نمیخوام بدقول بشم
از صبح دارم سعیمو میکنم که این برگ تموم بشه ولی نشد
هرچند دوست نداشتم این برگ رو نصفه بفرستم اما کاچی بهتر از هیچی
به وقت بهشت 🌱
🦋🦋🦋🦋🦋 🍃🍃🍃🍃 🦋🦋🦋 🍃🍃 🦋 الههی نستوه #م_خلیلی #برگ۳۶ چشمهایم میسوخت. بعدظهر یک ساعت بیشتر نخوابیدم
کپی یا انتشار به هر شکل حرام❌
✍🏻 م خلیلی
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
به وقت بهشت 🌱
🦋🦋🦋🦋🦋 🍃🍃🍃🍃 🦋🦋🦋 🍃🍃 🦋 الههی نستوه #م_خلیلی #برگ۳۶ چشمهایم میسوخت. بعدظهر یک ساعت بیشتر نخوابیدم
🦋🦋🦋🦋🦋
🍃🍃🍃🍃
🦋🦋🦋
🍃🍃
🦋
الههی نستوه
#م_خلیلی
#برگ۳۷
نستوه:
ساک را گذاشتم تو اتاق. باید دوش میگرفتم. زیر آب به از اینبهبعد فکر کردم. خودم... الهه...
میخواستم بگویم پا پیش بگذارند. خودم از حاجآقا ته و توی زندگیشان را دربیاورم. مامان را با نرگس بفرستم خواستگاری.
انگشتهام را بردم لای موها و کفشان را گرفتم. فکر کردم میروم خواستگاری. مامان از الهه خوشش میآید. باباهامان قول و قرارها را میگذراند. چند روز بعد محرم میشویم. دستهایش را میگیرم و شهر را میگردیم. مجبورش میکنم پابهپایم جگر بخورد. یک تغار سالاد قفقازی و پشتبندش هم بستنی قیفی. بعد ترک موتورم بشیند. برویم چمران. مرغ دریاییها را نگاه کنیم. یکی زد به در: کبکت خروس میخونهها! چیه زدی زیر آواز؟
نرگس بود. آب را بستم: تو کار و زندگی نداری اینجا پلاسی؟
_خونهی بابامه. زن بگیر جم و جور کنه برو. جای من بازتر.
_زن میگیرم تو رو شوت میکنم بیرون.
جوابی نداد. حتما رفته بود.
حوله را انداختم روی بند. نشسته بودند چای میخوردند. بابا، مامان و نرگس. نرگس چشمک زد: اوه! چه شادومادی شدی!
نیشش را باز کرد: حمومو گذاشته بود رو سر. امشب شب مهتابه... حبیبم رو میخوام. حبیبم اگه خوابه، طبیبم رو میخوام.
گوشهایم داغ شد. میدانستم سرخ شدهام.
مامان به نرگس اخم کرد: زهرمار! زشته! صدات میره بیرون.
بابا انگشت از دماغ درآورد. به روم خندید. سر زیر انداختم. خواستم بروم تو خانه. فکر کردم ضایعبازی میشود. نشستم لب پله. مامان استکان چای را داد دست نرگس: بده به نستوه.
آورد گذاشت جلوم: بخور گلوت وا شه.
نگاهی به مامان بابا کردم. ابروهام را گره زدم: من کی اینو خوندم؟
_یه چی تو همین مایهها بود دیگه.
اخمم را بیشتر کردم: حرف بیخود میزنی.
بابا استکان را گذاشت تو نعلبکی: وقتشه آستین برات بالا بزنیم. مامانت دختر جمالیو...
مامان آمد وسط حرف بابا: بهش گفتم.
به من نگاه کرد: نشون خریدی براش؟
سر بالا انداختم.
دود از کلهش بلند شد: آخر هفته میخوایم بریم. گفتم از مشهد اومدی. زشت نیست تبرکی نیاوردی؟
رو برگرداند و سر تکان داد: میخوای آبرومو ببری.
استکان را نصفه گذاشتم زمین: من گفتم بریم؟ شما برای خودت پسندیدی.
بابا عینک تهاستکانیش را درآورد. عاقل اندر سفیه به مامان نگاه کرد: تو که گفتی مزهی دهن نستوهو چشیدی! راضی هست!
داشتم منفجر میشدم. مامان هر کار دلش میخواست میکرد. به روی مبارک خود نمیآورد که من هم آدمم. بابا گفت: نظرت چیه نستوه؟ دختر جمالیو میخوُی.
_نه. مگه مغز خر خوردم؟
مامان چشمغره رفت. معلوم بود دارد دندانقروچه هم میکند.
نرگس با هیجان نگاهمان میکرد. بابا پشتی غلتکی را گذاشت زیر دست. صدایش یک لول بالاتر از همیشه رفت: باز سرخود کار کردی سودابه؟
دستهاش را گذاشت وسط دوتا زانو. پشت کرد به مامان. مامان سینی را برداشت و بلند شد. حتما میرفت آشپزخانه و بحث همینجا میخوابید. تکانی به خودم دادم: بشین مامان. میخوام تکلیفمو روشن کنم.
_تکلیفت روشنه. هر غلطی میخوای بکن.
_تو بشین تا غلط و درستشم معلوم کنیم.
ننشست. با غیظ رفت تو خانه. نرگس پا شد دنبالش برود. بابا محکم سر جا نشاندش: بشین نرگس.
پیشانیش چین افتاده بود. با یک من عسل هم نمیشد خوردش. این هم حکایت زن گرفتن من. خدا آخرش را به خیر کند. همینکه نگذاشت نرگس برود یعنی مایل است واقعا آستین بالا بزند. نشستم همانجا تا بابا آرام شود. مامان هم برگشت. ننشسته گفت: ماهناز چشه که تو نمیخوایش؟
کارد میزدی خون بابا درنمیآمد. جوری به مامان نگاه میکرد انگار باهاش پدرکشتگی داشت. مامان باز شروع کرد: قشنگ نیست؟ که هست. سمن سنگین نیست؟ که هست. خونهداریش، آشپزیش، یه ایل آدمو راه میندازه....
نرگس مثل قاشق نشسته آمد وسط: ولی داداش مهندسه. اون سواد نداره.
بدم نیامد. داشت تو زمین من بازی میکرد. به بابا نگاه کرد. دید تو ذوقش نزد. پرروتر شد: همچین میگی مامان! انگار نستوه دسپاچلفتیه یا زشته یا بیقواره...
مامان طاقت نیاورد: بتمرگ نرگس. تو کار بزرگترا دخالت نکن.
_من بچه نیستم. تو فقط رفتوروب کردن ماهنازو میبینی. اون به درد نستوه نمیخوره.
مامان جلوی لباسش را کشید پایین. شکم بزرگش را قایم کرد: چشه به درد نمیخوره؟
حرف حساب سرش نمیشد. سوزن کردهبود روی ماهناز و کوتاه نمیآمد. بس بود هر چه به جایم حرف زدند. باید ساکتشان میکردم: من یکیو میخوام قد خودم درس خونده باشه. همیشه و همهجام چادر سر کنه.
مامان سر تکان داد. نگذاشتم دوباره دست بگیرد: هربار اسم دختر جمالیو آوردی، بهت گفتم نه. دست بر نداشتی. حتی مشهد هم نذاشتی به زیارتم برسم.
بابا صاف نشست. کفری بود از دست مامان. منتظر بود من بقیهی حرفهام را بزنم. صورت الهه تو ذهنم نقش بست: من کسی دیگه رو میخوام.
✍🏻 م خلیلی
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
https://eitaa.com/joinchat/2480472136C484dfe0c30
اینجا هم رواق بهشته🪴
که تحلیلهاتون از رمان رو می تونید اینجا با خوانندهها و نویسنده در میون بذارید
الهی خدا لعنتت کنه اسرائیل
اینقدر الان خسته ام دلم میخواد فردا تا لنگ ظهر بخوابم
پاهام تمام ضعف میره
از بالای توی بیشعور استقبال بچه ام هم نمیتونم برم
بمیری که هر سال زبون روزه باید بیایم نفرین و لعنتت کنیم
ایشالا امسال هم چی موشک بارون بشی سال دیگه نباشی
#خاک_به_گورت_اسرائیل_بیشعور
#بمیری_دیگه_راحت_شیم
به وقت بهشت 🌱
الهی خدا لعنتت کنه اسرائیل اینقدر الان خسته ام دلم میخواد فردا تا لنگ ظهر بخوابم پاهام تمام ضعف می
اینو به عنوان دلنوشته بخونید دلتون شاد شه😅
به وقت بهشت 🌱
الهی خدا لعنتت کنه اسرائیل اینقدر الان خسته ام دلم میخواد فردا تا لنگ ظهر بخوابم پاهام تمام ضعف می
خوب این دل نوشتهای که الان تو کانال گذاشتید حرف دل همه است.😅
من از الان لرز کردم برای رمضان ۱۴۰۷! جمعه آخر رمضان آن سال میافته ۲۱ بهمنماه. اگه تا اون موقع اسرائیل رو جمع نکرده باشیم و راه قدس باز نباشه، جمعهای باید بریم راهپیمایی روز قدس، شنبه هم بریم راهپیمایی ۲۲ بهمن😱😱
زبون روزه خیلی سخته!! سربازای اسلام! جوانان امت مسلمان! سردار حاجیزاده، حاج اسماعیل قاآنی، به فریاد مسلمین برسید!!!
اولین واکنش اعضا
دل همه خوونه🤕
ولی خدایی چطوری به ۴۰۷ با اسرائیل فکر میکنید 😕😢
خدای نکرده گیریم که اسرائیل تا ۴۰۷ گندش پاک نشه دیگه فقط یه روز راهپیمایی میشه
یا جمعه یا شنبه
از همین الآن میگم شیراز قطعا جمعه راهپیمایی میکنه
دلیلش هم معلومه
وارد جزئیات نشید😉
7.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ریم با پدربزرگ، قبل از شهادت 😍
و بعد از شهادت🥺🥺
اللهمعجّللولیّکالفرج
هنوزم فکر میکنی امروز روز خونهنشینیه؟
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
حال و هوای راهپیمایی فردا رو چطوری به بچههای فلسطینی انتقال بدیم؟ که بدونن پشتشونیم؟
اگه اینستاگرام دارید
این مطلب مخصوص شماست👇
توی دفاع مقدسِ خودمون، رزمندهها خط مقدم میجنگیدن، بعد اونایی که نمیتوستن برن جبهه، هرجوری میتونستن به رزمندههای خط مقدم دلگرمی میدادن، مثلا خانوما شال و کلاه میبافتن میفرستادن جبهه و...
بیشک صهیونیستها اگه میتونستن، همون کاری که با مردم غزه کردن رو با ماهام میکردن. ولی خب نمیتونن. الان توی این جنگِ انسانیت و بیشرفی، فلسطینیها در خط مقدم دارن میجنگن و وظیفهی ماست که در حد توان بهشون دلگرمی بدیم، یکیش همین راهپیمایی روز قدسه، الان به برکت فضای مجازی خیلی بهتر میشه با رزمندههای خط مقدم، همدلی کرد. به این شکل؛
توی راهپیمایی، یه صحنهی قشنگ شکار کنین، صحنهای که پرچم فلسطین داخلش پیدا باشه. بعد اون ویدیو رو توی اینستاگرام استوری کنین و بچههای فلسطینی رو تگ کنین.
من فهرست یه عده از بچههای فعال فلسطینی رو میذارم براتون. یه دسته رو انتخاب کنین و آیدیهاشونو توی استوریتون تگ کنین👇
حتما توی استوریتون بنویسین «یوم_القدس_العالمي»
@bassamfaluona
@ahmad.kadura
@muhammadaw_
@fadi_alwhidi
@mohamadweik
@aya.amiin
@saleh.jafarawi
@itsbandage
@khaledyousry22
@mihammed_h_mn03
@ahmedhijazee
@mohamed.h.masri
@mohammed_qndeel1
@hamdaneldahdouh
@sami97alsultan
@hzomlot
@landpalestine
@hema.alkhalili
@osman.s.ashi
@islambader1988
@malak.a.h.20
@weam_badwen88
@filastinyat
@ezzedine_muasher
@keemo_asfor
@hamoda_shahen
@mariambarghouti
@israabuhaisi
@duaa_tuaima
@loayalsawafiri
@hossam.azam2
@ph_youseeff
@abdullahobead
@motavba
@latifeh_abdellatif
@hanady_halawani
@khadejakhwies
@khaledbeydoun
@nikolasskhoury
@nerdeenk
@muna.kurd15
@ibnhattuta
@mohammedelkurd
@alahamdan
@munahawwa
@mesh.hek
@adnan_barq
@ahmedhijazee
@momennimer10
@amerzahr
@wissamgaza
@paliroots
@gazanow
@solimanhijjy
@mohammedassaf89
@tarekbakri
@eye.on.palestine
@ameerdanaofficial
@sbeih.jpg
@jalladmajd
@janna.jihad
@omar_rammal
@ahmedelkhalidi
@kolgasi
@fatenelwan
@itz.omniya
@zainab_shokry
@m_abushakra
@mohamadweik
@issaamro
@fi_rubue_filastin
@donbok.tt
@heraa_sous
@ahmad.m.adwan94
@alsahera.ar
@bisanalhajhasan
@sliman.mansour
@ahmedeldin
@abdalafo