eitaa logo
حجاب من ۲
118 دنبال‌کننده
26.1هزار عکس
11.9هزار ویدیو
586 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 حجاب من 🇮🇷🇮🇷 اللهم عجل لولیک الفرج 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
⁉️ میدونی دشمنامون چرا باحجاب مشکل دارن؟🤔 🛑 وزیر مستعمرات انگلیس میگه: باید با شراب و 🍷💃 کشورای اسلامی رو مشغول کنیم، تا بتونیم استعمارشون کنیم و منابعشونو غارت کنیم!! 🔻جاسوسشون میگه: باید و رو یه عادت معرفی کنیم و سعی کنیم زنها رو بمرور از اون دور کنیم! 🔺حجاب زنان غیر مسلمون رو برداریم تا بانوان مسلمون هم یاد بگیرن! و بعد مردها رو مشغولِ خانوما کنیم! ◀️خانم های محجبه ای که حواسشون به بقیه اعمالشون نیست، باید بدونن چادر و حجاب یه عقیده سازنده وجهاد علیه دشمنه! ◀️اونها نباید با دیدن خانم های کم حجاب، یا بخاطر شگردهای روانی دشمن تو فضای مجازی از حجابشون دست بکشن و سست بشن. 📝منبع : خاطرات مستر همفر ص ۱۰۷ و ۱۰۸ 🎀به پاتوق دخترای مذهبی بپیوندید 🌸@dokhtarooooooneh🌸
👠💐👠💐👠💐👠💐👠💐👠💐 👠💐👠💐👠💐👠💐👠💐 👠💐👠💐👠💐👠💐 👠💐👠💐👠💐 👠💐👠💐 👠💐 💝بدون تو هرگز ۳۷ حالا اطلاعات علمي و سابقه کاري... چيزي بود که با خبر بودنش جاي تعجب زيادي نداشت، هر چي جلوتر ميرفتم حدس هام از شک به يقين نزديکتر ميشد؛ فقط يه چيز از ذهنم مي گذشت... - چرا بابا؟ چرا؟ توي دانشگاه و بخش، مرتب از سوي اساتيد و دانشجوها تشويق مي شدم و همچنان با قدرت پيش مي رفتم و براي کسب علم و تجربه تلاش مي کردم. بالاخره زمان حضور رسمي من، در اولين عمل فرارسيد... اون هم کنار يکي از بهترين جراح هاي بيمارستان. همه چيز فوق العاده به نظر مي رسيد... تا اينکه وارد رختکن اتاق عمل شدم... رختکن جدا بود؛ اما آستين لباس کوتاه بود، يقه هفت ورودي اتاق عمل هم براي شستن دستها و پوشيدن لباس اصلي يکي. چند لحظه توي ورودي ايستادم و به سالن و راهروهاي داخلي که در اتاق هاي عمل بهش باز مي شد نگاه کردم... حتي پرستار اتاق عمل و شخصي که لباس رو تن پزشک مي کرد، مرد بود... برگشتم داخل و نشستم روي صندلي رختکن... حضور شيطان و نزديک شدنش رو بهم حس مي کردم... - اونها که مسلمان نيستن. تو يه پزشکي، اين حرفها و فکرها چيه؟ براي چي ترديد کردي؟ حالا مگه چه اتفاقي ميافته! اگر بد بود که پدرت، تو رو به اينجا نمي فرستاد خواست خدا اين بوده که بياي اينجا... اگر خدا نمي خواست شرايط رو طور ديگه اي ترتيب ميداد، خدا که ميدونست تو يه پزشکي؛ ولي اگر الآن نري توي اتاق عمل ميدوني چي ميشه؟ چه عواقبي در برداره؟ اين موقعيتي رو که پدر شهيدت برات مهيا کرده، سر يه چيز بي ارزش از دست نده. شيطان با همه قوا بهم حمله کرده بود. حس مي کردم دارم زير فشارش له ميشم! سرم رو پايين انداختم و صورتم رو گرفتم توی دستم... - بابا! تو يه مسلمان شهيد دختر مسلمان محجبه ات رو... من رو کجا فرستادي؟ آتش جنگ عظيمي که در وجودم شکل گرفته بود وحشتناک شعله مي کشيد. چشم هام رو بستم... - خدايا! توکل به خودت! يازهرا دستم رو بگير... از جا بلند شدم و رفتم بيرون. از تلفن بيرون اتاق عمل تماس گرفتم... پرستار از داخل گوشي رو برداشت... از جراح اصلي عذرخواهي کردم و گفتم شرايط براي ورود يه خانم مسلمان به اتاق عمل، مناسب نيست و... ادامه دارد... 🎀به پاتوق دخترای مذهبی بپیوندید 🌸@dokhtarooooooneh🌸
