
💉💉 حجامت.
#حجامت خون دادن و فصد ممکن است باعث مرگ ناگهانی شود.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت باعث دولت و ثروت می شود.
😴🙄 تعبیر خواب:
خوابی که (شب پنجشنبه )دیده شود تعبیرش طبق آیه ی 8 سوره مبارکه"انفال" است.
لیحق الحق و یبطل الباطل...
و از مفهوم این آیه چنین استفاده میشود که بین خواب بیننده و دیگری اختلافی پیش آید و دعوا را نزد قاضی یا حکم برند و معلوم شود حق با خواب بیننده است. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن.
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود.
👕👚 دوخت و دوز.
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله.
✴️️ وقت استخاره.
در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد.
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد