🔶مسابقه مسابقه🔶
🔶یادش بخیر کودک بودیم و وقتی کسی بهخاطر برنده شدن در مسابقه، جایزه ای میگرفت، به نظرمان ،لااقل چند دقیقه ای،خوشبخت ترین آدم کرهی زمین بود.
وامان از وقتی که میدانستیم باخته ایم، آن وقت حسرت، چنگ بر دلمان میزد و اشک را از چشممان جاری میکرد.
🔶حالا اما همهی ما دعوت به مسابقه شده ایم.
مسابقه ای که سختیش در مشخص نبودن زمان آن است.
زنگ پایان که به صدا در بیاید، همهی ما در مقابل میلیاردها مخلوق، صف میکشیم و امان از لحظهی حسرت که آتشش، در دل زبانه میکشدوتمام تن آخرتیمان را میسوزاند.
🔶وخوش بهحال برندههای آن مسابقه!
همان کسانی که کارنامه ی عملشان را ازسر ذوق نشان این و آن میدهند وفریاد میزنند:«بیایید نامهی عملم را بخوانید، میدانستم چنین روزی در راه است...هاؤوم اقرئوا کتابیه»😍😍
مفاد مسابقه، یک جورهایی ساده است و یک جورایی سخت.
آسان است مثل
🌿فعالتر بودن،
🌿مهربانتر بودن،
🌿قدردانتر بودن،
🌿کم تروقت تلفکردن،
🌿مسابقهی خوبتر بودن.
🌿مسابقه بر سر اول انجام دادن خوبیها،
مثل اول رأی دادن در انتخابات.
🌿حتی مسابقه برسر صف اول نماز.
ثوابی که به اشتباه، پای تعارف از دستش میدهیم. درحالی که پیامبر فرمود:«اگر میلیون ثواب نمازخواندن درصف اول را میدانستند، برسر آن به اختلاف میرسیدند.»
🔶و مسابقه، مسابقهی سختی است چون فکر میکنیم از رقیبان برتریم وهیهات که نمیشود دل به اینها خوش کرد که:«فان الشاهد هوالحاکم»
بیاییم این مسابقه را جدیتر بگیریم.
#سبک_زندگی
#انتخابات
@zedbanoo
🍃سال ۱٣٣٧ در یکی از روستاهای اصفهان دختری بدنیا آمد که تمام رفتارهایش با هم سن و سالانش متفاوت بود. از پنج سالگی به مکتب میرفت و تمایل داشت #چادر سر کند و چون بزرگان رو می گرفت. مادرش نگران زمین خوردنش بود اما وقتی با او در میان می گذاشت طیبه می گفت زمین بخورم بهتره تا مردم رویم را ببینند!
🍃لباس کهنه را به نو ترجیح می داد تا مبادا طفلی یتیم نداشته باشد و حسرت بخورد. تنها شش سال داشت که دور حوض می چرخید و می خواند"خمینی عزیزم ،بگو که خون بریزم!"
🍃پدرش از روحانیون مبارز بود و طیبه قبل از #سن_تکلیف نیمی از ماه مبارک را روزه گرفته و هشت روزش را برای سلامتی #امام_خمینی که در تبعید بودن و بقیه را برای سلامتی پدرش هدیه میکرد.
🍃در هفت سالگی #قرائت قرآنش که کامل شد ، قالی می بافت و می گفت: مزد قالیبافی روزم را برای #جهیزیه ام بگذارید و مزد قالیبافی شبم را برای آقای خمینی! می خواهم وقتی به ایران بازگشت، پیش پایش گوسفند قربانی کنم. هر چه پول بدستش می رسید، یک قِران و ۱۰ شاهی کنار گذاشته و باقی را خرج #فقرا می کرد.
🍃شهیده طیبه در سال ۱٣۵۰ با پسر خاله مجاهدش ابراهیم جعفریان #ازدواج کرد و طی یک مراسم #مولودی خانی به خانه بخت رفت. طیبه بعد از ازدواج با کمک شوهرش به مطالعه عمیق کتب مذهبی و آگاه کننده و #تفسیر_قرآن پرداخت.
🍃بعد از مدتی توسط همسرش به عضویت گروه مهدیون در آمد. سال ۵۴ که #ساواک در صدد تعقیب ابراهیم برآمد، زندگی مخفی آنان شروع شد. سال ۵۶بعد از دستگیری همسرش، همراه پسر خردسالش، برادر و دختر خاله اش که از همرزمانش بودندتوسط ساواک محاصره شدند.
🍃 دراین درگیری مسلحانه با ساواک، خودش دستگیر شده و همراهانش به شهادت رسیدند. وسیله #شکنجه آنان فرزند خردسالشان بود. طیبه و ابراهیم یک ماه زیر شکنجه بیشتر دوام نیاوردند و این در حالی بود که بانوی شهید تا آخرین لحظات در زیر شکنجه مراقب #حجابش بود.
🍃گر چه طیبه نماند تا هنگام ورود امام جلوی پایش گوسفند قربانی کند اما با خون خودش راه آمدنش را هموار کرد.
✍نویسنده: #سودابه_حمزه_ای
🌸به مناسبت سالروز شهادت#شهیده_طیبه_واعظی
#زنان_انقلاب
🆔 @clad_girls
@zedbanoo