eitaa logo
شهید‌ابراهیم‌هادی
92 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.7هزار ویدیو
11 فایل
شـہـــ🌷ــادتــــ داسـ📖ــتــانـــ مانــدگــ🦋ــار آنــان نیســ✨ـتــ کــہ فــہــمیــ🦋دنــــد دنــ🕊ــیا جایــ مانـــ❤ـــدن نــیســتــ کپی با ذکر صلوات برای روح پاک شهید هادی💔🕊 ❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖           @IbrahimHadii ❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دستی‌به‌سینه‌ی‌منِ‌شوریده‌سر‌گذار بنـگر‌چه‌آتشی‌ز‌تـو‌بر‌پاست‌در‌دلم..❤️‍🩹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و سلام بر او که می گفت: «ما ترس از شهادت نداریم و این تنها آرزوی ماست»
🦋✨ 🍃✨ ✨ راوی : علي صادقي براي مراســم ختم شهيد شهبازي راهي يكي از شهرهاي مرزي شديم. طبق روال و سنّت مردم آنجا، مراسم ختم از صبح تا ظهر برگزار ميشد. ظهر هم براي ميهمانان آفتابه و لگن مي آوردند! با شســتن دستهاي آنان، مراسم با صرف ناهار تمام مي شد. در مجلس ختم كه وارد شدم جواد بالاي مجلس نشسته بود و ابراهيم كنار او بود. من هم آمدم وكنار ابراهيم نشستم. ابراهيم و جواد دوســتاني بســيار صميمي و مثل دو بــرادر براي هم بودند. شوخي هاي آنها هم در نوع خود جالب بود. در پايان مجلس دو نفر از صاحبان عزا، ظرف آب و لگن را آوردند. اولين كسي هم كه به سراغش رفتند جواد بود. ابراهيم در گوش جواد، كه چيزي از اين مراسم نميدانست حرفي زد! جواد با تعجب و بلند پرسيد: جدي ميگي؟! ابراهيم هم آرام گفت: يواش،هيچي نگو! بعد ابراهيم به طرف من برگشــت. خيلي شــديد و بــدون صدا ميخنديد. گفتم: چي شده ابرام؟! زشته، نخند! رو به من گفت: به جواد گفتم، آفتابه رو كه آوردند، سرت رو قشنگ بشور!! چند لحظه بعد همين اتفاق افتاد. جواد بعد از شســتن دســت، سرش را زير آب گرفت و... @IbrahimHadii 🕊
♡•• هَـرگز بھ تُــو دستمـ نرسَد! مـــاھِ بلنـدمـ ... اندوھِ بزرگۍاسٺ زمانۍ ڪھ نباشۍ.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🕊زیارت "شهــــــداء"🕊* بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم* اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَااَولِیاءَ اللہ وَاَحِبّائَهُ* اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَااَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ* اَلسَلامُ عَلَیڪُم یااَنصَارَدینِ اللهِ* اَلسَلامُ عَلَیڪُم یااَنصارَرَسُولِ اللہِ* اَلسَلامُ عَلَیڪُم یااَنصارَاَمیرِالمُومِنینَ* اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یااَنصارَفاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یااَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ* * اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یااَنصارَاَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَاُمّے طِبتُم وَطابَتِ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِنتُم، وَفُزتُم فَوزًاعَظیمًافَیالَیتَنے ڪُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَمَعَڪُم *«یادی که دردلهاهرگزنمی میردیاد شهیدان است. @IbrahimHadii 🕊
آن روز از سه‌راهی شهادت گذشتند .. امروز در دو راهی عافیت مانده‌ایم .. آن‌‌جا خدا بود و اخلاص .. این‌جا؛ "الذی  یوسوس فی صدور الناس" @IbrahimHadii 🕊
مگر می شود پنج‌شنبه باشد و یاد بچه‌های فاطمـه سلام الله را نکنیم!! 📎 پنج شنبه های دلتنگی هدیه به روح پاک و معطر شهـدا صلوات🌷 @IbrahimHadii 🕊
