eitaa logo
تنها‌مسیری‌های‌استان‌فارس💕
1.8هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
4.3هزار ویدیو
36 فایل
#کپی_مطالب_آزاد 🙂 ارتباط بامشاورین تنهامسیری @MoshaverTM پیشنهادات وانتقادات ونظرات 💫لینک کانال اصلی تنهامسیرآرامش http://eitaa.com/joinchat/63963136Ca672116ed5
مشاهده در ایتا
دانلود
🔅 صفحه 196 🌷هدیه به 14 معصوم علیهم‌السلام و ثواب آن برسد به جمیع مؤمنین و مؤمنات ان‌شاءالله. 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🔅 امیرالمؤمنین امام علی علیه‌السلام: ❇️ ناديده گرفتن احسان[ديگران]، منت‌گذارى زشت آنان را سبب مى‌شود. 📚 غررالحكم حدیث ۴۷۹۸ 🌷 @IslamLifeStyles_fars
سلام بابای خوب و غریبم ، مهدی جان هر روز از هفته ، هر ساعت از شبانه روز ، هر جای دنیا که می شود به تو فکر کرد ، حال من خوب است . فرقی نمی کند کجای جهان ایستاده ام یا کدام لحظه را می گذرانم ، نام تو که بر زبانم جاری می شود ، تمام وجودم شکرستان می شود . یاد تو که در دلم می وزد ، در تمام سلول هایم بوی نرگس می پیچد . من با تو خوبم ، بهترین بابای دنیا ... اللهم عجل لولیک الفرج 🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼 🌺 @IslamLifeStyles_fars
•| |• ✍ را سه مرتبه است: 👌 بعضى را کنند به امید و خوف از عقاب؛که عامه مؤمنانند. 👌 و بعضى را کنند که شرف عبودیت یابند و خدا آنها را خود خواند. 👌 و بعضى خدا را کنند از جهت هیبت و جلال او و بدو که مرتبه اعلاى است. ✍ به فرموده ‏(علیه السلام) «کلمه عبد از سه حرف "ع - ب - د" تشکیل شده است. "عین" کنایه از و یقین بنده نسبت به خداوند متعال است و "باء" اشاره‌اى به بینونت و جدایى و دورى او از غیر حق تعالى است. و حرف "دال" دلالتى است بر دنوّ و نزدیکى و بنده به بزرگ، بدون هیچ حجاب و واسطه» 🌺 @Islamlifestyles_fars
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها‌مسیری‌های‌استان‌فارس💕
⇦سلسله مباحث #تنها_مسیر :(راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی) #جلسه_بیستم #بخش_5 ⁉️ولایت کار رو سختتر
⇦سلسله مباحث :(راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی) 🔰اونا رو باید باور کنیم. برای اینکه باور کنی، دوباره ببرمت تو بهشت.... 🌒شب شهادت امیرالمؤمنینِ نباید کینه‌های شما به این سادگی بغض هاتون برطرف بشه! 💠 شما باید بری در خونه امام زمان امشب و فردا شب... یا بن الحسن « أَيْنَ الطَّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِكَرْبَلاَءَ» ⚡️یه کسی برای نفت بجنگه، دزدی مدرن و اندازه کلان، اومده غارت کنه، میجنگه آدم می‌کشه. این چقدر رذله؟! 💥کسی که میشنوه تو علی بن ابیطالب رو دوست داری بی دلیل میکُشَدِت، این چقدر رذله؟!این دومی خب بیشتر رذله..! ⚠️میرسه جهان به اون جایی که باید برسه میرسه. به اون نقطه ای که باید برسه میرسه. رذل ها باید ریشه کن بشن. ✨ برگردونمت تو بهشت.چرا اینا رذلن؟! 〽️چون آقاجون اگه تو میگفتی: دین خدا سخته، مبارزه با هوای نفس سخته، میگفتم: باشه. میگفتی: اطاعت از خدا در مبارزه با هوای نفس سختتره چون خودم براساس تمایل خودم مبارزه خودم طراحی نکردم یکی دیگه دستور داده. 🔰میگفتم: خب حالا باشه. بعد میگفتی: مبارزه با هوای نفس سخت نباشه راضی شدن به سختی‌ها خب خیلی سخت تره من که میتونم خوشی کنم چرا نکنم خب این تحملش سخته. میگفتم: باشه... ☺️ ولی وقتی که پای امیرالمؤمنین وسط میاد اینا همه آسون میشه ها...... 💫 اصلا امام تسهیل کننده عبودیته. تسهیل کننده مبارزه با هوای نفسِ. @IslamLifeStyles_fars
