eitaa logo
💫 شاهراه ظهور،شهدا 💫
104 دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
4.6هزار ویدیو
21 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✨پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: اگر مردی راضی شود به این که زنش آرایش کرده از خانه خارج شود بی غیرت است و اگر کسی این مرد را بی‌غیرت بنامد هیچ گناهی نکرده و زن هنگامی که آرایش کرده و معطر از خانه اش خارج شود و شوهرش به این عمل رضایت دهد با هر قدمی که زن بر می دارد برای شوهر او خانه ای در جهنم ساخته می شود. 📚جامع الاخبار صفحه ۱۸۵ بحار الانوار ۱۰۳: ۲۴۹ _۳۸ https://eitaa.com/IRAN_ISLAM1401
11.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حسودی/ زودرنجی / پرخاشگری/ احساس پوچی/ احساس ناامنی/ ناامیدی/ غرور و .... اگه همه یا چندتا از این بیماری‌ها رو داریم : ✘ همه رو یکجا میشه درمان کرد ! https://eitaa.com/IRAN_ISLAM1401
. ثمره شادکردن مؤمن 💐امام كاظم عليه‌السلام: هر كس مؤمنى را شاد سازد، اوّل خدا را شاد كرده است، دوّم پيامبر خدا صلي الله عليه و آله را، و در مرحله سوّم، ما را. 📚 بحارالانوار، ج 71 ص 314 https://eitaa.com/IRAN_ISLAM1401
🔻 ♨️سفر كربلا 🔹همينطور كه اعمال روزانه ام بررسي ميشد، به يكي از روزهاي دوران جواني رسيديم. اواسط دهه هشتاد. يكباره جوان پشت ميز گفت: به دستور آقا اباعبدالله پنج سال از اعمال شما را بخشيديم. اين پنج سال بدون حساب طي ميشود. باتعجب گفتم: يعني چي!؟ گفت: يعني پنج سال گناهان شما بخشيده شده و اعمال خوبتان باقي ميماند. نميدانيد چقدر خوشحال شدم. اگر در آن شرايط بوديد، لذتي كه من از شنيدن اين خبر پيدا كردم را حس ميكرديد. پنج سال بدون حساب و كتاب؟! گفتم: اين دستور آقا به چه علت بود؟ همان لحظه به من ماجرا را نشان دادند. 🔹در دهه هشتاد و بعد از نابودي صدام، بنده چندين بار توفيق يافتم كه به سفر كربلا بروم. در يكي از اين سفرها، يك پيرمرد كر و لال در كاروان ما بود. مدير كاروان به من گفت: ميتواني اين پيرمرد را مراقبت كني و همراه او باشی؟ من هم مثل خيليهاي ديگر دوست داشتم تنها به حرم بروم و با مولاي خودم خلوت داشته باشم، اما با اكراه قبول كردم. كار از آنچه فكر ميكردم سختتر بود. اين پيرمرد هوش و حواس درست و حسابي نداشت. او را بايد كاملا مراقبت ميكردم. اگر لحظه‌اي او را رها ميكردم گم ميشد. خلاصه تمام سفر كربلای من تحت الشعاع حضور اين پيرمرد شد. اين پيرمرد هر روز با من به حرم مي آمد و برميگشت. حضور قلب من كم شده بود. چون بايد مراقب اين پيرمرد ميبودم. روز آخر قصد خريد يك لباس داشت. فروشنده وقتي فهميد كه او متوجه نميشود، قيمت را چند برابر گفت. من جلو آمدم و گفتم: چي داري ميگي؟ اين آقا زائر مولاست. چرا اينطوري قيمت ميدي؟ اين لباس قيمتش خيلي كمتره. خلاصه اينكه من لباس را خيلي ارزانتر براي اين پيرمرد خريدم. با هم از مغازه بيرون آمديم. من عصباني و پيرمرد خوشحال بود. با خودم گفتم: عجب دردسري براي ما درست شد. اين دفعه كربلا اصلا به ما حال نداد. يكباره ديدم پيرمرد ايستاد. رو به حرم كرد و با انگشت دست، مرا به آقا نشان داد و با همان زبان بيزباني براي من دعا كرد. جوان پشت ميز گفت: به دعاي اين پيرمرد، آقا امام حسين علیه السلام شفاعت كردند و گناهان پنج سال تو را بخشيدند. بايد در آن شرايط قرار ميگرفتيد تا بفهميد چقدر از اين اتفاق خوشحال شدم. صدها برگه در كتاب اعمال من جلو رفت. اعمال خوب اين سالها همگي ثبت شد و گناهانش محو شده بود. 📚 کتاب سه دقیقه در قیامت https://eitaa.com/IRAN_ISLAM1401