🦋✨ 🍃✨ جواد در حالي كه آب از ســر و رويش مي چكيد با تعجب به اطراف نگاه ميكرد. گفتم: چيكار كردي جواد! مگه اينجا حمامه! بعد چفيه ام را دادم كه سرش را خشك كند! در يكي از روزها خبر رسيد كه ابراهيم و جواد و رضاگوديني پس از چند روز مأموريت، از سمت پاسگاه مرزي در حال بازگشت هستند. از اينكه آنها سالم بودند خيلي خوشحال شديم. جلوي مقر شــهيد اندرزگو جمع شــديم. دقايقي بعد ماشــين آنها آمد و ايســتاد. ابراهيم و رضا پياده شــدند. بچه هاخوشــحال دورشان جمع شدند و روبوسي كردند. يكي از بچه ها پرسيد: آقا ابراهیم، جواد كجاست؟! يك لحظه همه ساكت شدند. ابراهيــم مكثي كرد، در حالي كه بغض كرده بود گفت: جواد! بعد آرام به سمت عقب‌ماشين نگاه كرد. يك نفر آنجا دراز كشيده بود. روي بدنش هم پتو قرار داشت! سكوتي كل بچه ها را گرفته بود. ابراهيم ادامه داد: جواد ...جواد! يك دفعه اشك از چشمانش جاري شد چند نفر از بچه ها با گريه داد زدند: جواد، جواد! و به ســمت عقب ماشــين رفتنــد! همينطور كه‌بقيه هم گريه ميكردنــد، يكدفعه جواد از خواب پريد! نشست و گفت: چي، چي شده!؟ جواد هاج و واج، اطراف خودش را نگاه كرد. بچه ها با چهره هايي اشــك آلود و عصباني به دنبال ابراهيم مي گشــتند. اما ابراهيم سريع رفته بود داخل ساختمان ! @IbrahimHadii 🕊
🦋✨ 🍃✨ ✨ راوی : امير منجر آخرين روزهاي ســال 1360 بود. با جمع آوري وسائل و تحويل سالح ها، آماده حركت به سمت جنوب شديم. بنا به دستور فرماندهي جنگ، قرار است . عمليات بزرگي در خوزستان اجرا شود. براي همين اكثر نيروهاي سپاه و بسيج به سمت جنوب نقل مكان كرده اند. گروه اندرزگو به همراه بچه هاي سپاه گيلان غرب عازم جنوب شد. روزهاي آخر، از طرف سپاه كرمانشاه خبر دادند: برادر ابراهيم هادي يك قبضه اسلحه كلت گرفته و هنوز تحويل نداده است! ابراهيم هر چه صحبت كرد كه من كلت ندارم بي فايده بود. گفتم: ابراهيم، شايد گرفته باشــي و فراموش كردي تحويل دهي؟ كمي فكر كرد و گفت: يادم هست كه تحويل گرفتم. اما دادم به محمد و گفتم بياره تحويل بده. بعد پيگيري كرد و فهميد ســاح دست محمد مانده و او تحويل نداده. يك هفته قبل هم محمد برگشته تهران. آمديم تهران، سراغ آدرس محمد. اما گفتند: از اينجا رفته. برگشته روستاي خودشــان به نام كوهپايه در مســير اصفهان به يزد. ابراهيم كه تحويل سلاح برايش خيلي اهميت داشت گفت: بيا با هم بريم كوهپايه. شب بود كه به سمت اصفهان راه افتاديم. از آنجا به روستاي كوهپايه رفتيم. صبح زود رسيديم. هوا تقريبًا سرد بود، به ابراهيم گفتم: خب، كجا بايد بريم! @IbrahimHadii 🕊
🦋✨ 🍃✨ ... گفت: خدا وسيله سازه، خودش راه رو نشان ميده. كمي داخل روســتا دور زديم. پيرزني داشت به سمت خانه اش ميرفت. او به ما كه غريبه اي در آن آبادي بوديم نگاه ميكرد. ابراهيم از ماشين پياده شد. بلند گفت: سالم مادر. پيرزن هم با برخوردي خوب گفت: ســلام جانم، دنبال كسي ميگردي؟! ابراهيم گفت: ننه، اين ممد كوهپائي رو ميشناسي؟! پيــرزن گفت:كدوم محمد!؟ ابراهيــم جواب داد: همان كــه تازه از جبهه برگشته، سنش هم حدود بيست ساله پيرزن لبخندي زد و گفت: بياييد اينجا، بعد هم وارد خانه اش شد. ابراهيم گفت: امير ماشين رو پارك كن. بعد با هم راه افتاديم. پيرزن ما را دعوت كرد، بعد صبحانه را آماده كرد و حســابي از ما پذيرايي نمود و گفت: شما سرباز اسلاميد، بخوريد كه بايد قوي باشيد. بعد گفت: محمد نوه من اســت، در خانه من زندگي ميكند. اما الان رفته شهر، تا شب هم برنميگردد. ابراهيم گفت: ننه ببخشيد، اين نوه شما كاري كرده كه ما را از جبهه كشانده اينجا! پيرزن با تعجب پرسيد: مگه چيكار كرده؟! ابراهيم ادامه داد: اســلحه كلت را از من گرفته، قبل از اينكه تحويل دهد با خودش آورده، الان هم به من گفتند: بايد آن اسلحه را بياوري و تحويل دهي. پيرزن بلند شد و گفت: از دست كارهاي اين پسر! ابراهيم گفت: مادر خودت رو اذيت نكن. ما زياد مزاحم نميشيم. پيرزن گفت: بياييد اينجا! با ابراهيم رفتيم جلوي يك اتاق، پيرزن ادامه داد: وســايل محمد توي اين گنجه اســت. چند روز پيش من ديدم يك چيزي را آورد و گذاشت اينجا. حاال خودتان قفلش را باز كنيد. @IbrahimHadii 🕊
