هدایت شده از روش مطالعه، تحقیق و نگارش
روزی عمر در مسألهای متحیر و درمانده شد و در مورد آن با عبدالرحمن [بن عوف] به بحث و نزاع پرداخت. آن دو به امام علی(ع) نوشتند که زحمت بکشد و نزد آنان حاضر شود.
امام علی(ع) به آن دو نوشت: «[افراد طالب دانستن] نزد علم میآیند و علم نزد کسی نمیرود!»
عمر گفت: «شیخی از بنیهاشم هست و بازماندهای (پارهای) از دانش که باید نزد او رفت و او نزد کسی نمیرود!» سپس نزد امام علیه السلام رفت، او را دید که بر متکائی تکیه داده، آنچه را که میخواست از آن حضرت پرسید و امام هم جواب او را داد.»
عمر [که گویا این رفتار امام علیهالسلام بر او گران آمده بود، به طعنه] گفت: «با اینکه تو احقّ- شایستهتر- بودی، قومت از تو منحرف شدند!»
امام علی علیه السلام فرمود: ««إِنَ يَوْمَ الْفَصْلِ كانَ مِيقاتاً: قطعاً وعدگاه [ما با شما] روز داورى است.»
دکتر شبیر گفت: «من بند کفش قنبر غلام امام علی(ع) هم نیستم.»
دکتر قدیری با لبخند گفت: «میدانم! ولی خواستم قدری به شما آرامش بدهم. و بگویم دنیا آنقدر بیوفاست که کسی مانند امام علی(ع) «باب مدینة العلم» درِ شهر علم پیامبر(ص) 25 سال خانه نشین میشود و مشتی افراد کم سواد بر مقدرات جامعه حاکم شدند. لذا نباید زیاد ناراحت شد. و به یوم الفصل و روز داوری هم امید داشت.»
دکتر شبیر گفت: «از آن لحاظ که یوم الفصل همین دنیا هم بسی سنگین و کوبنده است. و آن دنیا بخش نهایی قضیه است.» #بها: #نظر_خواننده👈: @drhosseins
هدایت شده از روش مطالعه، تحقیق و نگارش
وی گفت: «در بین استادانی که توفیق شاگردی خدمت آنها داشتهام، بیش از همه با استاد یوسفی مأنوس و مرتبط بودم. و بعد از فراغت از درسهایی که در محضر ایشان بودم، با گرفتن نشانی منزل و شماره تلفن، هر از گاهی خدمت ایشان میرسیدم و فیض میبردم. استاد یوسفی بیش از هر مسألهای مرا که تازه وارد سن بیست و یک سالگی شده بودم، به امر ازدواج تشویق میکرد. و از مزایا و خوبیهای ازدواج و بدیهای بیهمسری فراوان میگفت. من حدس قوی میزدم که استاد خود دختری دارند. تا اینکه دل به دریا زدم و در روز جمعه بیست و هشتم دی ماه سال ۱۳۷۵ شمسی مصادف با هشتم ماه مبارک رمضان به قصد خواستگاری شخصاً به منزل استاد رفتم. پس از اینکه طبق معمول، ساعتی مذاکره و بحث علمی کردیم، سخن به ازدواج کشید، با مقدمهای مختصر به ایشان عرض کردم:
«خودتان صبیهای در سن ازدواج ندارید؟!»
ایشان با اندکی مکث فرمودند:
«او سال چهارم دبیرستان است، فعلاً درس میخواند و بعد تا ببینیم دانشگاهش چه میشود؛ آمادگی برای ازدواج ندارد.»
سپس شروع کردند به طور مفصل درباره پیچیدگیها و مشکلات ازدواج در جامعه فعلی صحبت کردند.
و افزودند: «شناخت هم مسألهی مهمی است، انسان از بواطن آدما خبر ندارد.»
دکتر ادامه داد که اون موقع تو دلم گفتم:
«خدایی که من میشناسم، اگر بخواد بواطن بندههای گنهکارشو از امام زمان(ع) هم پنهان میکنه!»
پس از آن به اتفاق استاد به منزل اخوی ایشان رفتیم و افطار مهمان آنان بودیم. پس از خداحافظی و تشکر از آنان، در جلسهی درس استاد آ شیخ مجتبی تهرانی شرکت کردیم. ساعت ۱۰ و ۴۵ دقیقه به منزل رسیدم.
👈💐دکتر افزود: «چند روز بعد استاد یوسفی به من زنگ زد و گفت:
«دختر خانمی از آشنایان و اقوام خانم ما هستند، فکر میکنم برای شما مناسب باشند. این جمعه او به منزل میآید، شما نیز به همراه پدر و مادر برای ناهار به منزل ما بیایید و با آن خانم صحبت کنید.»