👈لذا از این نقطه به بعد دشمنی با دشمنان خدا و اولیاء خدا شروع میشه. ⁉️ از ابن عباس پرسیدن منافقان زمان پیغمبر چجوری شناخته میشدن توسط شما؟! فرمود: توسط محبت علی بن ابیطالب و بغض علی بن ابیطالب! ✨ امام تسهیل کننده هست.✨ ⁉️ چرا اینقدر ائمه هدی میکشونن به سمت خودشون؟! میخوان آسون کنن کار و برات. 🔸آقا همه اون بحثی که کردیم در مورد رنج! گفتم: اون بحث‌ها یه بحث‌های ابتدایی بود یه بحث‌های مقدماتی بود. ✳️ به ولایت که برسه دیگه رنجی نیست. در بلا هم می‌چِشم لذات او ماتِ اویم، ماتِ اویم، ماتِ او... ✳️ امام باقر(علیه السلام) گویا یا امام صادق (علیه السلام) فرمودند: یک نفر از شهدای کربلا یه دردِ زخم احساس نکرد. ❇️امام تسهیل کننده هست. پرواز میکردن میرفتن.چرا شهدای ما اینقدر معرفتشون به امام می‌رفت بالا؟! ✅ امام تسهیل کنندَست. حل می‌کنه همه مسائل رو! ⚡️ادامه دارد... @IslamLifeStyles_fars
156 😭 اگر خدا می‌خواست به ما نگاه نکنه، اجازه می‌داد امام حسین این‌قدر برای ما هزینه بکنه؟ 😢 وای بر کسی که قمر بنی هاشم رو بشناسه و از خدا ناامید بشه. 😭 درسته عباس رفت که آب بیاره، همه رو ناامید کرد، ولی آهی کشید وقتی مَشکِش پاره ‌شد که انگار خدا همون‌جا تصمیم گرفت. عباسم دیگه نمی‌ذارم کسی از درِ خونت ناامید بره. 😭 درسته عباس وقتی دستاش رو بریدند ناامید شد، درسته عباس حسین رو ناامید کرد👈🏻 اما انگار خدا فرمود: عباسم دیگه نمی‌ذارم کسی ناامید بشه از در خانه‌ی تو... 👤 استاد پناهیان 🎬 سلسله مباحث حالِ خوب 🌱 @IslamLifeStyles_fars
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها‌مسیری‌های‌استان‌فارس💕
*✧✾🦋🦚✾ « ﷽ » ✾🦋🦚✾✧* ✨نگاه خدا 📃قسمت بیست و هشتم سلما : سارا جان ، بیدار شو ناهار بخ
*✧✾🦋🦚✾ « ﷽ » ✾🦋🦚✾✧* ✨نگاه خدا 📃قسمت بیست و نهم دو سه روز گذشت و از فردا باید میرفتم دانشگاه صبح یا صدای زنگ گوشیم بیدار شدم نگاه کردم عاطفه بود -الوووو عاطی: یعنی من دستم بهت برسه پوستت و میکنم - باز چی شده عاطی: دو روزه برگشتی ،اطلاع نمیدی ،ترسیدی بیام دنبال سوغاتیم - شرمنده خسته بودم حوصله کسی و نداشتم عاطی: الان من شدم کسی؟ باشه اشکال نداره - قهر نکن دیگه ،اتفاقن کارت داشتم میخواستم ببینمت عاطی: فعلن که وقت ندارم ،زنگ بزن از منشیم وقت بگیر - حتمن منشیت هم آقا سیده! عاطی: نه خیری ایشون رییس هستن - ای مرد زلیل عاطی: پنجشنبه میام دنبالت با هم بریم بیرون ،سوغاتیمو هم همرات بیار باز نگم - باشه بابا تو منو کشتی بلند شدم لباسامو پوشیدم ،سوار ماشین شدم و رفتم دانشگاه ،دانشگاه خلوت بود ،رفتم سر کلاس ، فک کنم ۱۲ نفر بودیم خیلی غیبت داشتن کلاسم که تمام شد رفتم داخل کافه دانشگاه یه کیک و نسکافه خردیم رفتم روی یه میز نشستم که گوشیم زنگ خورد خاله زهرا بود، حتمن اونم فهمیده برگشتیم - سلام خاله جون خوبین؟ خاله زهرا: سلام عزیزم ،رسیدن به خیر ،سفر خوش گذشت؟ - عالی بود خاله زهرا: سارا جان میخواستم بگم واسه پنجشنبه میخوایم بریم خواستگاری ،عروس خانم تاکید کردن حتمن تو هم باید باشی ،،میای دیگه - اره خاله جون میام خاله زهرا: قربون دختره فهمیدم برم - کاری ندارین خاله جون من باید برم سر کلاسم خاله زهرا: نه عزیزم برو به سلامت الان اینو چیکارش کنم ،به عاطفه چی بگم دوسه روز گذشت و با غیبت یاسری خیلی خوشحال بودم ،که لااقل یه کم ذهنم اروم تره. پنجشنبه صبح زود بیدار شدم چون میدونستم عاطفه زود میاد دنبالم لباسمو پوشیدم  رفتم پایین یه کم صبحانه خوردم که صدا زنگ آیفون و شنیدم ، رفتم دیدم عاطفه است  درو باز کردم  کیفمو برداشتم ،سوغاتی عاطی رو هم گرفتم رفتم ( سوار ماشین شدم با عاطفه روبوسی کردم ) - بفرما اینم سوغاتی شما  عاطی: ای واااییی چرا زحمت کشیدی ما که راضی نبودیم... - خوبه حالا اگه نمیآوردم دارم میزدی عاطی: اره واقعن ،کجا بریم - نمیدونم یه جا بریم زود برگردیم که امشب میخوایم بریم خاستگاری  عاطی: واییی بادا بادا مبارک بادا ،ایشالله خاستگاری تو - کوفت  عاطی: پس بریم اول گلزار - باشه بریم  رسیدیم بهشت زهرا من رفتم سمت مزار مامان فاطمه ،عاطی هم اومد یه فاتحه ای خوند و رفت سمت گلزار شهدا  نشستم کنار قبر ،سرمو گذاشتم روی سنگ ،و بغضمو شکستمو گریه کردم ،واییی که چقدر خسته ام مامان ،ای کاش تو بودی و من رفته بودم ،حتمن میدونی امشب چه خبره ،ای کاش قلبم وایسته و نرم به این خاستگاری حرفام که تمام شد رفتم سمت گلزار دیدم عاطفه مثل همیشه نشسته داره درد و دل میکنه برگشتم چشمم به شهید گمنام خورد ..شهیدی که دورو اطرافش همه اسم و نشان داشتن ولی این شهید بی نام نشان بود ... رفتم نزدیک سنگ قبرش نشستم ، میگن که شماها زنده این راسته؟ چرا خواستی بی نام و نشان باشی؟ چرا دوست نداشتی مثل بقیه عکست روی سنگ باشه؟ مادر نداشتی؟ مادرت دل نداشت؟ چه طور حاضر شدی چشم به راهش نگه داری؟ سرمو گذاشتم روی سنگ وگریه ام شدت گرفت؟ نمیدونم دلم به حال تو گریه میکنه یا دلم به حال بدبختی های خودم یه دفعه چشمم به یه کفش مردانه افتاد سرمو برداشتمو و از جام بلند شدم  رومو برگردوندم ،چشم هامو زبونم قفل شده بود اینجا چیکار میکرد کاظمی بود ( سرش پایین بود) برام خیلی عجیب بود گفت: ببخشید میشه برید کنار من بشینم اینجا منم ازش فاصله گرفتم  نگاه کردم از جیبش یه قرآن کوچیکی درآورد شروع کرد به خوندن ... عاطی: سارا اینجایی کل مزارو گشتم بیا بریم دیر میشه (عاطفه ،دستمو گرفت و از اونجا دور شدم) دارد... 🌺 @IslamLifeStyles_fars
*✧✾🦋🦚✾ « ﷽ » ✾🦋🦚✾✧* ✨نگاه خدا 📃قسمت سی ام سوار ماشین شدیم و رفتیم پاتوق همیشگی مون توی راه اصلا حرفی نزدم .رفتم داخل کافه روی یه میز نشتیم  عاطی: سارا اتفاقی افتاده؟ چرا اصلا حرفی نمیزنی؟ ( منم کل ماجرا رو براش تعریف کردم ) عاطی: دختره دیونه اون پسره جونتو نجات داد ،تو بر و بر نگاش کردی؟ - زبونم و مغزم قفل کرد با دیدنش ،نمیدونستم چیکار کنم  عاطی؛ اشکال نداره ،دفعه بعد اومدی ازش تشکر کن - نمیدونم اگه دفعه بعدی هم باشه نزدیکای غروب بود که عاطفه منو رسوند خونه  رفتم تو اتاقم لباسامو دراوردم یه کم دراز کشیدم  ای کاش میتونستم نرم امشب ، اصلا حالم خوب نبود ،صدای باز شدن در ورودی و شنیدم  بابا رضا بود ،میدونستم که بابا رضا هیچ وقت بهم نمیگه که بیا امشب ،واسه همین از توکمد لباس عیدی که بابا خریده بود و پوشیدم رفتم بیرون - سلام بابا رضا  بابا رضا: سلام ساراجان - من آماده ام شما هم برین یه لباس قشنگ بپوشین باهم بریم (بابا رضا چیزی نگفت فقط گفت) چشم ،بابا آماده شد و سوار ماشیم شدیم و حرکت کردیم توی راه فقط به اتفاق این مدت فکر کردم ،یعنی اینا همه یه نشونه اس؟  