۱ آبان ۱۳۹۹
۱۹-۲
.
سرم را از شانه ی فاطمه برمی دارم و به غم انگیزترین صحنه ی عمرم خیره می شوم.
دونفر زیر بغل های مسیح را گرفته اند و پدر را از پسر جدا می کنند.
مسیح بالا می آید،تنها... بدون ایلیا.
جانم را بین خاک ها می گذارند،رویش خاک می پاشند و همه چیز تمام می شود.
من،قلبم،نفسم،عمرم،زندگی ام،خوشبختی ام... پسرم را داخل قبر گذاشته اند.
به مسیح نگاه می کنم.
به تنها امید زندگی ام.
به سر و صورت خاکی و گلی اش.
به دست های خالی اش.
به چین و چروک پیشانی اش.
به رنگ پریده اش.
به سنگینی سینه اش.
من باید به او تسلیت بگویم یا او به من؟
حال کداممان بدتر است؟
خودم را از حصار دست ها آزاد می کنم و به طرف مسیح پر می گیرم.
نگاهم نمی کند.
حواسش نیست.
چشمانش هنوز داخل گودال را می کاود.
نزدیک که می شوم صدایش می زنم.
برمی گردد و برایم آغوش می گشاید.
خودم را بین دستانش زندانی می کنم و هرچه در غدد اشکی ام دارم نثار پیراهنش می کنم.
آنقدر می بارم که بمیرم...
که بمیریم..
که همین جا،در همسایگی ایلیا دفن شویم.
جدا کردن مادر از فرزند کار خوبی نیست،هست؟
***
🎀ادامہ دارد.🎀
نویسنــ✒️ـــده: نظـــفاطمہــــرے
🚫هرگونہ ڪپےبردارے بدون ذڪرـمنبع و نام نویسنده،پیگرد الہے دارد.🚫.
۱ آبان ۱۳۹۹
۱ آبان ۱۳۹۹
🍁پاییز
هدیه ای طلایی
از جانب پروردگارمان به ماست....
🍁برگ و بار کینه را بریزیم
و نهال دشمنی رابخشکانیم
و با مهر،درخت دوستی بنشانیم
🍁الهی پاییز امسال
برای هموطنانم پراز بارش رزق و
روزی باشه
مثل برگ درختان و بارش باران🍁
°💕👑💕°
eitaa.com/Im_PrInCesS
۱ آبان ۱۳۹۹
۱ آبان ۱۳۹۹
۲۰-۱
.
﷽
.
*نیکی*
میگویند تمام شد!
برگردید سر خانه و زندگی تان..
برگردم؟
حالا که طوفان زندگی ام را کن فیکون کرده؟
حالا که دست بی رحم تقدیر گل ترین گل روزگارم را چیده؟
کجا برگردم؟به کدام خانه؟سر کدام زندگی؟
مگر من بعد از تو زندگی می توانم کرد؟
اصلا مگر بعد از تو می شود نفس هم کشید؟
من کجا بروم؟ سر کدام زندگی برگردم وقتی امید و قلب و روحم زیر خاک خوابیده؟
من حالا که او زیر خاک خفته چه خاکی به سرم بریزم؟
کجا بروم پسرم؟
به که شکایت کنم از نبودت؟
گله ی نداشتنت را پیش کدام محکمه ببرم؟
من بدون تو راه خانه را گم کرده ام فرزندم.
قرار بود رفیق نیمه راه باشی؟
قرار بود مادرت را عاشق کنی و خود بروی؟
قرار بود تنهایم بگذاری؟
من از کجا می دانستم که اینقدر زود خواهی رفت...
کاش تا وقتی میهمانمان بودی هرگز نمی خوابیدم،کاش اینقدر بغل این و آن نمی دادمت..
من اگر می دانستم فقط چند ماه پیش ما میمانی از روز اول سفت بغلت می کردم،نمی گذاشتم دست کسی به تو برسد..
آخ پسرم...
آخ پسرم...
آخ پسر چندماهه ام...
من چه می دانستم داغ روی دل مادرت می گذاری و می روی..
روز اول که در آغوش گرفتمت یک لحظه تو را برای همه ی عمر کنار خودم تصور کردم.
