eitaa logo
•| عشق‌یعنی‌ایستادگی |•
1.4هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.6هزار ویدیو
346 فایل
«پریدن یادمون داده همون که ما رو باور داشت..!» ❤️ کانال ناشناسمون: @Ista_nashenas ••• تـبادلات: @Razaqi48 ••• ارتباط با مدیریت: @Razaqi48 ••• شرایط ِ کپی و..: @Sharayeet 🗓 Channel Created: 1397/12/27
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توضیحات‌ مفهوم ایستائیسم از زبان حامد زمانی .. "وقتی ئیسم پسوند کلمه ای شود نشان دهنده‌ ی یک مکتب است .." @ISTA_ISTA
HamedZamani-MaheAsalTitraj_1395-3-26-13-17.mp3
7.16M
دستمو بگیر .. نذار اشتباه برم .. جز در خونه ات .. تو بگو کجا برم .. @ISTA_ISTA
هر روز یک نام از نامهای خداوند را با نگاه زیباشناسانه بررسی معنایی میکنیم؛ امروز به نام پروردگار میپردازیم کوتاه اما خواندنی......⚘🥀👇👇👇👇
جبار؛ جبران کننده به نیکوترین وجه، .... این واژه در قرآن مجید در ده مورد به کار رفته که نه مورد آن در باره افراد ظالم و گردنکش و مفسد است، و تنها یک مورد آن در باره خداوند قادر متعال میباشد.   بنا بر این؛ این اسم هر گاه در مورد خداوند استعمال شود هم به معنای "بسیار چیره و غالب"و هم به معنای "بسیار ترمیم کننده و جبران کننده دلهای شکسته" است. راغب در مفردات میگوید؛ اصل جبر، اصلاح کردن چیزی است با نفوذ غلبه و قدرت. ؛ با وجود شکسته بند و جبران کننده ای چون تو به دنیا بگو قلبم را بیش ازین بشکند تا تو به بهتر از آنی که بود جبرانش کنی .... و اینست که ما با هر شکستن آبادتر میشویم ! 🥀@ISTA_ISTA
⚜ ⚖️ قوانین خوب هستند، اما خوب اجرا نمی‌شوند 🔹متاسفانه در برخی موارد قوانین خوب هستند ولی خوب اجرا نمی‌شوند، ما مامورین اجرای خوب در این موارد کم داریم. اگر مامورین اجرا افراد صالح و واردی باشند، دیگر سر و صدای کسی در نمی‌آید. برای این امر هم باید فکری کرد 📅 امام خمینی(ره) | ۲۷ فروردین ۱۳۶۰ ✌️🏻💥 """"" @ISTA_ISTA
🌙 خداوند در هر شبِ میگويد: ‌ «به عزّت و جلالم سوگند، به فرشتگان فرمان داده ام درهاى آسمان ها را بر روى بندگان دعا كننده من بگشايند». ❤ ‌ فضائل‌الأشهرالثلاثة،ص۹۹📚 .. @ISTA_ISTA
نماز و روزه همه ایستاده های عزیز قبول😍😍😍😍😍 موقع دعا مدیر و ادمینا عزیز فراموش نکنین🌟⚘🥀❤
🔻 وسوم🔻 👈این داستان⇦《دلت می آید؟》 🍁نهار رسیدیم سبزوار ... کنار یه پارک ایستادیم ... کمک مادرم وسایل رو برای نهار از توی ماشین در آوردم ... وضو گرفتم و ایستادم به نماز ...🍃🌸 سر سفره نشسته بودیم ... که خانمی تقریبا هم سن و سال مادرم بهمون نزدیک شد ... پریشان احوال ... و با همون حال، تقاضاش رو مطرح کرد ...😕 - من یه دختر و پسر دارم ... و ... اگر ممکنه بهم کمکی کنید ... مخصوصا اگر لباس کهنه ای چیزی دارید که نمی خواید ...😟 پدرم دوباره حالت غر زدن به خودش گرفت ...😏 - آخه کی با لباس کهنه میره سفر؟😔 ... که اومدی میگی لباس کهنه دارید بدید ...☹️ سرش رو انداخت پایین که بره ... مادرم زیرچشمی ... نگاه تلخ معناداری به پدرم کرد ... و دنبال اون خانم بلند شد ... -😐 نگفتید بچه هاتون چند ساله ان؟ ... با شرمندگی سرش رو آورد بالا ... چهره اش از اون حال ناراحت خارج شد ... با خوشحالی گفت ...☺️ - دخترم از دخترتون بزرگ تره ... اما پسرم تقریبا هم قد و قواره پسر شماست ...😌 نگاهش روی من بود ... مادرم سرچرخوند سمت من ... سوئیچ ماشین رو برداشت و رفت سر ساک و پدرم همچنان غر می زد ... سعید خودش رو کشید کنار من ... - واقعا دلت میاد لباسی رو که خودت می پوشی بدی بره؟😏... تو مگه چند دست لباس داری که اونم بره؟ ... بابا رو هم که می شناسی ... همیشه تا مجبور نشه واست چیزی نمی خره😕 ... برو یه چیزی به مامان بگو ... بابا دوباره باهات لج می کنه ها ...🤔 ....🌸🌼
🔻 ۳۴🔻 👈این داستان⇦《گدای واقعی》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ❣راست می گفت ... من کلا چند دست لباس داشتم ... و 3 تا پیراهن نوتر که توی مهمونی ها می پوشیدم ... و سوئی شرتی که تنم بود ... یه سوئی شرت شیک که از داخل هم لایه های پشمی داشت ... اون زمان تقریبا نظیر نداشت و هر کسی که می دید دهنش باز می موند ...👌 حرف های سعید ... عمیق من رو به فکر فرو برد🤔 ... کمی این پا و اون پا کردم ... و اعماق ذهنم ... هنوز داشتم حرفش رو بالا و پایین می کردم که ... صدای پدرم من رو به خودم آورد ... - هنوز مونده کدوم یکی رو بهش بده ... رو کرد سمت من ...😒 - نکرد حداقل بپرسه کدوم یکی رو نمی خوای ... هر چند ... تو مگه لباس به درد بخور هم داری که خوشت بیاد ... و نباشه دلت بسوزه باید یکی پیدا بشه لباس کهنه اش رو بده بهت ...😕 دلم سوخت ... سکوت کردم و سرم رو انداختم پایین ... خیلی دوست داشتم بهش بگم ... - شما خریدی که من بپوشم؟😐 ... حتی اگر لباسم پاره بشه... هر دفعه به زور و التماس مامان ... من گدام که😔 ... صداش رو بلند کرد و افکارم دوباره قطع شد ... - خانم ... اینقدر دست دست نداره ... یکیش رو بده بره دیگه... عروسی که نمیری اینقدر مس مس می کنی ...😟 اینقدر هم پر روئه که بیخیال نمیشه ... صورتش سرخ شد ... نیم نگاهی به پدرم انداخت ... یه قدم رفت عقب ...😳 - شرمنده خانم به زحمت افتادید ...😢 تشکر کرد و بدون اینکه یه لحظه دیگه صبر کنه رفت ... از ما دور شد ... اما من دیگه آرامش نداشتم ... طوفان عجیبی وجودم رو بهم ریخت ... ـ******************** ....💐