لورا.
دختری که دیوونه اشپزی کردنه(دروغ چرا تا دوسال اگر لب به غذاش میزدی باید با پای خودت میرفتی سراغ قبر کن).
کافیه یبار لب به کوکی های گردوییش بزنی،اونوقت مجبوری هر روز دوتا سکه مسی خرج کنی تا یه کوکی بگیری.
نزدیکه به رودخونه یوگیاس،یا نعمت که بخش زیادی از اب مورد نیاز سرزمین رو تامین میکنه زندگی میکنه.
دورگه الف جنگجو و هابیت های کشاورزه، حاصلی از عشقی عجیب اما حقیقی!
ملکه پریان جنگل افرا.
اون دختری جوان و بیش از تصور ما انسان ها زیباست،و در عین جوانی متشخص و مسئولیت مردمش رو به عهده داره.
همچنین سیزده تا پسر و دو دختر داره.
اون لباس هایی از گلبرگ رز و میخک میپوشه و روزهای پرکاری داره که باید امور انتقال بلوط و کاکائو و مردم و...رو کنترل کنه.
و شب ها..به ماه نگاه میکنه،جایی که همسرش همیشه میگفت وقتی دلتنگ شد،با اون حرف بزنه.
هدایت شده از ر
فرمانده تربولتی سوار ها!
تاریخ سرزمین ملمتیوم تیزتر و سریعتر از فرمانده بث رو به خودش تا به حال ندیده!
تربولتی ها نابینا و بسیار وحشی هستند،ولی در جنگی که با دونیشه پیش اومد،بث با فداکاری و شجاعت یک لشکر عظیم از تربولتی سوار ها ساخت،تا هم انتقام مادرش رو بگیره،و هم از سرزمینش محافظت کنه!
اونا زره هایی از چوب سخت دارن، و با بومرنگ و زنجیر های خشن مبارزه میکنن
هدایت شده از ر
دراکا.
اون دختر کسیه که سال هاست از نگهبانی و پادشاهی بر کل سرزمین ملمتیوم عاجزن،و خاندانی دیگه این کارو به عهده دارن.
اون هم مثل تمام خاندان چشم هایی طلایی و سرخ و موهایی بلند و مشکی داره،و از خاندان اسکاویس ها یا همون نگهبان ها متنفره!
همچنین بسیار باهوشه،اون سرنوشت سرزمین رو عجیب تغییر میده.
یونا.
شاهدختی زیبا از قلمرو الف های معنوی.
اون عاشق ماجراجویی،و بیشتز از اون حیوانات و اللخصوص اسب های بالداره!
هیچکس مثل اون با اونا کنار نمیاد.
یونا مثل بقیه الف ها نیست،از پس پوشیدن لباس های مجلل و ظریف برنمیاد،همینطور نمیتونه ساعت ها در مورد خدایان صحبت کنه.
اون بیشتر اوقاتش رو به اسب سواری و گشت زدن با دوست های ممنوعه اش توی جنگل سرنوشت میکنه.
(البته هنوز هم یاد نگرفته از نیرویی که خدایان بهش دادن در راه اغوای نیرو های مرز نگه دار استفاده نکنه،که دروازه رو براش باز کنن!)
حباب قلبی،چیزی که موجودات سرزمین به ملکه «ناقوس داران مرگ» میگن!
اون ها تعدا بسیار کمی دارند،و همگی کالبدی مونث وار دارن،ولی نمیشه بهشون جنسی رو نسبت داد. اون ها روح هاییه گناهکار و نفرین شده ان.
اونها هر صد و یازده سال و یازده ساعت و یازده دقیقه و یازده ثانیه یکبار، ازاد و جانشینانی به جای اونها میان.
اون ملکه زیبایی و سایه هاست!..مردم میگن ردای بلندی از دود به تن داره و موهایی سرخ و شناور دورش پراکنده است.
چشم هایی به سیاهییه تاریکیه مرگ و تسخیر کننده ایی داره،که روح رو میگیره، به ناکجا اباد میبره....!