♡
چطور میشـــہ امامزمان (عـج) رو
درک کرد؟!
¹۔ زیاد قرآن بخونیم و بہ قرآن زیاد
نگاه کنیم..🌱
²۔ مواظب چشماےِقشنگمون باشیم..
کہ باهشون گناه نکنیم...!
چشمے کہ گناه کنہ نمےتونہحضرترو
ببینہ :)💌
۔
•°|برگرفتہازکتاب :
درخانہاگرکساست،ص۴۳✨
[🌱] @I_M_A_M_Z_A_M_A_N
اشکُ...
نگاهُ...
حسرتُ...
تصویر کـربـلـا ...
این است روزگارِ زیـــارت نرفته ها ...💔
الّلهُـــمَّ ارزُقنا کربلا
[🌱] @I_M_A_M_Z_A_M_A_N
#تلنگر
#ظهور
از شیطان 👿 پرسیدند:
گمراه کردن شیعیان چه سودی دارد🤔
گفت:
امام اینها که بیاید🌤🌈
روزگار من سیاه خواهد شد🌚
اینها که گناه میکنند امامشان دیرتر می آید😔🥺
[🌱] @I_M_A_M_Z_A_M_A_N
#به_یاد_شهدا
#شهید_مرتضی_آوینی
کارتان را برای خدا نکنید، بَرای خُدا کار کنید!
تفاوتش فقط همین اندازه است که ممکن است حسین علیه السلام در کربلا باشد
و من در حال کسب علم برای رضای خدا.
شادی روح پاک همه شهدا #صلوات
↻♥️ @I_M_A_M_Z_A_M_A_N
#ڪݪام_شــھید🌿
اســــلام هــــیچ ضربه اے بالاتر از
#بیخیالے امتش نخورده است!
رفــــقا!
گوشــــه نشینید، ڪنار نرید،
پاے ڪار وایستید تــــنها راه سعادت
پیروے از ائمه ست در سایه ولایت فقیــــه!
#شهید_علی_یزدانی🌸
↻♥️ @I_M_A_M_Z_A_M_A_N
🌸 #زندگی_احسان 🌸
#پارت18
🍃🍃يکسالي از حضور سارا توي خونه خاله به عنوان دخترخونده ميگذشت.
احسان امسال بايد براي کنکور و دانشگاه خودش رو آماده ميکرد.
⁉️اما افسوس که امکانش نبود.
حضور سارا عجيب زندگيشو به هم ريخته بود و احسان حتي بعد گذشت يکسال به اين شرايط عادت نکرده بود.
آخه مگه ميشه به گناه عادت کرد...
اونم پسري که توي پاکي زبانزد دوستاش بود.
✅شب جمعه براي دعاي کميل رفت مسجد.
اونقدر از زندگيش خسته شده بود که نفهميد تمام دعاي کميل رو داره بلند، بلند گريه ميکنه.
اونشب توي مسجد خيلي باخدا درد دل کرد.
و بعد هم توسلي به حضرت زهرا ع گرفت تا مشکلش حل بشه.
با چشماي سرخ به خونه رفت و بدون اينکه شام بخوره، از فرط خستگي، روي تختش خوابش برد.
⁉️چه خواب عجيبي....⁉️
مردي سبزپوش رو توي خواب ديد که بهش گفت:
احسان برو به دانشگاه اصلي...!!!
صبح که براي نماز صبح از خواب بيدارشد، يه شادي تمام وجودش رو پر کرده بود و البته يه سوال که جوابش رو نميدونست.
دانشگاه اصلي...!!!
این دانشگاه کجاست؟؟؟
طاقت نداشت تا ظهر صبر کنه.
بايد ميرفت پيش روحاني مسجدشون که پيرمردي عارف هم بود.
پاورچين از خونه خارج شد و بعد نماز تعبير خوابش رو از حاج آقاي مسجد پرسيد.
باورش نميشد....
يعني خدا ميخواست مزد تمام صبرهايي که اين يکسال کشيده بود رو اينطوري بهش بده...
اصلا تا حالا به اين موضوع فکر نکرده بود...
چون شرايط انجامش رو نداشت....
اما ......
اما الان براش يه دعوت نامه فرستاده بودند، و احسان ميخواست هر جور شده جواب مثبت به اين دعوت بده...
هرجور که شده....
احسان خودشو آماده کرد تا به دانشگاه اصلی بره....
اومزد ترک گناه و دوری از گناه رو از خدا گرفته بود...
او ....
[🌱] @I_M_A_M_Z_A_M_A_N
🌸 #زندگی_احسان 🌸
#پارت19 ﴿ قســمٺ آخــــــــــر ✋﴾
🍃🍃احسان میخواست به دانشگاهی بره که درس ایثار و شجاعت و
ازخودگذشتگی و شهادت تدریس میشد...
رفت با علي در مورد تصميمش صحبت کرد.
علي که تمام ماجراي احسان رو ميدونست، اشک تو چشماش جمع شد.
