تنهامسیریهایاستانفارس💕
#علمدار_عشق #قسمت_بیست_و_دوم باصدای الله اکبر اذان صبح از خواب بلندشدم، جمله شهیدململی باخودم زمزم
#علمدار_عشق
#قسمت_بیست_و_سوم
آخرای تابستان بود
همه جمع شده بودن خونه ما، پدرشوهر و مادرشوهر نرجس سادات و خانواده همسرسیدهادی، جمع شده بودیم تا تاریخ عروسی بچهها مشخص کنیم
قرارشد عروسی سیدهادی عرفه باشه
عروسی نرجس سادات عید غدیر
بدون مولودی
تقریبا دوهفته ای تا شروع ترم سوم مونده بود. این دوهفته من با دخترا شدیدا مشغول بودیم، آرایشگاه مزون و.... قراربود نرجس سادات و سیدمحسن بعداز عروسی برن قم ساکن بشن
چون دیگه درس سطح ۱ سیدمحسن تموم شده بود، برای سطح ۲ گویا حوزه قم غنی تر از منابع فقهی بود
سیدهادی اینا هم میرفتن کرمانشاه چون هادی از طرف سپاه منتقل شده بود کرمانشاه
ترم سوم دانشگاه شروع شد، برای منم یه شروع نو بود. فردا از صبح تاشب کلاس دارم
اتفاقا با استاد مرعشی هم کلاس دارم
قرار براین شد من کارت دعوت استادمرعشی و زهرا اینا برم
سیدهادی استاد دعوت کرده بود
آقاجون هم حاج کمیل را
قراربود من کارت ببرم بدم به زهرا
کلاس صبحمون تموم شده تو سلف نشسته بودیم
زهرا داشت با لب تاپش کار میکرد
منم دارم به حرفاش گوش میدم
توهمین حین مرتضی و صبوری اومدن میز بغل دستی ما نشستن، یهو یاد کارت عروسی افتادم
- راستی زهرا برات کارت عروسی آوردم
دیدم صداش بغض آلودشد
*نرگس عروس شدی؟
- توروخدا کم خوشحال شو زهرا
* جان زهرا بگو کارت عروسی
کیه؟
- مال نرجس، چرا ناراحتی شدی؟
* هچی چیزه
- چیزه چیه؟
آخه
درست حرف بزن منم بفهمم
با یه نگاه خشم آلود به برادرش گفت:
اونیکه باید بگه که ساکته فعلا
- والا من که نمیفهمم تو چی میگی
دارم میرم نماز میای؟
*تو برو منم تا یه ربع دیگه میام
-باشه
#راوی مرتضــــی
نرگس سادات که از سلف خارج شد زهراخواهرم به سمتم اومد
معلوم بود خیلی داره خودش کنترل میکنه تا داد نزنه، نشست کنار علی
و کارت گرفت سمتم
زهرا: بفرما آقامرتضی، اگه الان کارت عروسی خودش بود، چیکار میخواستی بکنی برادرمن؟؟؟
دستم بردم وسط موهام، با ناراحتی گفتم: چیکارکنم آخه زهرا
زهرا: چیکارکنی؟ هیچی بشین تا یکی دیگه بیاد دستشو بگیره بره
+ نگو، خدانکنه، زهرا درد من فقط مطرح کردن خواستگاری با نرگس سادات نیست
زهرا: پس چیه؟
+ میترسم، میترسم، نرگس سادات بین منو استاد مرعشی
استاد مرعشی انتخاب کنه
زهرا: استادمرعشی؟
+ یعنی تا حالا متوجه نگاههای استاد به نرگس سادات نشدی؟
زهرا: نه یعنی میگی استادمرعشی هم از نرگس سادات خوشش میاد؟
+ آره من مطمئنم
زهرا: آهان یعنی تو نری خواستگاری نرگس سادات، استاد مرعشی هم به خاطر تو حرفی نمیزنه
انقدر حرف دلت نزن تا دست تو دست یکی دیگه بیاد جلوی چشمات بشینه
+چیکارکنم آخه خواهرمن
زهرا: هیچی بشین تا کارت عروسیش برسه دستت.....
#ادامه دارد...
