وقتی تو وارد یه رابطه مجازی میشی، باید سعی کنی بفهمی که چقدر این رابطه حساسه.
اون تورو نمیبینه، اما حاضره برات هرکاری کنه، تا به حال بغلت نکرده اما دلش برای بغلت میشه، رو در رو باهات صحبت نکرده اما همیشه تصورش میکنه، دستات رو نگرفته اما دلش پر میزنه تا دستات رو بگیره.
باهات بیرون نرفته اما اینو نیاز داره که همیشه کنارش باشی
اینو درک میکنید؟ شاید فکر کنید این رابطه ارزش نداره اما گاهی اون قدر میتونه قشنگ باشه که داستان این عشق نوشتنی تر از مجنون و لیلی، شیرین و فرهاد، اوژنی و ناپلئون.. باشه.
چون اونا هم رو لمس نکردن، حتی دستای هم رو هم نگرفتن اما با تمام وجود دارن سعی میکنن که ستاره عشقشون رو زنده نگه دارن.
اما اینجا باید به یه چیزایی هم توجه کرد، چون وقتی یکی مجازی دلش رو به کسی میسپاره، با کوچیک ترین چیز ها هم ممکنه قلبش بشکنه.
پیامشو دیر سین بزنی و جواب ندی بغض گلوش رو چنگ میزنه و توی اشک هاش غرق میشه، اگه صداتو نشنوه احساس کمبود میگیره و ذهنش درگیر میشه، اگه توجه نکنی و اهمیت ندی اون خورد میشه.
اون نیاز داره اولویت تو باشه و بیشتر از بقیه بهش توجه کنی شاید بگی چرا؟ خب شما توی یک رابطه مجازی هستید که نمیتونید هم رو ببینید و لمس کنید پس به توجه بیشتری از جانب تو نیاز داره.
اون نیاز داره باهات صحبت کنه و روزشو برات بگه، نیاز داره هر چند وقت یک بار صدات رو بشنوه، نیاز داره صداش کنی و بهش بگی که چقدری دوستش داری.
دستی که به دست من بپیوندد نیست
صبحی که به روی ظلمتم خندد نیست
زنجیرفراوان فراوان اماچیزی که مرا به زندگی بندد نیست به شب سلام که بی تو رفیق راه من است سیاه چادرش امشب پناهگاه من است
چه جای غم که ندارم تو را؟ که در نظر من
سعادتی به جهان مثل دوست داشتنت نیست مثل باران بهاری که نمی گوید کی
بی خبر در بزن و سرزده از راه برس
زنی كه صاعقهوار آنک ردای شعله به تن دارد فرو نيامده خود پيداست كه قصد خرمن من داردمن راه تو را بسته تو راه مرا بسته امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم می شوم بیدار و می بینم کنارم نیستی حسرتت سر میگذارد بی تو بر بالین منخورشید من برای تو یک ذره شد دلم
چندان که در هوای تو از خاک بگسلم
دل را قرار نیست مگر در کنار تو
کاینسان کشد به سوی تو منزل به منزلم
با اسم اعظمی که به جز رمز عشق نیست
بیرون کش از شکنجهی این چاه بابلم
شراب چشمهای تو مرا خواهدگرفت از من
اگر پیمانهای از آن به چشمانم بنوشانی
ترسم به نام بوسه غارت کنم لبت را
با عذر بی براری این بهترین بهـانه
دگر به دلهره و شک نخواهم اندیشید
تویی که نقطه پایان اضطراب منی
مرا به بوی خوشت جان ببخش و زنده بدار
که از تو چیزی ازین بیشتر نمیخواهم
چون پرسم از پناهی پشتی و تکیهگاهی
آغوش مهربانت از هر جواب خوشتر
تشویش هزار آیا وسواس هزار اما
کوریم و نمیبینیم ورنه همه بیماریم
کردهام طی صد بیابان را به شوق یک جنون من از این دیوانه بازی ها فراوان کردهام
و در زیبایی چشمانش غرق شدم. . .
شانه ای که مرگ سر بر آن مینهد.
درختی که پرستو ها روی ان میمیرند
نشسته بر صندلی پر از روزنامه های از یاد رفته
تو را در تختی میخواهم رو به ماه
در سیل اشکی که قدم ها را روی ماسه ها میپوشاند