دستي به بازوي احسان زد و گفت:
دمت گرم رفيق. اما پدر و مادرت....
احسان جواب داد:
نميخوام اونا اصلا از رفتنم به جبهه باخبر بشند، ميدونم رضايت نميدن
اما من دنبال وظيفم هستم.
اينو که گفت، خودش رو انداخت توي بغل علي و در حالي که گريه
ميکرد، ادامه داد:
⁉️باورت ميشه کابوساي هر روزم داره تموم ميشه.
خودم هيچ موقع فکر نميکردم با جبهه رفتن قراره از شر شیطانی مثل سارا خلاص بشم....
اونروز احسان و علي هر دو براي جبهه ثبت نام کردند وپس از یک ماه
آموزش به جبهه اعزام شدند.
براي احسان، جبهه کم از بهشت نداشت.
دلش ميخواست هميشه توي اين بهشت بمونه و هيچ موقع به جهنم
خونه برنگرده.
خداهم زود به آرزوش رسوندش و دي ماه سال 65 توي عمليات
کربلاي 4 به ديدار محبوبش شتافت....
پدرومادرش هم توبه کردند و هدایت شدند...
يوسف زمان ما....
خدا خيلي از اين يوسف ها داره بچه ها، که گمنام يه گوشه اين شهر
هستند.
علي اينارو ميگفت و به پهناي صورتش اشک ميريخت.
بچه هاش، بغلش کردند.
و همسرش که بارها اين داستان رو از زبان علي شنيده بود،
ميدونست علت اين همه سوز و گداز علي از کجاست؟
بعد از ده دقيقه اي که حال بابا بهتر شد، محمد و فاطمه، مامان و بابا
رو تنها گذاشتند.
[🌱] @I_M_A_M_Z_A_M_A_N
🌸🦋ســــلام بر اعضای محترم🦋 🌸
بالاخره داستان احسان تموم شد...
خیلیاتون لطف کردین تشکر کردین و بعضی ها هم انتقاد کردن...
دو تا نکته خواستم بهتون بگم
اینکه این داستان اتفاقات زندگی یکی از شهدای دفاع مقدسمون بود و کاملا واقعیته و گفتن بخاطر اینکه آبروی خانوادشون نره اسمی ازشون گفته نشه
و اینکه هدفمون از این داستان خیلی چیزها بود ولی اصلی ترینش اینه که خواستیم بگیم تو این دورو زمونه بعضیا هستن که بتونن جلوی هوا و هوسشون وایسن و به شیطان درونش ( نه ) بگن
خلاصه وقتتونو نمیگیرم
ممنونم از نگاهتون و این که از ما حمایت میکنید🌹😍
[🌱] @I_M_A_M_Z_A_M_A_N
🌸🦋ســــلام بر اعضای محترم🦋 🌸
بالاخره داستان احسان تموم شد...
خیلیاتون لطف کردین تشکر کردین و بعضی ها هم انتقاد کردن...
دو تا نکته خواستم بهتون بگم
اینکه این داستان اتفاقات زندگی یکی از شهدای دفاع مقدسمون بود و کاملا واقعیته و گفتن بخاطر اینکه آبروی خانوادشون نره اسمی ازشون گفته نشه
و اینکه هدفمون از این داستان خیلی چیزها بود ولی اصلی ترینش اینه که خواستیم بگیم تو این دورو زمونه بعضیا هستن که بتونن جلوی هوا و هوسشون وایسن و به شیطان درونش ( نه ) بگن
خلاصه وقتتونو نمیگیرم
ممنونم از نگاهتون و این که از ما حمایت میکنید🌹😍
[🌱] @I_M_A_M_Z_A_M_A_N
🌸🦋ســــلام بر اعضای محترم🦋 🌸
بالاخره داستان احسان تموم شد...
خیلیاتون لطف کردین تشکر کردین و بعضی ها هم انتقاد کردن...
دو تا نکته خواستم بهتون بگم
اینکه این داستان اتفاقات زندگی یکی از شهدای دفاع مقدسمون بود و کاملا واقعیته و گفتن بخاطر اینکه آبروی خانوادشون نره اسمی ازشون گفته نشه
و اینکه هدفمون از این داستان خیلی چیزها بود ولی اصلی ترینش اینه که خواستیم بگیم تو این دورو زمونه بعضیا هستن که بتونن جلوی هوا و هوسشون وایسن و به شیطان درونش ( نه ) بگن
نظراتتون رو در مورد با پایان داستان احسان و اینکه چه حسی داشتین رو برامون در لینک ناشناس بگین اینم بگین که آیا با این داستان تحت تاثیر قرار گرفتید؟!
لینک ناشناس👇👇
https://harfeto.timefriend.net/16169706799396
خلاصه وقتتونو نمیگیرم
ممنونم از نگاهتون و این که از ما حمایت میکنید🌹😍
[🌱] @I_M_A_M_Z_A_M_A_N