eitaa logo
🎀پِرَنسِــ👑ــس🎀
430 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
638 ویدیو
35 فایل
رمان فعلے : # 💗 روزانه دو پارت درکانال قرار میگیره💌 کپے بدون ذکرلینک کانال و منبع حرام☺🌙 . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . #ترک_‌کانال 💕💛💙💜💚💕💛💙💜💚💕
مشاهده در ایتا
دانلود
9.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلت انگار دیگه قرص نیست 😔🥀🍂 ‌ ‌°💕👑💕° eitaa.com/Im_PrInCesS
یه بیماری لاعلاجم داریم که به هرکی میرسیم فکر میکنیم آدمه ‌ ‌°💕👑💕° eitaa.com/Im_PrInCesS
•°•°•°• ماشین ایستادو سوار شدم. _کجا برم خانوم +مزارشهدای گمنام... بغض غریبی گلوم ‌و چنگ میزد... دلم میخواست با تمام توان ضجه بزنم... چشمام پر از اشک میشد و بااصرار های من بدون اینکه سرازیر بشن،برمی گشتن سرجاشون... . خودم به همون قبر رسوندم همون... نشستم کنار سنگ قبر... +سلام دوست جونیِ خوبی؟ گلاب و برداشتم و شروع کردم به شستشوی سنگ. بغضم هر لحظه بیشترو بیشتر میشد. +میگم شهید؟ تو‌دلت نمیگیره؟ تنها نیستی؟ دلت زن و بچه ات یا مادرت و نمیخواد؟! اصن شهید تو زن داشتی؟ شهید؟ یه سوال بپرسم؟ ؟ بغضم ترکیدو سیل و‌اشکها بود که گونه هامو خیس میکرد...😭😭 +شهید؟! بخداااا نمیتونم باور کن بدون اون نمیتونم... شهید؟ میتونم اسمتو بذارم محمد؟!😔 داداش‌محمد؟! بخدا‌بدون اون برام سخته... من اومدم که اونو از تو بخوام...😔 داداش... کمکم میکنی؟! داداش دلم شکسته... کمکم کن... هق هق زدم و اشک ریختم...😭😭 خدایا چرا صدامو نمیشنوی؟! . خدایاااا.....😭 . ⬅ ادامه دارد... •°•°•°• @Roman_mazhabi جهت عضویت 👇 ☕❤ http://sapp.ir/roman_mazhabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 شب شد ❄️دلها به فردا امیدوار شد؛ 🌙چشم ها پر از خواب شد، ❄️همه میگویند که 🌙زندگی سر بالایی و سرازیری دارد ❄️اما من می گویم: 🌙زندگی هر چه که هست، ❄️جریان دارد؛ 🌙می گویم: تا خدا هست و خدایی ❄️می کند، امید هست؛ 🌙فردا روشن است؛ شبتان آرام، فردایتان روشن . .🌙‌ ┏━━✨✨✨━━┓ ❄️ ❄️ ┗━━✨✨✨━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤 تشنگان عشق را با مُشٺ آبے جان بده ڪربلا دورسٺ، مارا با سرابے جان بده زندگے یعنے سلام ساده‌اے سمٺ شما ایها الارباب مارا باجوابے جان بده💔
پسر : ناراحت که نشدی ؟ دختر : نه دیوونه ! دارم میام با هم صحبت میکنیم 😆 °💕👑💕° eitaa.com/Im_PrInCesS
❥❥ ❥❥ تو، حواس من بودی ❥❥ از وقتی رفتی... ❥❥ همه سراغت را میگیرند ❥❥ هی می پرسند ❥❥ حواست کجاست؟ ‌ ‌°💕👑💕° eitaa.com/Im_PrInCesS
•°•°•°• یک ماه گذشته... باز هم اومد خواستگاری نه یه بار نه دو بار چندین بار... اما بابام راضی نمیشد... نمیدونستم چکار کنم روانی شده بودم. نه ناهار میخوردم نه شام. . کسی درو اتاق و کوبید. +بیا تو مامان درو باز کردو اومد داخل. رومو برگردندم. یک ماهه که باهاشون قهرم! _پاشو دخترم پاشو ناهارتو برات آوردم. چیزی نگفتم و پتو رو کشیدم رو سرم. _پاشو دختر نازم...پاشو عروس خانوم. چشام زیر تاریکی پتو درشت شد. بابا راضی شده؟ واقعا؟ نههه این ... _پاشو مامانم پاشو یه چیزی بخور شب که آقادوماد بیاد جون داشته باشی عزیزم. پتو رو زدم کنارو پاشدم. +بابا راضی شد؟ مامان خنده ای کردوبا دو دلی گفت: _حالا تو پاشو... تو دلم قند آب میکردن... سینی غذا رو کشیدم جلومو شروع کردم به خوردن. نمیدونم کی این مسخره بازیو راه انداخت که قهر کنی غذانخوری...مُردم این یه ماه بس که سوسولی غذا خوردم😂😂 کلی به خودم رسیدم،حسابی سر حال شده بودم. نزدیک یک ساعت از وقتم فقط تو حموم گذشت 😐😐 حسابی شستم خودمو😂 . بابا درو باز کرد. دل تو دلم نبود... اول از همه آقاداماد اومد داخل که بازهم صورتش با سبد گل پوشیده شده بود. خنده ام گرفت. باذوق به صورت پوشیده شده اش نگاه کردم. سبد گل اومد پایین... نه.... ماتم برد... ... . ⬅ ادامه دارد... •°•°•°• . @Roman_mazhabi جهت عضویت 👇 ☕❤ http://sapp.ir/roman_mazhabi