#علمدار_عشق
#قسمت_بیست_و_چهارم
#راوی نرگــــــس ســـادات
نمازمو خوندم از مسجد دانشگاه خارج شدم تو حیاط مسجد، استاد مرعشی دیدم، صداش کردم
- استاد
برگشت سمتم
بله بفرمایید
- سلام استاد خسته نباشید
ممنونم همچنین، درخدمتونم خانم موسوی
کارت عروسی گرفتم سمتش گفتم استاد خدمت شما، حتما با مادربزرگوارتون تشریف بیارید
به چشم دیدم رنگ رخ استاد پرید
خانم موسوی ازدواج کردید؟
نه استاد کارت دعوت عروسی سیدهادی هستش، خودش وقت نداشت داد من بیارم
انگار خیلی خوشحال شد
بله ممنونم خیلی زحمت کشید
ان شاالله خوشبخت بشند
- ممنونم
به خودم گفتم این زهرا و استاد شدیدا مشکوک میزننا
کلاس بعدازظهرمون با استاد مرعشی بود
سلام بچهها خسته نباشید
یه هدیه ویژه برای بچههای نخبه کلاس دارم
همهمه بچه ها بالا گرفت
چی استاد، استاد بازم نخبهها
ساکت، خانمها موسوی، کرمی و آقای صبوری، این هدیه ویژه من برای نمرات درخشانتون در طی این سه ترم متوالی هست
قراره بچههای ترم بالایی رشته شما ببریم نیروگاه هستهای نطنز با رئیس دانشگاه صحبت کردم شما سه دانشجوی نخبه هم با بچههای ترم بالایی بیاد
این اردوی علمی - سیاحتی محسوب میشه و حدود ۱۰ روز طول میکشه
دوروز دیگه ساعت ۷ صبح دانشگاه باشید که حرکته
تایم کلاس تموم شد من و زهرا و آقای صبوری رفتیم پیش استاد
استاد خیلی ممنون
خیلی زحمت کشیدید
خواهش میکنم
یاعلی
از زهرا خداحافظی کردم رسیدم خونه
- سلامممممم براهالی خونه
آقاجون: سلام بر شیطون خونه
- آقاجون من شیطونم
آقاجون: تو عشق بابایی، نرگس خانم
رفتم جلو سرم گذاشتم رو پاش
آقاجون خیلی دوستون دارم
آقاجون سرم بوسید و گفت سلامت باشه دخترم، منم دوست دارم
من برم اتاقم وسایلم بذارم بیام
آقاجون: برو بابا
وسایلم گذاشتم برگشتم تو حال
- حاج بابا چای میخورید براتون بریزم
آقاجون: زحمتت میشه بابا
- نه آقاجون دوتا فنجون چای ریختم بردم تو حال
آقاجون پس فردا دانشگاه بچهها میبره اصفهان برای نیروگاه هستهای منم جزوشونم، اجازه میدید برم؟
آقاجون: آره بابا برو
تا همه بچه ها جمع بشند و سوار اتوبوس بشیم ساعت ۸ صبح شد
منو زهرا کنارهم نشستیم هم ردیف ما همسر و برادر زهرا نشستن
برای ناهار و نماز یه جا توقف کردیم
بعداز اقامه نماز با بچهها به سمت رستوران حرکت کردیم
بچهها داخل رستوران همهمه ای ایجاد کرده بودن
زهرا با برادر و همسرش دور یه میز نشستن
منم ترجیح دادم تنها باشم
استادمرعشی داشت بایکی از آقایون حرف میزد
تا حرفشون تمام شد اومد سمت من
استاد: چرا تنها نشستید خانم موسوی
- خانم کرمی با برادر و همسرش نشسته
منم دیگه مزاحمشون نشدم
استاد: اجازه هست من هم میزتون بشم
- بله بفرمایید
استاد: حقیقتا خانم موسوی خیلی وقته میخوام باهتون صحبت کنم
اما نمیشه
- من درخدمتم استاد
تا استاد اومد حرف بزنه
یهو سر وکله زهرا پیداشد
زهرا: استاد ببخشید با نرگس سادات کار دارم
استاد: خواهش میکنم بفرمایید
زهرا منو برد سمت میزشون و گفت پیش خودم باش
- زهرا تو چته
بعداز خوردن ناهار به سمت اصفهان حرکت کردیم ساعت ۶ غروب بود که رسیدیم محل اسکانمون
یه هتل خیلی شیک که از قبل رزو شده بود