- از استاد تشکر کردم و طبق قرار روز جمعه به منزل ایشان رفتیم. با گرمی و محبت بسیار از ما پذیرایی کردند. بعد از صرف ناهار استاد فرمود:
«شما حالا میتوانید در آن اتاق با آن خانم صحبت کنید.»
- من هم یا الله گویان رفتم و وارد اتاقی شدم که دختر خانم آنجا بود، سلام کردم، از جا برخاست و سلام مرا جواب داد. روبروی وی نشستم. صورتی تپل داشت که در اثر آن چشمان وی قدری کشیده و پف کرده و اندکی شبیه چینیها شده بود. چهرهاش به بیست و پنج شش ساله میخورد، ولی فقط یک سال با من اختلاف سن داشت، من بیست و یک سال سن داشتم، او بیست ساله بود.
با لبخندی ملیح گفت:
«با دیدن شما خیلی تعجب کردم!»
- گفتم: «چرا؟!»
- گفت: «شما خیلی جوان هستید!»
- «من انتظار داشتم یک آقای بیست و هف هش ساله ببینم.» وی ادامه داد و از طرف همهی خانمها گفت:
«ما خانمها دوست داریم آقامون هف هش سال از خودمون بزرگتر باشه، تا به او تکیه کنیم. و تجارب او پشتوانهی زندگی ما باشد.»
در ادامه گفت: «من آموزگارم، عاشق بچههام هستم. نظر شما در باره کار من چیه؟»
گفتم: «معلمی از هر شغلی برای خانمها مناسبتره، کاملاً موافقم.»
گفت: «منظورم، ادامهی خدمت بعد از سی ساله! من دوست دارم بعد از سی سال هم همچنان به بچهها درس بدم.»
گفت: «شما چند ساعت در هفته تدریس میکنید؟»
گفتم: «بیست و چهار ساعت.»
گفت: «فوول تایم چی؟!»
گفتم: «فوول تایم چیه؟!»
گفت: «حقالتدریس»
گفتم: «نه، فقط بیست و چهار ساعت موظف درس میدهم.»
سرانجام جوانی ما کار دستمون داد و به دلیل نداشتن اختلاف سنی هف هشت ساله، نظر خانوم تأمین نشد. و با آرزوی موفقیت و خوشبختی برای یکدیگر خداحافظی کردیم.
#بها= #نظر_خواننده👈: @drhosseins شکل شماره یک: آخوندک👇
هدایت شده از روش مطالعه، تحقیق و نگارش
وی گفت: «در بین استادانی که توفیق شاگردی خدمت آنها داشتهام، بیش از همه با استاد یوسفی مأنوس و مرتبط بودم. و بعد از فراغت از درسهایی که در محضر ایشان بودم، با گرفتن نشانی منزل و شماره تلفن، هر از گاهی خدمت ایشان میرسیدم و فیض میبردم. استاد یوسفی بیش از هر مسألهای مرا که تازه وارد سن بیست و یک سالگی شده بودم، به امر ازدواج تشویق میکرد. و از مزایا و خوبیهای ازدواج و بدیهای بیهمسری فراوان میگفت. من حدس قوی میزدم که استاد خود دختری دارند. تا اینکه دل به دریا زدم و در روز جمعه بیست و هشتم دی ماه سال ۱۳۷۵ شمسی مصادف با هشتم ماه مبارک رمضان به قصد خواستگاری شخصاً به منزل استاد رفتم. پس از اینکه طبق معمول، ساعتی مذاکره و بحث علمی کردیم، سخن به ازدواج کشید، با مقدمهای مختصر به ایشان عرض کردم:
«خودتان صبیهای در سن ازدواج ندارید؟!»
ایشان با اندکی مکث فرمودند:
«او سال چهارم دبیرستان است، فعلاً درس میخواند و بعد تا ببینیم دانشگاهش چه میشود؛ آمادگی برای ازدواج ندارد.»
سپس شروع کردند به طور مفصل درباره پیچیدگیها و مشکلات ازدواج در جامعه فعلی صحبت کردند.
و افزودند: «شناخت هم مسألهی مهمی است، انسان از بواطن آدما خبر ندارد.»
دکتر ادامه داد که اون موقع تو دلم گفتم:
«خدایی که من میشناسم، اگر بخواد بواطن بندههای گنهکارشو از امام زمان(ع) هم پنهان میکنه!»
پس از آن به اتفاق استاد به منزل اخوی ایشان رفتیم و افطار مهمان آنان بودیم. پس از خداحافظی و تشکر از آنان، در جلسهی درس استاد آ شیخ مجتبی تهرانی شرکت کردیم. ساعت ۱۰ و ۴۵ دقیقه به منزل رسیدم.
👈💐دکتر افزود: «چند روز بعد استاد یوسفی به من زنگ زد و گفت:
«دختر خانمی از آشنایان و اقوام خانم ما هستند، فکر میکنم برای شما مناسب باشند. این جمعه او به منزل میآید، شما نیز به همراه پدر و مادر برای ناهار به منزل ما بیایید و با آن خانم صحبت کنید.»
