۲۳ دی ۱۳۹۹
۲۳ دی ۱۳۹۹
۲۳ دی ۱۳۹۹
خلاصه تا سالیان سال شعرهای زیادی در وصف اهل بیت علیهم السلام سرودند....
۲۳ دی ۱۳۹۹
۲۳ دی ۱۳۹۹
دیدند چهرش سیاه شد و پسرش خیلی ناراحت شد پیش خودش گفت پدرم آدم خوبی بود چرا اینطوری جان داد....
۲۳ دی ۱۳۹۹
۲۳ دی ۱۳۹۹
۲۳ دی ۱۳۹۹
از پدرش پرسید نه به اینجا و نه به موقعه جان دادنتون....
پدرش گفت بله من در دوران جوانی طبع شعر داشتم و برای رقاصه ها شعر میگفتم و شرب خمر میکرد.....
۲۳ دی ۱۳۹۹
تا اینکه یک شب در یک باغی بودم در حین برگشت دلم گرفته بود گفتم من که الان پای آواز بودم پس چرا این حالم ....
۲۳ دی ۱۳۹۹
که یکی در بین راه بهم گفت تو چرا اینجا بودی مگه نمیدونی محرم
دعبل که گفت من دین نداشتم و برام مهم نبود اما عجیب ناراحت شدم و از اون حرفش خجالت کشیدم ....
۲۳ دی ۱۳۹۹
شب در خواب دیدم یه آقایی روی منبر نشستند و گفتن پیامبر ص هستند و بهم گفتن دعبل تو انگار ذوق شعر داری چرا برای ما شعر نمیگی سرم را انداختم پایین و سکوت کردم ....
۲۳ دی ۱۳۹۹