شاید باور کردنش سخت باشد اما مادر،من لحظه ای که زبان باز خواهی کرد را دیدم.
اولین تاتی تاتی ات را تصور کردم.
من؛مادرجان؛دندان درآوردنت را دیدم...
.
۱ آبان ۱۳۹۹
۲۰-۲
.
در خیالم مدرسه رفتنت را،خندیدنت را،مشق نوشتنت را،دویدنت را...
مادر من حتی دانشگاه رفتنت را همان لحظه پیش چشم هایم دیدم..
من چه می دانستم مادر...
آخ مادر...
ببخش مادرت را پسرم...
ببخش که در این چند ماه خوب مادری نکرد.
ببخش اگر تمام این چند ماه را بالای سرت بیدار ننشست.
ببخش مادرت را اگر خوب شیرت نداد..
ببخش مادرت را که فرصت نکرد خوب نگاهت کند.
ببخش من را که هنوز بلد نیستم برایت لالایی بخوانم.
ببخش مادر که هنوز حس میکنم در خانه منتظر منی.
مادر!
پسرم،گلم!
تو آمده بودی حسرت روی دل من بگذاری و بروی.
آمده بودی که طعم شیرین مادری را به من بچشانی و بروی.
مادر!
من مادرم؟
کدام مادر؟!
من،مادر فرزندی که زیر خاک خفته...
من فقط دوماه... فقط دو ماه مادرت بودم.
اما تو قشنگ ترین اتفاق زندگی من و پدرت بودی..
فقط انگار ما را دوست نداشتی که زود رفتی...
ببخش مادر...
ببخش که بدن لطیف و نرمت،در بستری از خاک خفته.
ببخش که بالش زیرسرت گلی است..تقصیر اشک های پدرت است که موقع دفنت...
دفنت..
آخ بمیرم مادر که حتی قامتت به اندازه ی کلمه ی دفن هم نرسیده.
بمیرم مادر...
بمیرم...
ببخش مادر،ببخش اگر خوب از تو پذیرایی نکردم..
ببخش که فرصت نشد قشنگی های دنیا را ببینی..
ببخش که هنوز زبان باز نکرده بودی..
ببخش که هنوز دندان درنیاوری
ببخش که وقت نشد و (مامان) نگفتی..
ببخش که خوب مادری نکردم.
انگار که تو آمده بودی که زود بروی..
آمده بودی ما را عاشق کنی و خودت؛بار سفر بازنکرده بروی.
حالا من چه کنم؟
با این حسرت روی دل،با این داغ بر کمر،با این نگاه منتظر..
بدون تو کجا بروم؟
نگاه کن...
نگاه کن که قلبم در سینه آتش گرفته.
مادر! زندگی و جوانی ما سوخت اما انگار تو آرام گرفته ای.
من که نمی دانستم می روی..
کاش پشت سرت آب می ریختم که زود برگردی.
کاش می دانستم از کدام راه رفتی..
کاش می دانستم که یک روز برمی گردی.
کاش ....
صدای سوزناک روضه خواندن سیدجواد علوی،ضربان قلبم را کند می کند.
بی حس شده ام.
ببخش مادر را ،پسرم؛که نتوانستم از (حسین) و عشقش بگویم.
ببخش مادر که ندیدی قشنگی دنیای با عشق حسین را..
سیدجواد می خواند و گریه می کنم.
اما... اما جمله ی آخرش نفسم را بند می آورد:الهی حرمله از غم بسوزی...
چشمانم سیاهی می رود.
انگار می میرم..
می میرم..
می میرم..
.
🎀ادامہ دارد.🎀
نویسنــ✒️ـــده: نظـــفاطمہــــرے
🚫هرگونہ ڪپےبردارے بدون ذڪرـمنبع و نام نویسنده،پیگرد الہے دارد.🚫.
۱ آبان ۱۳۹۹
۲۱-۱
.
﷽
.
*نیکی*
.
چشمهایم میسوزد،بازشان میکنم و دوباره میبندم.
دنیای بیروح برابرم کمکم رنگ میگیرد.