- از استاد تشکر کردم و طبق قرار روز جمعه به منزل ایشان رفتیم. با گرمی و محبت بسیار از ما پذیرایی کردند. بعد از صرف ناهار استاد فرمود:
«شما حالا میتوانید در آن اتاق با آن خانم صحبت کنید.»
- من هم یا الله گویان رفتم و وارد اتاقی شدم که دختر خانم آنجا بود، سلام کردم، از جا برخاست و سلام مرا جواب داد. روبروی وی نشستم. صورتی تپل داشت که در اثر آن چشمان وی قدری کشیده و پف کرده و اندکی شبیه چینیها شده بود. چهرهاش به بیست و پنج شش ساله میخورد، ولی فقط یک سال با من اختلاف سن داشت، من بیست و یک سال سن داشتم، او بیست ساله بود.
با لبخندی ملیح گفت:
«با دیدن شما خیلی تعجب کردم!»
- گفتم: «چرا؟!»
- گفت: «شما خیلی جوان هستید!»
- «من انتظار داشتم یک آقای بیست و هف هش ساله ببینم.» وی ادامه داد و از طرف همهی خانمها گفت:
«ما خانمها دوست داریم آقامون هف هش سال از خودمون بزرگتر باشه، تا به او تکیه کنیم. و تجارب او پشتوانهی زندگی ما باشد.»
در ادامه گفت: «من آموزگارم، عاشق بچههام هستم. نظر شما در باره کار من چیه؟»
گفتم: «معلمی از هر شغلی برای خانمها مناسبتره، کاملاً موافقم.»
گفت: «منظورم، ادامهی خدمت بعد از سی ساله! من دوست دارم بعد از سی سال هم همچنان به بچهها درس بدم.»
گفت: «شما چند ساعت در هفته تدریس میکنید؟»
گفتم: «بیست و چهار ساعت.»
گفت: «فوول تایم چی؟!»
گفتم: «فوول تایم چیه؟!»
گفت: «حقالتدریس»
گفتم: «نه، فقط بیست و چهار ساعت موظف درس میدهم.»
سرانجام جوانی ما کار دستمون داد و به دلیل نداشتن اختلاف سنی هف هشت ساله، نظر خانوم تأمین نشد. و با آرزوی موفقیت و خوشبختی برای یکدیگر خداحافظی کردیم.
#بها= #نظر_خواننده👈: @drhosseins
💢بخشی از متن #وصیت_نامه مرحوم #سید_احمد_خمینی به فرزندش سید حسن
🔹🔸به حسن و برادرانش اين توصيه را مينمايم كه هميشه سعي كنند در #خط_رهبري حركت كنند و از آن منحرف نشوند كه خير دنيا و آخرت در آن است و بدانند كه ايشان موفقيت اسلام و نظام و كشور را ميخواهند.
♦️هرگز گرفتار تحليلهاي گوناگون نشوند كه #دشمن در كمين است! امروز بايد در كنار نظاممان پشت سر رهبري قرار بگيريم. رهبر ما شاگرد امام است. رهبر ما از چهرههاي شناخته شده انقلاب كه ساليان سال در زندانهاي رژيم سفاك پهلوي به سر برده. هيچكس حق شكستن حريم رهبري را ندارد. حرمت رهبري نظام اسلامي، از اصول خدشه ناپذير انقلاب اسلامي ماست. همه بايد به دستورات رهبري عمل كنند.
♦️ما امروز موظف هستيم پشت سر مقام رهبري حضرت #آيت_الله_خامنهاي حركت كنيم. هر چه ايشان گفت گوش كنيم، اگر روزي حركت ما با حركت ولي نخواند، بدانيد كه نقص از ماست!
♦️قاطعتر پشت سر رهبري باشيم و نگذاريم رهبرمان احساس تنهايي كنند. همانطور كه نگذاشتيد امام احساس تنهايي كند.
♦️ اطاعت از خامنهاي، اطاعت از #نظر_خواننده? امام است. هر كس منكر اين معنا شود، مطمئن باشيد در خط امام نيست و هر كس بگويد كه اطاعت از امام غير از اطاعت از حضرت آيت الله خامنهاي است در خط آمريكاست
♦️من بعد از رحلت امام، با خدا و امام عهد كردهام كه كوچكترين قدمي را عليه رهبري و برخلاف رهبري و حتي برخلاف ميل رهبري برندارم و اگر شما مردم هم چنين پيماني را تجديد كنيد، مطمئن باشيد كه ما در تمام زمينه ها بر #آمريكا پيروز مي شويم.
▪️گرامی باد 25 اسفند سالگرد رحلت حاج احمد خمینی