♥️ℒℴνℯ♥️
شبۍ ڪہ
با بوسہ هایت بخواب برومـ
بخیر ترین
شب جهان خواهد شد ...😊
°•👑💗👑•°°•👑💗👑•°
💜 @Im_PrInCesS 💜
°•👑💗👑•°°•👑💗👑•°
┅┄✶❤✶┄┅
مادرم گفت :♥️
عشق را ببوس و بگذار کنار
باشد؛ بیا اول "ببوسمت"💋
بعد مذاکره می کنیم چه کسی کنار برود
°•👑💗👑•°°•👑💗👑•°
💜 @Im_PrInCesS 💜
°•👑💗👑•°°•👑💗👑•°
♥️ℒℴνℯ♥️
#بکگرانددخترونه😍❣🍇
°•👑💗👑•°°•👑💗👑•°
💜 @Im_PrInCesS 💜
°•👑💗👑•°°•👑💗👑•°
دستانت
ذات شعرند در فرم و معنا،
بی دستانت نه شعر بود نه نثر
نه چیزی که به آن ادبیات میگویند
#نزار_قبانی
همیشه آرزو کردم شبیه آرزوش باشم :)
°•👑💗👑•°°•👑💗👑•°
💜 @Im_PrInCesS 💜
°•👑💗👑•°°•👑💗👑•°
این ماییم که دیگرانو مغرور میکنیم
😒✔️
°•👑💗👑•°°•👑💗👑•°
💜 @Im_PrInCesS 💜
°•👑💗👑•°°•👑💗👑•°
دیوونــہ ڪــہ باشے
دندونات میخاره
و
موهات درد میگیرهـ...🤓✨
°•👑💗👑•°°•👑💗👑•°
💜 @Im_PrInCesS 💜
°•👑💗👑•°°•👑💗👑•°
خـــــیــــلــــے سختــہ
پ.ن:دیدم که میگم...:)
🌙⚡️
°•👑💗👑•°°•👑💗👑•°
💜 @Im_PrInCesS 💜
°•👑💗👑•°°•👑💗👑•°
به قلبم افتخار میکنم
😊💔
°•👑💗👑•°°•👑💗👑•°
💜 @Im_PrInCesS 💜
°•👑💗👑•°°•👑💗👑•°
💠♥️💠
♥️💠
💠
#part4
مانتوی تنگ قرمز به تن کرده و آرایش غلیظش چشم را میزند.
با لبخند چندش آوري میگوید:اصلا بهتون نمیاد دختر کنکوري
داشته باشین.
بابا جوابش را نمی دهد،دختر بیتوجه به طرف من برمیگردد:
چه رشته
اي عزیزم؟
نگاهم را از خط چشم کلفتش میگیرم:انسانی
ابروهایش را بالا می دهد:
یه خرده دیر اومدین البته،ولی جاي نگرانی
نیست،خب کدوم کلاسا؟
قبل من،بابا جواب می دهد:همـهـ ي کلاسا
میگویم:نه بابا،من فقط کلاس ریاضی و عربی لازم دارم.
بابا میگوید:مطمئنی؟
:_بلـه(به طرف دختر برمیگردم) فقط ریاضی و عربی.
دختر خودکارش را برمیدارد:عربی دو سه جلسه تشکیل شده ها،ولی
ریاضی احتمالا از هفته ي بعد.
بابا میگوید:ایرادي نداره.
:_عزیزم اسمت چیه؟
:_نیکی نیایش
:_شما لطفا این فرم رو پر کنید،راستی نیم ساعت بعد کلاسعربی،هست،شنبه ها و سه شنبه ها،30:2 تا 30:4
بابا مشغول ݐرکردن فرم میشود:اگه نتونم بیام دنبالت،اشرفی رو
میفرستم.
:_ممنون
سر تکان می دهد؛فرم را امضا میکند و کارت اعتباري اش را
درمیآورد.