💠حدیث روزانه 🔸در فضلیت از امام زین العابدین علیه السلام وارد شده مردی به حضرت على بن الحسين علیه السلام عرض کرد: به چه علت ما بر دشمنان خود برتری داریم در حالیکه در میان آنها کسانی هستند که زیباتر از ما هستند؟ امام علیه السلام به او فرمود: دوست داری برتری خود را بر آنها ببینی؟ عرض کرد بلی. امام دست خود را بر چهرۀ او کشید و فرمود نگاه کن وقتی آن مرد نگاه کرد پریشان و مضطرب شد و عرض کرد فدای شما شوم مرا به حال اوّل برگردان من در این مسجد جز خرس و میمون و سگ نمیبینم. امام ما دوباره دست مبارک خود را بر چهره او کشید و او به حال اوّل برگشت. ✅منابع: القطره (جلد1صفحه 495) 🔴انتشار مناقب اهل بیت علیهم السلام با ذکر صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💚 https://eitaa.com/IRAN_ISLAM1401
☑️ از حضرت امام جعفر صادق علیه‌السلام راجع به معنى: «حىّ على خیر العمل» پرسش شد. ◻️فرمود: منظور از این جمله نیکویى نمودن به فاطمه و فرزندان وى است؛ ◻️ و بنابه روایتى منظور ولایت آل محمد صلی ‌الله ‌علیه ‌و آله است. 📚بحار الانوار ج ۴۳ . ص ۴۴ https://eitaa.com/IRAN_ISLAM1401
🌸یک حدیث یک درس🌸 🌹 امام سجاد(علیه السلام)فرمودند: 🌑گناهانی که موجب رد شدن دعا می شوند... 💥نيت بد 💥پليدي باطن 💥دورويي با برادران ديني 💥باور نداشتن اجابت دعا 💥تاخير در نمازهاي واجب تا وقتش بگذرد 💥ترک كار خير و صدقه 💥گفتن كلمات زشت و ناسزا 📚معاني الأخبار،ص۲۷۱ https://eitaa.com/IRAN_ISLAM1401     
💫 شاهراه ظهور،شهدا 💫
#خاکهاي‌نرم‌کوشک🪴 #قسمت‌شصت‌یکم🪴 🌿﷽🌿 خود نبینی! همسر شهید یک شب مسجد گوهرشاد سخنرانی داشت.برا
🪴 🪴 🌿﷽🌿 یک مسؤولیت کوچک همسر شهید ساعت حول و حوش نه شب بود.صداي زنگ خانه از جا پراندم. نمی دانم چرا بی اختیار ترسیدم. چادرم را سر کشیدم و زود رفتم دم در یک موتور تریل جلو ي در بود، دو تا مرد هم روش نشسته بودند. اول که دیدمشان یکهو دلم ریخت! هر دوشان صورتها را با چفیه پوشیده بودند. فقط چشمهاشان پیدا بود. یکی شان خیلی مؤدب سلام کرد و پرسید: «آقاي برونسی تشریف دارن؟» گفتم: «نه.» گفت: «کجا رفتن؟» پیش خودم فکر کردم شاید از همرزمهاش هستند. گفتم: «سرشبی رفتن حرم براي سخنرانی.» پرسید: «کی می آن؟» گفتم: «می دونم، رفتن سخنرانی و معلوم نیست کی بیان.» هنوز توشک و تردید بودم. «ببخشید حاج خانم، ما از رفقاي جبهه شون هستیم، اگه بخوایم ایشون رو حتماً ببینیم، چه وقتی باید بیایم؟» زود گفتم: «ایشون اصلاً خونه نیستن، وقتی می آن مرخصی همه اش می رن این طرف و اون طرف.» سؤالاتش انگار تمامی نداشت.