جلوی من حرکت میکرد که پام رو گذاشتم پشت پاشنهاش و ناخواسته کف کفشش جدا شد. اتفاق عجیب و غریبی بود؛ توی گشت، پشت عراقیا و پانزده کیلومتر مسیر بازگشت تا مقر خودی! از سر شرم گفتم: «علی آقـا، بیا کفش من رو بپوش.» با خوشرویی نپذیرفت.
راه به اتمام رسیده بود و اون مسیر پر از سنگلاخ و خاروخاشاک رو، لنگلنگان اومده بود؛ بیهیچ اعتراضی. به مقر که رسیدیم، چشمام به تاولها و زخم پاهاش افتاد. زبونم از خجالت بند اومد. اون هم این حس رو در من فهمید و زبون به تشکر باز کرد. حالا هم شرمنده بودم و هم متعجب. پرسیدم: «چـرا تشـکر؟!» گفت:
«چه لذتی بالاتر از همدردی با اسیران کـربلا!
شما سبب توفیق بزرگی برای من شدید.
تمـام این مسیر برای من روضـه بود؛
روضـهی یتیمـان ابـاعبـداللــه (ع).»
╭┈┈┈⋆┈┈─────
I انــیمیشن ایــرانۍ پــهلـوانان I
╰┈➤ @Iranpahlevan 🌱
5.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺انیمیشن #مهارت_های_زندگی
🪴فصل ۱
🌱قسمت ۵ ( خانه تکانی )
💿 پارت ۱ 🥇
╭┈┈┈⋆┈┈─────
I انــیمیشن ایــرانۍ پــهلـوانان I
╰┈➤ @Iranpahlevan 🌱
8.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺انیمیشن #مهارت_های_زندگی
🪴فصل ۱
🌱قسمت ۵ ( خانه تکانی )
💿 پارت ۲ 🥈
╭┈┈┈⋆┈┈─────
I انــیمیشن ایــرانۍ پــهلـوانان I
╰┈➤ @Iranpahlevan 🌱
پنج شنبه است و ياد درگذشتگان
اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ
التماس دعا
یک دانه شمع
یک شیشه گلاب
یک دستمال نمدار
چه خانه تکانی ساده ای دارن رفتگان
تنها به فاتحه ای قانع اند و اندکی سکوت
به یاد مسافران بهشتی
فاتحه و صلوات