دختر چاپلوسی میکند:ممنون از حسن انتخابتون
بابا نگاهم میکند:پول داري؟
:_بله بابا
:_یه چیزي بخر،بخور
ذوق میکنم از این محبت غیرمترقبه:ممنون بابا
دلم براي خودم میسوزد...
:_کاري نداري؟
:_نه،بازم ممنون. خداحافظ
بابا میرود،دختر نگاهم میکند:
برو کلاس سه بشین،الان همکلاسی هاتم
میان.
به طرف کلاس شماره سه میروم،روي صندلی روبه تخته مینشینم.
چقدر دلم براي چادرم تنگ شده. کاش کمی مامان و بابا درکم میکردند،آه میکشم از ته دل....
#ادامه_دارد
🌱
.
"رمان مَسْیحٰـــــآیِ عِشْـــــــق"
.
یِـــكْ جُــــرْعــﻫ عـــآشِقٰــــآنهی پآک مــیهمآن مآ باشیــــــد.
.
به قَلَــــم:فاطمه نظری
.
@siibgolab
🌱
Instagram:@fa_na_za_ri
.
🌱
💠
♥️💠
💠♥️💠
💠♥️💠
♥️💠
💠
#part5
سرم را بلند میکنم،دو پسر،هم سن و سال خودم،جلوي در ایستاده
اند و مرا نگاه میکنند،شاید نمیدانند که من هم کلاسی شان هستم.
صداي کـــسی میآید:چرا نمیرین تو بچه ها؟
و پسر دیگري در چهارچوب در ظاهر میشود،قدبلند است و هیکل
ورزشکاري دارد. مرا که می بیند سرش را پائین می اندازد. نرمه مویی
صورتش را پوشانده.
بلند میشوم:سلام،من شاگرد جدید کلاس عربی ام.
دو پسر اولی،آهان میگویند و وارد میشوند و ردیف عقب مینشینند.
پسر قدبلند،هم چنان سر پایین داخل می شود و دو صندلی آن طرف
تر،در ردیف من مینشیند.کمی که میگذرد، دختري هم وارد کلاس
می شود و ردیف عقب مینشیند. با کتاب هایم خودم را مشغول
میکنم. ناخودآگاه نگاهم به پسرقدبلند میافتد،نگاهش مدام به در
است،انگار منتظر کسی است.
:_سلام بچه ها
استاد داخل کلاس میشود،به احترامش بلند می شویم و مینشینیم.
به همه نگاه میکند و نگاهش روي من متوقف می شود:شما خانم
نیایش هستین درسته؟
:_بله استاد
:_بچه ها خانم نیایش،مِن بعد همراه ما هستن،خب بهتره بریم سراغ..
صداي در،حرف استاد را قطع میکند.
:_بفرمایید
در باز میشود و دختر چادري با صورتی سبزه و چشم و ابرویی
مشکی،در چهارچــوب در ظاهر میشود.
اولین چیزي که نگاه را درگیر میکند،چهره ي معصوم و دوست
داشتنی اش است،که بدون آرایش،قشنگ و زیباست.
نفس نفس میزند،با حسرت به چادر روي سرش خیره می شوم.
:_ببخشید استاد
:_خانم زرین،بفرمایید،نزدیک بود درسو بدون شما شروع کنیم.
راستی خانم نیایش
با دستش مرا نشان میدهد
هم کلاسی
جدیدتون هستن.
دختر به طرفم میآید و وسایلش را روي صندلی کنار من میگذارد.
:_سلام،من فاطمه ام. فاطمه زرین
:_منم نیکی نیایش هستم.
هردو همزمان میگوییم:خوشبختم.
آرام میخندیم،چقـــدر جذاب و دوست داشتنی است
#ادامه_دارد
🌱
.
"رمان مَسْیحٰـــــآیِ عِشْـــــــق"
.
یِـــكْ جُــــرْعــﻫ عـــآشِقٰــــآنهی پآک مــیهمآن مآ باشیــــــد.
.
به قَلَــــم:فاطمه نظری
.
@siibgolab
🌱
Instagram:@fa_na_za_ri
.
🌱
💠
♥️💠
💠♥️💠