من اگر مرد بودم ، دست ِدختری را میگرفتم و پا به پايش فصلها را قدم میزدم ..
و برايش از عشق و دلدادگی میگفتم
تا لااقل يك دختر دردنيا از هيچچيز نترسد !
نتوانستم بگویم :
که دلم اینجا مانده است ،
من پی گمشده ام امده ام . !
ارغوانم را میخواهم ، آه درخانه خود بیگانهام
آنسوی ِپنجرهارغوانداشتنگاهممیکرد : )
؛ خاطره ، چیز عجیبیست . گاه مثل شعبدهباز از کلاه ، عکسهایی فوری را بیرون میکشد که خیال میکردی تا ابد فراموششان کردهای .
یکی بهتر از من پیدا کرد و رفت ؛
در حالیکه من به صد تا بهتر از اون گفته بودم ، یکیرو دارم ..