بابارضا: ساراجان رسیدیم ( نگاه کردم ،مادر جون و آقاجون با خاله زهرا زودتر از ما رسیدن ولی داخل نرفتن ) پیاده شدم و با آقا جون و مادر جون و خاله زهرا روبوسی کردم و رفتیم داخل وارد خونه شدیم احوال پرسی کردیم رفتم یه جا نشستیم همه سکوت کرده بودیم که خاله زهرا یه دفعه گفت: مریم خانم اینم سارا خانم ما که گفتین حتمن باید بیاد . دنبال صدا میگشتم که مریم کیه مریم : بله خیلی خوش اومدن ( یه خانم چادری که با دستاش چادرشو روی صورتش محکم نگه داشت )  مریم خانم : ببخشید اگه میشه من با سارا خانم صحبت کنم( واا مگه من دامادم که میخواد صحبت کنه) یه نگاهی به بابا رضا کردم که با چشماش اشاره کرد که بلند شم ، منم از جا بلند شدمو همراه مریم رفتم ،رفتیم داخل یه اتاقی نگاهم خیره شد به چند تا عکس روی میز  مریم : این آقا مجتبی همسرم بودن ، یکی از مدافعین حرم بودن که شهید شدن (از تو چشماش هنوز میشد عشق ونسبت به شوهرش دید ) مریم: من میخواستم اول با شما صحبت کنم،میدونم خیلی سخت بوده برات که امشب اینجا حضور داشته باشی ، من یه پسر یک سال و نیمه دارم نمیتونم از خودم جداش کنم ،از تو هم میخوام که منو مثل یه دوست قبول کنی ،چون میدونم هیچ وقت مثل یه مادر نمیشم برات ( یعنی این شهید هنوز بچه اش هم ندیده ،چه طور تونست دل بکنه از زندگیش و بره شهید بشه ،از حرفاش خیلی خوشم اومد ،خانم معقول و باشخصیتی بود)لبخند زدمو گفتم مبارکه  مریم دستمو گرفت: امیدوارم دوست خوبی برات باشم . بلند شدیم و رفتیم بیرون با لبخند من همه صلوات فرستادن و تبریک میگفتن قرار شد بابا رضا و مریم فردا خودشون یه جا قرار بزارن صحبتاشونو بکنن  توی راه متوجه شدم خونه ای که بودیم خونه پدر شوهر و مادر شوهر مریم بود  چقدر آدم میتونه بزرگ باشه اجازه بده که واسه عروسش خواستگار بیاد خونه  بابا رضا هم اصلا چیزی ازم نپرسید که تو اتاق بین منو مریم چه اتفاقی افتاده اینقدر خسته بودم که شب بخیر به بابا گفتم و رفتم اتاقم چشمم به عبا افتاد رفتم گرفتمش اوردمش کنار خودم بلاخره پیدات کردم. صبح بیدار شدم بابا خونه نبود فهمیدم قرار بود و بابا با مریم برن بیرون صحبت کنن...  منم مشغول مرتب کردن اتاقم شدم نمیخواستم وقتی مریم اومد اینجا فک کنه دختر شلخته ای هستم گوشیم زنگ خورد خاله زهرا بود - سلام خاله جون خوبین خاله زهرا: سلام عزیزم ؟ توخوبی؟ - مرسی ممنون خاله زهرا : سارا جان بابا زنگ زد به من گفت با مریم به تفاهم رسیدن ،چون خجالت میکشید خودش بهت بگه واسه همین به من گفت که به تو بگم - باشه خاله جون مبارکشون باشه  خاله زهرا: سارا جان فردا میای بریم واسه مریم وسیله بخریم؟ - نه خاله جون من دانشگاه دارم نمیتونم بیام شما خودتون همه کارا رو انجام بدین  خاله زهرا: باشه عزیزم پس فعلن -به سلامت  کارامو که رسیدم رفتم شام مفصل درست کردم واسه بابا که فک کنه منم راضی ام هرچند ته دلم راضی نبود ولی چه کنم که مامانن خواسته.... دارد... 🌺 @IslamLifeStyles_fars
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔅 صفحه 197 🌷هدیه به 14 معصوم علیهم‌السلام و ثواب آن برسد به جمیع مؤمنین و مؤمنات ان‌شاءالله. 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🔅 امیرالمؤمنین امام علی علیه‌السلام: ❇️ شكرگزارى عالم بر علمش عبارت است از: عمل کردنش به آن علم، و گذاشتن آن در اختیار سزامندانش 📚 غررالحكم حدیث ۵۶۶۷ 🌷 @IslamLifeStyles_fars