منو زهرا تو یه اتاق بودیم
مرتضی و صبوری و استاد مرعشی هم یه اتاق دیگه
با صدای اذان صبح گوشیم از جا بلندشدم
روسریمو مدل لبنانی بستم چادرلبنانیم سر کردم و به سمت حسینه هتل رفتم
بعداز اقامه نماز
استاد مرعشی تو سالن دیدم
با چشمای خواب آلود بهش سلام دادم
- سلام استاد سلام قبول باشه
خانم موسوی چقدر چادر بهتون میاد
- ممنونم استاد
بعداز صرف صبحونه با اعلام استاد سوار اتوبوس شدیم و به سمت نیروگاه هسته ای نطنز حرکت کردیم
یاد یه خاطره از کیک زرد افتادم
برای زهرا که تعریف کردم
با صدای بلند خندید
•• خانم کرمی به چی میخندید
زهرا: استاد خانم موسوی یه خاطره خیلی جالب گفتن
میشه برای منم تعریف کنید
- بله
حدود ۱۵ سالم بود که برای اولین بار اسم کیک زرد از صدا وسیما شنیدم
پیش خودم فکر میکردم واقعا یه کیک خوردنیه که تقسیمش میکنن و به هر بیماری یه مقداری میدن
استاد: چه برداشت جالبی
بعداز ۲ ساعت به نیروگاه نطنز رسیدیم
بازرسی های ویژه انجام شد و حالا باید خودمون استریل شدیم که مبادا میکروبی و ویروسی و چه چیزهای ازاین دست با خودمون وارد سایتها بشه
منو زهرا و آقای صبوری فقط مجاز به مشاهده بودیم
من شروع کردم به غرغر کردن
- خوب چرا ماآورده وقتی حتی اجازه حتی لمس چیزی نداریم
استاد از پشت سرم گفت
استاد: خانم موسوی، خسته شدید
- خیلی استاد، چرا ما اومدیم، خوب همین فیلمش بعدا سر کلاس میدیم
استاد: چون تو سفر میشه طرف مقابل شناخت....
#ادامه دارد
#حالِ_خوب 179
✅ حالِ خوش معنوی، حالِ خوبی که مورد تأیید خدا باشه.
🤔 حالا مورد تأیید خدا، میدونین یعنی چی؟
👈🏻 یعنی حالِ خوبِ حقیقی. اونی که مورد تأیید خداست، یعنی حقیقتاً حالِ خوبه.
🔖 دوستان اگه کسی گریه کرد در خونه خدا، لزوماً حالش خوب نیستا!😧
🔖 هرکسی یه دفعهای دلش تنگ شد رفت سراغ عبادت، لزوماً معناش این نیست که حالش خوبهها!😧
...
👤 استاد پناهیان
🎬 سلسله مباحث حالِ خوب
🌱 @IslamLifeStyles_fars
🔅 #هر_روز_با_قرآن
صفحه 220
🌷هدیه به 14 معصوم علیهمالسلام
و ثواب آن برسد به جمیع مؤمنین و مؤمنات انشاءالله.
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
امام حسین علیهالسلام:
❇️ عقل، جز با پيروى از حق، كامل نمىشود.
📚 نزهة الناظر، صفحه ۸۳
🏴 @IslamLifeStyles_fars
اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت قدسی حجّت الهی، إمام زمان عجّل اللّٰه تعالی فرجه الشریف:
✅ السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللّٰهِ یا أباصالحَ المهدیّ
یا خلیفةَالرَّحمٰن
و یا شریکَ القرآن
أیُّها الإِمامُ الإِنسِ و الجانّ
سیِّدی و مَولایْ الأَمان الأَمان
🏴 آجرك الله يا بقية الله
ای يوسف زهرا! نظری کن به فقیرت
خالی شده پیمانه ما «أوْفِ لَنَا ٱلکیل»
@IslamLifeStyles_fars
6.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 ذکری برای آبادی دنیا و آخرت
👤 #حجت_الاسلام_والمسلمین_فرحزاد
💠 @IslamLifeStyles_fars
•| #تلـنگر |•
🌿 #آیتاللهحسنزادهآملیره
✍ عزیزان بدانید دو چیز باعث می شود که #قلب بمیرد
و #روح تاریک شود و #نفس انسان سرکش گردد.