بسم رب الشهدا و الصدیقین *امروز زیارتنامه شهدا فراموش نشه* ♡•• ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🕊زیارت "شهــــــداء"🕊* بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم* اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَااَولِیاءَ اللہ وَاَحِبّائَهُ* اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَااَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ* اَلسَلامُ عَلَیڪُم یااَنصَارَدینِ اللهِ* اَلسَلامُ عَلَیڪُم یااَنصارَرَسُولِ اللہِ* اَلسَلامُ عَلَیڪُم یااَنصارَاَمیرِالمُومِنینَ* اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یااَنصارَفاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یااَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ* * اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یااَنصارَاَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَاُمّے طِبتُم وَطابَتِ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِنتُم، وَفُزتُم فَوزًاعَظیمًافَیالَیتَنے ڪُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَمَعَڪُم *«یادی که دردلهاهرگزنمی میردیاد شهیدان است. @IbrahimHadii 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک خانواده برزيلی در حاشيه جام جهانى قطر در شهر دوحه به صورت دسته جمعى به دین مبین اسلام مشرف شدند😍 @IbrahimHadii 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجا قلب ها ، همه برای ایران میزند 80 میلیون ، تا پای جان فدای ایران این بی نظیر تقدیم هرکسی که ایرانیه و قلبش برای ایران میتپه.. پرچم بالاست ✌️🇮🇷 @IbrahimHadii 🕊
مَا شَاءَ اَللَّهُ كَانَ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ اَلْعَلِيِّ اَلْعَظِيمِ به نیت موفقیت تیم مون بخونیم ❤️🇮🇷💪 @IbrahimHadii 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سوره نصر بخونین به نیت پیروزی تیم ملی♥️♥️♥️
پیروز شدیم😍خدا را شکر❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Omid Jafari - Table Shadi (320).mp3
5.5M
بر طبل شادانه بکوب 🇮🇷 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📸تصویر حاج قاسم سلیمانی در ورزشگاه احمد بن علی قطر در روز برد تیم ملی ایران @IbrahimHadii 🕊
🔴 مادر شهیدان خالقی پور: بچه های تیم ملی به قولی که به من دادند عمل کردند 🔹 روز جمعه و نگاه امام زمان بود که بچه ها توانستند ببرند و به رهبرم عزیزم تبریک میگم و امیدوارم خستگی شان در آمده باشد. 🔹 از بچه های گلم و ملی پوشان عزیزم میخواهم دست هم بگیرند و مثل امروز که بازی کردند آمریکا را هم ببرند و دل همه رو شاد کنند 🔹 این چند روز که دلم گرفته بود ولی خدا را شکر شاد شد و این پیروزی هم برای همه ملت ایران مبارک باشد. @IbrahimHadii 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اشک‌های پیمان یوسفی پس از پایان بازی ایران - ولز آفرین مرد ممنون بابت گزارش احساسی و قشنگت❤️ @IbrahimHadii 🕊
🇮🇷 | پیام تبریک رئیس‌جمهور به مناسبت پیروزی تیم ملی فوتبال ایران در جام جهانی بسمه‌تعالی 🔸بچه‌های پر تلاش و با غیرت تیم ملی فوتبال ایران، از اینکه با همه وجود جنگیدید و شیرینی پیروزی را به کام مردم کشورمان نشاندید، صمیمانه از شما و سرمربی و سایر دست‌اندرکاران تیم ملی تشکر میکنم. دعای خیر یک ملت در ادامه این راه نیز بدرقه راهتان است. 🇮🇷 🇮🇷 ❤️ @IbrahimHadii 🕊