باز گفت:«امشب چه ساعتی می آن؟» شک، حسابی برم داشته بود. همچین با تردید و دو دلی گفتم: «من دیگه ساعتش رو نمی دونم برادر.» چند لحظه اي ساکت شد. خواستم بیایم تو، باز به حرف آمد. «ببخشین حاج خانم، شما اسم کوچیک شوهرتون چیه.» " 1 ". دیگر نتوانستم طاقت بیاورم. به پرخاش گفتم: «شما اگه از رفقاش هستین، باید اسمش رو بدونید که!» تا این را گفتم، آن یکی که پشت فرمان بود، سریع موتور را روشن کرد. گاز داد و بدون خداحافظی رفتند. نزدیک ساعت ده، عبدالحسین آمد. یکی دیگر هم همراهش بود. سلام که کردند، عبدالحسین گفت: «شام رو بیارین که ما خیلی گرسنه هستیم.» دیرم می شد که جریان موتور سوارها را بگویم. براي همین انگار حرف او را نشنیدم. گفتم: «دو نفر اومدن با شما کار داشتن.» «کی؟» گفتم: «سرو صورتشون رو با چفیه بسته بودن، خودشون هم نگفتن کی هستن». «عبدالحسین و دوستش به هم نگاه کردند. نگاهشان، نگاه معنی داري پاورقی -1 بعداً فهمیدم آن سؤال را به خاطر اطمینان خودشان پرسیده اند، اطمینان از این که خانه را درست آمده اند بود. حس کنجکاوي ام تحریک شد. با نگرانی پرسیدم: «مگه چی بوده؟» عبدالحسین دستپاچه گفت: «هیچی هیچی، اونا از رفقا بودن.» ساکت شد.انگار فکري کرد که پرسید: «حالا چی می گفتن؟» سیر تا پیاز حرفهاي آنها و حرفهاي خودم را تعریف کردم. خنده اش گرفت. گفت: «آخر کاري جواب خوبی دادي به شون.» آن شب هر کار کردم ته و توي قضیه را در بیاورم، فایده اي نداشت. فردا، صبح زود رفتم مغازه ي همسایه مان. مال یک زن بود که معمولاً ازش شیر می گرفتم براي بچه ها. تا مرا دید، سلام کرده و نکرده گفت: «دیدي دیشب اومده بودن شوهرت رو ترور کنن!» رنگ از روم پرید. «ت... ترور! چرا؟ مگه چی...» یک صندلی برام گذاشت. بی اختیار نشستم. گفت:«نمی خواد خودت رو ناراحت کنی، الحمداالله به خیر گذشته.» چند لحظه اي گذشت تا حالم کمی جا آمد.ازش خواستم جریان را برام بگوید. گفت: «همون موتوري ها که اومدن از شما سؤال کردن، اول اومدن این جا.» زود گفتم: «به چکار؟!» «آدرس خونه ي شما رو می خواستن.» «توأم آدرس دادي؟» قیافه ي حق به جانبی گرفت.گفت: «من از کجا بدونم اون بی دینها براي چی اومدن!» یک مشتري آمد تو مغازه اش.زود راهش انداخت که برود. وقتی رفت، با آب و تاب دنبال حرفش را گرفت: «ولی نمی دونی «یداالله» چقدر از دستم عصبانی شد.» یداالله پسرش بود.می دانستم که او و پسر دایی هایش همرزم عبدالحسین هستند. «یداالله خیلی منو دعواکرد. می گفت: چرا آدرس دادي؟ اونا می خواستن آقاي برونسی رو ترور کنن!» مکث کرد و با تردید ادامه داد:«راستش رو بخواي برام سؤال شده بود که این آقاي برونسی چکاره هست که اومدن ترورش کن؟» " 1 ". من حسابی ترسیده بودم. براي خودم هم سؤال شده بود که: مگر عبدالحسین چکاره است؟! مثل آدمهاي از همه جا بی خبر گفتم، «اصلاً نفهمیدم اون موتوري ها براي چی اومدن؟» گفت: «بابا ساعت خواب! پسرم یداالله رفت بسیج محل رو خبر کرد، تا صبح دور خونه ي شما نگهبانی می دادن.» نگاهم بزرگ شده بود. زیر لب گفتم: «عجب!» منتظر حرف دیگري نماندم.شیر را گرفتم و سریع آمدم خانه. یکراست رفتم سراغ عبدالحسین. گفتم: «من از دست شما خیلی ناراحتم.» «چرا؟» «شما خبر داشتی که اون دو نفر می خواستن ترورت کنن، ولی به من هیچی نگفتی.» به روي خودش هم نیاورد.خندید.خونسرد و خیلی طبیعی گفت: «مگه من کی هستم که بخوان ترورم کنن؟» قیافه اش جدي شد. پرسید: «اصلاً کی این حرف رو به شما گفته؟» پاورقی -1 عبدالحسین همیشه به نیروهاي هم محلی اش می سپرده که به خانواده هاشان هیچ حرفی درباره مسؤولیت او