🔸 1- پر خوری
🔸 2-پر حرفی
@Islamlifestyles_fars
ختم نهج البلاغه در ۱۹۲ روز(2).mp3
2.73M
🔈 ختم گویای نهج البلاغه در ۱۹۲ روز.
🌷تقدیم به روح پاک و مطهر شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس
🔷 سهم روز صد و پنجاهم : خطبه ۱۱۴
#نهج_البلاغه
┄┄┅┅✿🌷❀🌷✿┅┅┄┄
تنهامسیریهایاستانفارس💕
⇦سلسله مباحث #تنها_مسیر :(راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی) #جلسه_بیست و دوم #بخش__4 ✴️امام سجاد علی
⇦سلسله مباحث #تنها_مسیر :(راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی)
#جلسه_بیست_ودوم
#بخش__5
❗️لذا اگه یه خانمی یه مردی رو شایسته ندید که رئیسش باشه، ازدواج نکنه! مگه بچههای ائمهی معصومین نبودن که ازدواج نکردن!
👈ولی یه مردی خواست ازدواج بکنه، طرف، شایسته هم نباشه میتونه. چون بالأخره، زیر دستِشه.
♨️مثلا خانم با یک آدم ناشایست ازدواج بکنه، بیا، رئیس پیدا کرده، دو زار دین نداره، چیکارش کنه؟!! تا کی!!! چقدر تحمل کنه؟!
⚠️ اینم که میگم مساوی نیست.نه بطور مطلق مرد بر زن ولایت داشته باشهها!
مطلق نیست، ❌
✅نِسبیِ، در همون چند محدودهای که خدا قرار داده، ولی ولایت هست... از یه جهاتی مافوقه!
⚠️دروغ که نباید گفت تو ماه رمضان، شب جمعه آخر ماه رمضان، آدم دروغ بگه حرف خدا رو نزنه قایم کنه برای چییی آخه؟!
❗️ کی خوشش بیاد؟! اونهایی که میخواستن خوششون باید عالم رو به لجن کشیدن.ما ارزشی برای اونها قائل نیستیم.
👈یه ولایتی مرد بر زن داره، همون مقدار رو میگم!همون مقدار رو از بین ببری، ریشهی فساده..
‼️اینقدر هم توی خیابانها بخوای مسئله حجاب رو گیر بدی،تو خیابونها مسئلهی حجاب حل نمیشه.
✅توی قوانین مجلس شورای اسلامی حل میشه.توی زیر ساختهای فرهنگی حل میشه.
@IslamLifeStyles_fars
‼️حجاب معلوله. معلول تساوی نابجایی است که توّهم شده بین زن و مرد هست.
♨️ بی حجابی.. خانمها که، همینجوری که، انگیزهی بی حجابی رو پیدا نمیکنن به این سادگی !
⚡️زدی خراب کردی ساختار ارتباط بین آدمها رو تو جامعه، بعد حالا حجاب داشته باش...!
🔸مثل اینکه بری توی قبر بگی حالا خواهش میکنم، حس فساد نداشته باش...یه کم پوشیده تر باشید!
🔱شما توی اون تساوی همه چیز رو زدی داغون کردی، جلو چیی رو میخوای بگیری؟!
☄یه دو میینو، این دو میینو درک نمیشه، توسط خیلیها!
👈«ذَلِّلْ نَفْسَكَ بِاحْتِمَالِ مَنْ خَالَفَكَ مِمَّنْ هُوَ فَوْقَكَ »
🔰اگه خانمها ناراحت بودن که مرد سرپرست شون باشه!که نیستن، فطرت شون میگه: نه، ما ناراحت نیستیم.
❗️اگه ناراحت بودن، برن یک سرپرست شایسته پیدا کنن.سرپرست شایسته پیدا نکردن، ازدواج نکنن....راه دیگه اسلام نگذاشته.
⚠️ البته آدم بخواد غدّ بازی در بیاره هیچوقت، سرپرست شایسته پیدا نمیکنه.
⚡️ادامه دارد...
@IslamLifeStyles_fars