لوییز.enfp.
هفده ساله.موهای کوتاه و بور.
لوییز عاشق فروشگاهای بزرگ و راه پله های طولانیه.
تمام فیلم های مارول رو درو کرده و بیش از ده بار همه رو دیده و بازهم تاکید داره هنوز جالبن.
اون همون دختریه که شب ها از شیرووی لیز میخوره پایین و در حالی که زیباترین لباس مجلسی رو پوشیده،با دوچرخه به پارتی شبونه میره!
برای رهنمای اب دوست داشتنی
آدله.entp.
هجده ساله.موخای قهوهای سوخته تا کمر.
آدله باهوشه. اما قصد نداره به دانشگاهی که خانوادش میخوان بره،قراره یه باستان شناس بشه.
قدرت رهبری فوق العاده و همچین برتری توی بحث های منطقی اونو خاص کرده؛ اون وقت و علاقه ایی برای کارهای عادی مثل پارتی و خوشگذرونی های مسخره،شبیه به بقیه نوجوون ها نداره.
ترجیح میده اگر قراره تفریح و استرحت کنه کاری انجام بده که هم مفید باشه هم لذت بخش.
برای مارسلین(اگر اشتباه نکنم)
میا.infj.
شونزده ساله.موهای حنایی.
میا عاشق جمع کردن کلکسیون های مختلف و حرف زدن با بچه های کوچیکه.
گردش با خانواده اش رو دوست داره،به شرط اینکه حتما اسنک پنیری همراهشون باشه.
دوست های زیادی نداره و در عوض دایره امن دوستی خودشو داره.
میا قراره یه عکاس تبیلغاتی بشه،اما قبل از اون..عکس هایی که از طبیعت میگیره فوقالعاده زیبا هستن!
برای شما که اسمتو نمیتونم بخونم
سوفی.infj.
نوزده ساله. موهای بلند و نامرتب کوتاه شده.
سوفی قلب مهربون و شخصیت احساساتی داره،اما از اونها به وقتش استفاده میکنه.
اون هوش روانشناسی قوی داره و به همین دلیله که درک بالایی از مردم و اخلاقشون داره.
سوفی به لباس پوشیدن و نظافت ظاهریش اهمیت زیادی میده،همینطور به برنامه های روزانه اش؛ اون به تفریح با دوستانش و اوقات تنهایی و همچین گذروندن اوقاتی با خانوادش وقتشو اختصاش داده و از بهم ریختن نظمش متنفره.
برای چنل نمیتونم اسمتو بخونمه عزیز
متیو.intp.
هفده ساله.موهای خرماییه روشن.
اون علاقه خاصی به افسانه های یونانی و اساطیر اونها داره.
کسایی که حتی اونو از دبستان میشناسن میدونن باید سه ماه تمام وقت بزاری تا بتونی کمی،فقط کمی به متیو نزدیک بشی.
با این حال متیوی ده ساله وقتی با صورت از روی اسکوتر پرت شد توی جوب، پسری که کاپشن بزرگی داشت اونو بیرون کشید.
و اون حالا تنها دوست اونه.
متیو از پاستای الفردو و نوشیدنی های خنک ،حتی توی زمستون خوشش میاد.
برای جناب واکلین عزیز
حنا.entp.
هفده ساله.موهای بلند و حالت دار.
حنا دختریه که مدام باید مراقب باشین که ابروتونو نبره،اگر نمیتونید اینکارو کنید؛ یا باید وانمود کنید اونو نمیشناسید. یاهم حنا رو ببرید یه شهربازی که وسیله های بزرگ و هیجان انگیز داشته باشه.
حنا از زندگی عادی و بدون هیجان متنفره.
توی رستوران و خونه شیر مرغ و اسفناج صورتی رو هم ترکیب میکنه و میخوره، و چیزی که فکر میکنه هم اینه.
یا میمیرم،یا طعم بدی میده و یا بهتر از همه یه ترکیب فوق العاده پیدا میکنم!
برایEpobangpo گرانقدر