نگویند «همین مادر یداالله.» سري تکان داد. رفت طرف جالباسی.کتش را انداخت روي دوشش. هوا هنوز تاریک، روشن بود که از خانه رفت بیرون. چند دقیقه ي بعد برگشت. با خنده گفت: «نه بابا، اونا به من کار نداشتن، یک برونسی دیگه رو می خواستن ترور کنن، منو اشتباهی گرفتن.» آمدم مچ گیري کنم؛ به کنایه گفتم: «پس بسیج محل هم شما رو اشتباهی گرفته؟» «چطور؟» «چون تا صبح دور خونه ي ما نگهبانی می دادن.» محکم و با اطمینان گفت: «دروغ می گن! مگه من کی هستم که بسیج وقتش رو برام تلف کنه؟» همان جا هم نگفت که مثلاً یک مسؤولیت کوچکی تو سپاه دارم. بعد از شهادتش فهمیدم آن روز صبح رفته سر وقت یداالله.خود یداالله می گفت: «آقاي برونسی حسابی از دست من ناراحت شده بود، حتی به ام تشر زد که: چرا به این زنها چیزي می گویی که تو محل فکر کنن من چکاره هستم؟» یداالله می گفت: «همان روز صبح، با حاج آقا پیش مادرم هم رفتیم. ذهنیتی رو که براش درست شده بود، پاك کردیم.» " 1 ". پاورقی -1 یک بار دیگر هم شهید برونسی را می خواستندترور کنند، آن دفعه سوار ماشین بوده که به شان تیراندازي می شود. آن طور که ما شنیدیم، یک نفر هم شهید شده بود. همان قضیه را هم که به شهید برونسی گفتم، محکم کتمان کرده است و گفت:«شایعه است.» 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘
🪴 🪴 🌿﷽🌿 عمل و عملیات همسر شهید حضرت که تشریف بردند، من از جا پریدم و به خودم آمدم. انگار از خواب بیدار شده بودم. دست گذاشتم رو بازوم. درد نمی کرد! یقین داشتم خوب شدم. سریع از تخت پریدم پایین. سر از پا نمی شناختم. رفتم که لباسهایم را بگیرم، ندادند. «کجا؟ شما باید عمل بشی.» «من باید برم منطقه لازم نیست عمل بشم.» جر و بحث بالا گرفت. بالاخره بردنم پیش دکتر. پا تو یک کفش کرده بود که مرا نگه دارد.هر چه گفتم: مسؤولیتش با خودم؛ قبول نکرد. چاره اي نداشتم جز این که حقیقت را به اش بگویم.کشیدمش کنار و جریان را گفتم. باور نکرد و گفت: «تا از بازوت عکس نگیرم، نمی گذارم بري.» گفتم: «به شرط این که سرو صداش رو در نیاري.» قبول کرد و فرستادم براي عکس. نتیجه همان بود که انتظارش را داشتم. تو عکس که از بازوم گرفته بودند، خبري از گلوله نبود. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘
1_2016142519.mp3
3.94M
فرق بسیار است... میان کسی که امروز خودش را به لشکر تو می رساند؛ تا کسی که بعداز آغاز حکومت جهانی ات به تو می پیوندد. آیا شعار امروزِ من نیز هست؟ الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌🤍🍃'
1_1998547592.mp3
9.07M
22 آرامش؛یه نتیجه است نتیجه ی یک روح قدرتمند❗️ روح قدرتـ💪ـمند به آسانی تحت فشار قرار نمیگیره! محاله با روحی که به بیماری حسادت مبتلاست، بتونی رنگ آرامشُ ببینی