سقف اتاقم را میبینم،بعد دیوارها و پنجرهی بزرگ رو به خیابان.
آفتاب چشمم را میزند،ابروهایم را پایین میآورم تا چشمهایم از تابشخورشید در امان باشند.
سرم را میچرخانم و فاطمه را میبینم؛کنارتخت نشسته و قرآن میخواند.
میخواهم بلند شوم که متوجهم میشود.
سریع به سمتم میآید:نیکیجان..بیدار شدی؟
چیزی نمیگویم،دهانم گس است و چشمهایم همچنان میسوزد.
فاطمه دستم را میگیرد:بذا سرمت رو باز کنم تا بتونی بلند بشی
بیشتر از یکماه است که اوضاع همین است،شبها خواب به چشمانم نمیآید و روزها،چیزی از گلویم پایین نمیرود .
زندگیام همین شده.
با آرامبخش میخوابم و با سرم،تغذیه میشوم.
فاطمه،آنژیوکت را از دستم باز میکند.
سرش را طوری خمکرده که اشکهایش را نبینم.
نگاهش میکنم:کی اومدی؟
غم،در چشمانش لانه کرده:یهساعتی میشه،از مامانت اجازه گرفتم که بیام پیشت.
سرم را تکان میدهم.
میگوید:نمیخوای بری پایین؟فامیل و آشنا اومدن برا سرسلامتی و ...
مکث میکند،نگاه میدزدد:چهلم ایلیا...
قطرهاشک بزرگی از چشمچپم خارج میشود و روی گونه میغلتد.
فاطمه کنارم مینشیند:تا کی میخوای اینطوری کنی نیکی؟میدونم سختته،میدونم اوضاعت بده...ولی تا آخرعمر که نمیشه زانوی غم بغل گرفت و یهگوشه نشست.
میشه؟
سرد نگاهش میکنم:نمیفهمی من چی میکشم...
گفتن این حرفا راحته،ولی حتی یهثانیهام نمیتونی خودت رو جای من بذاری.
میخواهد چیزی بگوید که دستم را بالا میآورم: بچهام مرده فاطمه،حسرتش به دلم مونده.
نمیفهمی من چی میگم... پس لطفا شعار نده...
ممنونم از اینکه اومدی ولی من الآن میخوام استراحت کنم...
سرم را خم می کنم.
فاطمه کش چادرش را دور سرش می اندازد،کیفش را برمی دارد و به طرف خروجی می رود.
چرا اینطور شده ام؟
چرا اینقدر راحت دل می شکنم؟
اینکه داغدیده ام،توجیه مناسبی است؟
فاطمه برمی گردد:نیکی... از من ناراحت نشو،اینجوری که می بینمت دلم می خواد بمیرم..
می خواهد از اتاق خارج شود که صدایش می زنم:فاطمه..
برمی گردد.
_:میشه به مسیح بگی موبایلمو بیاره؟
ذوق می کند:می خوای به کسی زنگ بزنی؟عمووحید مثلا؟
سرم را تکان می دهم:می خوام عکسای ایلیا رو ببینم.
فاطمه،ناامید سرش را پایین می اندازد.
_:فاطمه؟من این روزا خیلی عصبی ام..یعنی.. اگه حرفی می زنم که از دستم ناراحت میشی... میخوام بگم که...
۱ آبان ۱۳۹۹
4_5800802453683178017.mp3
3.2M
دیوونه ی منی
آخه نفسهام
تو که میای تندتر میزنه....😍♥️
🌸✨
۱ آبان ۱۳۹۹
۱ آبان ۱۳۹۹
𖤐 𝑆𝒉𝐸'𝑆 𝑁𝑜𝑇 𝑎 𝑆𝐼𝑛𝐺𝑒𝑅, 𝐵𝑢𝑇 𝑖 𝐿𝑜𝑣𝑒 𝒉𝑒𝑅 𝑉𝑂𝐼𝐶𝑒
خوانَنده نیستاوَلے مَن عاشِق صِداشَم
°💕👑💕°
eitaa.com/Im_PrInCesS
۱ آبان ۱۳۹۹
۲ آبان ۱۳۹۹