eitaa logo
🎀پِرَنسِــ👑ــس🎀
433 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
638 ویدیو
35 فایل
رمان فعلے : # 💗 روزانه دو پارت درکانال قرار میگیره💌 کپے بدون ذکرلینک کانال و منبع حرام☺🌙 . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . #ترک_‌کانال 💕💛💙💜💚💕💛💙💜💚💕
مشاهده در ایتا
دانلود
•|آیہ گࢪافے... هُوَ الَّذِے یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا ڪسے است ڪھ باراݩ سودمند ࢪا پس از آن ڪہ مأیوس شدند نازل مےڪند ۲۸شوࢪۍ °💕👑💕° eitaa.com/Im_PrInCesS
قسمت شصت و ششم 💢نزدیک نیمه شب بود که به حال اومدم. سرگیجه ام قطع شده بود. تبم هم خیلی پایین اومده بود.اما هنوز به شدت بی حس و جون بودم. 💮از جا بلند شدم تا برم طبقه پایین و برای خودم یه سوپ ساده درست کنم. بلند که شدم ،دیدم تلفنم روی زمین افتاده ... باورم نمی شد، 10 تماس بی پاسخ از دکتر دایسون... 👌با همون بی حس و حالی ،رفتم سمت پریز و چراغ رو روشن کردم. تا چراغ رو روشن کردم صدای زنگ در بلند شد. 💞پتوی سبکی رو که روی شونه هام بود، مثل چادر کشیدم روی سرم و از پله ها رفتم پایین. از حال گذشتم و تا به در ورودی رسیدم. انگار نصف جونم پریده بود.در رو باز کردم. باورم نمی شد ، یان دایسون پشت در بود... 😕در حالی که ناراحتی توی صورتش موج می زد ، با حالت خاصی بهم نگاه کرد. اومد جلو و یه پلاستیک بزرگ رو گذاشت جلوی پام. 💕–با پدرت حرف زدم ،گفت از صبح چیزی نخوردی.مطمئن شو تا آخرش رو می خوری. این رو گفت و بی معطلی رفت. خم شدم از روی زمین برش داشتم و برگشتم داخل. توش رو که نگاه کردم،چند تا ظرف غذا بود با یه کاغذ.روش نوشته بود... 💠–از یه رستوران اسلامی گرفتم.کلی گشتم تا پیداش کردم. دیگه هیچ بهانه ای برای نخوردنش نداری.نشستم روی مبل. ناخودآگاه خنده ام گرفت... ـــــــــــ شهید سید طاها ایمانی ╔═...💕💕...══════╗ sapp.ir/taranom_ehsas ╚══════...💕💕...═╝ 💌-برای گروه ها و دوستان خود فوروارد کنید...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨الهـی... درهای لطف تـو بـاز است زیر بـاران رحمتت دستمان را بہ آسمـان بلند می‌کنیم تا میوه های اجابت بچینیم و می‌دانیم دست خالی بر نخواهیم گشـت ميگن: بـاران اشک شوق فرشته هاست الهـی با هر قطـره از بـاران یکی از مشکلات زندگیتون بریزه و بـارش این نعمـت الهـی رحمـت، برڪت، شـادی و سـرزنـدگی براتـون بیـاره.... 🌙شبتـون بـا طـراوت 🌟
❤️ يوسف گمگشته باز آيد، اگر ثابت شود در فراقش مثل يعقوبيم و حسرت ميخوريم... أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج❤️
صبح ها ،خورشید بیدارم میکند ... تا با هم ،دنبال تو بگردیم ... در کدام مغرب آرمیده‌ای که در هیچ مشرقی، طلوع نمی کنی ...؟ ❤️✨❤️ ‌ °💕👑💕° eitaa.com/Im_PrInCesS
چیزے ڪھ خودتـ دربارھ یِ خودت فڪر میڪنے مهم تر از چیزی ڪھ بقیہ راجع بهت فڪࢪ میڪنن🌿🎻 °💕👑💕° eitaa.com/Im_PrInCesS
❤ بسم رب الشهدا ❤ شصت و هفتم 💠برگشتم بیمارستان.باهام سرسنگین بود. غیر از صحبت در مورد عمل و بیمار،حرف دیگه ای نمی زد. هر کدوم از بچه ها که بهم می رسید، اولین چیزی که می پرسید این بود... ✳–با هم دعواتون شده؟ با هم قهر کردید؟ تا اینکه اون روز توی آسانسور با هم مواجه شدیم.چند بار زیرچشمی بهم نگاه کرد و بالاخره سکوت دو ماهه اش رو شکست... 🌟–واقعا از پزشکی با سطح توانایی شما بعیده اینقدر خرافاتی باشه. –از شخصی مثل شما هم بعیده در یه جامعه مسیحی حتی به خدا ایمان نداشته باشه. ♨–من چیزی رو که نمی بینم قبول نمی کنم. –پس چطور انتظار دارید من احساس شما رو قبول کنم؟منم احساس شما رو نمی بینم... 💫آسانسور ایستاد.این رو گفتم و رفتم بیرون.تمام روز از شدت عصبانیت، صورتش سرخ بود.چنان بهم ریخته و عصبانی که احدی جرات نمی کرد بهش نزدیک بشه... 💥سه روز هم اصلا بیمارستان نیومد. تمام عمل هاش رو هم کنسل کرد. گوشیم زنگ زد ... دکتر دایسون بود... شهید سید طاها ایمانی ╔═...💕💕...══════╗ sapp.ir/taranom_ehsas ╚══════...💕💕...═╝ 💌-برای گروه ها و دوستان خود فوروارد کنید...