👠💐👠💐👠💐👠💐👠💐👠💐 👠💐👠💐👠💐👠💐👠💐 👠💐👠💐👠💐👠💐 👠💐👠💐👠💐 👠💐👠💐 👠💐 💝بدون تو هرگز ۳۸ از ديد همه، اين يه حرکت مسخره واحمقانه بود؛ اما من آدمي نبودم که حتي براي يه هدف درست از راه غلط جلو برم؛ حتی اگر تمام دنيا در برابرم صف بکشن. مهم نبود به چه قيمتي... چيزهاي باارزش تري در قلب من وجود داشت. ماجرا بدجور بالا گرفته بود. همه چيز به بدترين شکل ممکن دست به دست هم داد تا من رو خرد و له کنه. دانشجوها سرزنشم مي کردن که يه موقعيت عالي رو از دست داده بودم، اساتيد و ارشدها نرفتن من رو يه اهانت به خودشون تلقي کردن و هر چه قدر توضيح ميدادم فايدهاي نداشت. نميدونم نمي فهميدن يا نمي خواستن متوجه بشن... دانشگاه و بيمارستان هر دو من رو تحت فشار دادن که اينجا، جاي اين مسخره بازي ها و تفکرات احمقانه نيست و بايد با شرايط کنار بيام و اونها رو قبول کنم. هر چقدر هم راهکار براي حل اين مشکل ارائه مي کردم فايده اي نداشت. چند هفته توي اين شرايط گير افتادم... شرايط سخت و وحشتناکي که هر ثانيه اش حس زندگي وسط جهنم رو داشت. وقتي برمي گشتم خونه تازه جنگ ديگه اي شروع مي شد. مثل مرده ها روي تخت مي افتادم؛ حتی حس اينکه انگشتم رو هم تکان بدم نداشتم. تمام فشارها و درگيري ها با من وارد خونه مي شد و بدتر از همه شيطان کوچک ترين لحظه اي رهام نمي کرد. در دو جبهه مي جنگيدم... درد و فشار عميقي تمام وجودم رو پر مي کرد! نبرد بر سر ايمانم و حفظ اون سخت تر و وحشتناک بود. يک لحظه غفلت يا اشتباه، ثمره و زحمت تمام اين سالها رو ازم مي گرفت. دنيا هم با تمام جلوه اش جلوي چشمم بالا و پايين مي رفت. مي سوختم و با چنگ و دندان، تا آخرين لحظه از ايمانم دفاع مي کردم... حدود ساعت 9 باهام تماس گرفتن و گفتن سريع خودم رو به جلسه برسونم... پشت در ايستادم. چند لحظه چشمهام رو بستم. بسم الله الرحمن الرحيم... خدايا به فضل و اميد تو... در رو باز کردم و رفتم تو... گوش تا گوش، کل سالن کنفرانس پر از آدم بود. جلسه دانشگاه و بيمارستان براي بررسي نهايي شرايط، رئيس تيم جراحي عمومي هم حضور داشت. پشت سر هم حرف مي زدن... يکي تندتر، يکي نرم تر، يکي فشار وارد مي کرد، يکي چراغ سبز نشون مي داد. همه شون با هم بهم حمله کرده بودن و هر کدوم، لشکري از شياطين به کمکش اومده بود وسوسه و فشار پشت وسوسه و فشار و هر لحظه شديدتر از قبل... پليس خوب و بد شده بودن و همه با يه هدف... يا بايد از اينجا بري يا بايد شرايط رو بپذيري... ادامه دارد... 🎀به پاتوق دخترای مذهبی بپیوندید 🌸@dokhtarooooooneh🌸
⛅️ 🗣•ـپشٺ این چادࢪ مشڪے به خدا رازے هستـ ـبه ڪبودےزده اند ࢪنگ"غم یاسے"ࢪا•🦋 🌏•ـبه خدا زنده ڪند باࢪدگࢪ دنیا ࢪا ـچادرࢪ زینبےات غیرٺ عباسے ࢪا•👌🏻 🎀به پاتوق دخترای مذهبی بپیوندید 🌸@dokhtarooooooneh🌸
هوای حسین هوای حرم؛هوای شب جمعه زدبه سرم؛ روانه شدم به سوی حرم؛ بگیری اگر زیر بال وپرم؛ آقاجونم .... ،حسینیم 🎀به پاتوق دخترای مذهبی بپیوندید 🌸@dokhtarooooooneh🌸
👠💐👠💐👠💐👠💐👠💐👠💐 👠💐👠💐👠💐👠💐👠💐 👠💐👠💐👠💐👠💐 👠💐👠💐👠💐 👠💐👠💐 👠💐 💝بدون تو هرگز ۳۹ من ساکت بودم؛ اما حس مي کردم به اندازه يه دونده ماراتن، تمام انرژيم رو از دست دادم... به پشتي صندلي تکيه دادم. - زينب! اين کربلاي توئه چي کار مي کني؟ کربلائي ميشي يا تسليم؟ چشم هام رو بستم. بي خيال جلسه و تمام آدم هاي اونجا... - خدايا! به اين بنده کوچيکت کمک کن. نذار جاي حق و باطل توي نظرم عوض بشه، نذار حق در چشم من، باطل و باطل در نظرم حق جلوه کنه. خدايا راضيام به رضاي تو! با ديدن من توي اون حالت با اون چشمهاي بسته و غرق فکر همه شون ساکت شدن. سکوت کل سالن رو پر کرد. خدايا! به اميد تو، بسم الله الرحمن الرحيم... و خيلي آروم و شمرده شروع به صحبت کردم... - اين همه امکانات بهم داديد که دلم رو ببريد و اون رو مسخ کنيد... حالا هم بهم مي گيد يا بايد شرايط شما رو بپذيرم يا بايد برم... امروز آستين و قد لباسم کوتاه ميشه و يقه هفت، تنم مي کنيد، فردا مي گيد پوشيدن لباس تنگ و يقه باز چه اشکالي داره؟ چند روز بعد هم لابد مي خوايد حجاب سرم رو هم بردارم؟! چشم هام رو باز کردم... - هميشه همه چيز با رفتن روي اون پله اول شروع ميشه. سکوت عميقي کل سالن رو پر کرده بود. چند لحظه مکث کردم... - يادم نمياد براي اومدن به انگلستان و پذيرشم در اينجا به پاي کسي افتاده باشم و التماس کرده باشم! شما از روز اول ديديد من يه دختر مسلمان و محجبه ام و شما چنين آدمي رو دعوت کرديد... حالا هم اين مشکل شماست نه من، اگر نمي تونيد اين مشکل رو حل کنيد کسي که بايد تحت فشار و توبيخ قرار بگيره من نيستم. و از جا بلند شدم. همه خشک شون زده بود! يه عده مبهوت، يه عده عصباني! فقط اون وسط رئيس تيم جراحي عمومي خنده اش گرفته بود. به ساعتم نگاه کردم... - اين جلسه خيلي طولاني شده. حدودا نيم ساعت ديگه هم اذان ظهره، هر وقت به نتيجه رسيديد لطفا بهم خبر بديد؛ با کمال ميل برمي گردم ايران... نماينده دانشگاه، خيلي محکم صدام کرد... - دکتر حسيني واقعا علي رغم تمام اين امکانات که در اختيارتون قرار داديم با برگشت به ايران مشکلي نداريد و حاضريد از همه چيز صرف نظر کنيد؟ - اين چيزي بود که شما بايد همون روز اول بهش فکر مي کرديد ادامه دارد... 🎀به پاتوق دخترای مذهبی بپیوندید 🌸@dokhtarooooooneh🌸
┄┅═✼✿‍✵🌷♥️🌷✵✿‍✼═┅┄ 🌼 السلام_علیک_یابقیه_الله 🌷درلغتنامه قلبم 🌺جمعه 🌷مترادف دلتنگی است 🌼مولای عزیز و غریبم 🌼بیا و با دستهای 🌼گره گشای خودت .. 🌷معنای جمعه هایم 🌷را عوض کن... 🌷ای غریب ترین دلتنگ عالم 🌼العَجلَ العَجلَ یا مولایَ 🌼یا صاحِبَ الزَّمان(عج) 🌼 اللهم عجل لولیک الفرج 🍃❤️🍃______🍃❤️🍃 🎀به پاتوق دخترای مذهبی بپیوندید 🌸@dokhtarooooooneh🌸
دوستان به پیج روبیکا مون بپیوندید اونجا فعالیتمون بیشتره 👇👇👇👇👇 https://rubika.ir/SMMKH57
👠💐👠💐👠💐👠💐👠💐👠💐 👠💐👠💐👠💐👠💐👠💐 👠💐👠💐👠💐👠💐 👠💐👠💐👠💐 👠💐👠💐 👠💐 💝بدون تو هرگز ۴۰ جمله اش تا تموم شد جوابش رو دادم... مي ترسيدم با کوچک ترين مکثي دوباره شيطان با همه فشار و وسوسه اش بهم حمله کنه. اين رو گفتم و از در سالن رفتم بيرون و در رو بستم. پاهام حس نداشت، از شدت فشار تپش قلبم رو توي شقيقه هام حس مي کردم. وضو گرفتم و ايستادم به نماز، با يه وجود خسته و شکسته! اصلا نمي فهميدم چرا پدرم اين همه راه، من رو فرستاد اينجا... خيلي چيزها ياد گرفته بودم؛ اما اگر مجبور مي شدم توي ايران، همه چيز رو از اول شروع کنم مثل اين بود که تمام اين مدت رو ريخته باشم دور. توي حال و هواي خودم بودم که پرستار صدام کرد: - دکتر حسيني لطفا تشريف ببريد اتاق رئيس تيم جراحي عمومي... در زدم و وارد شدم. با ديدن من، لبخند معناداري زد! از پشت ميز بلند شد و روي مبل جلويي نشست . - شما با وجود سن تون واقعا شخصيت خاصي داريد. - مطمئنا توي جلسه در مورد شخصيت من صحبت نمي کرديد. خنده اش گرفت - دانشگاه همچنان هزينه تحصيل شما رو پرداخت مي کنه؛ اما کمک هزينه هاي زندگي تون کم ميشه و خوب بالطبع، بايد اون خونه رو هم به دانشگاه تحويل بديد. ناخودآگاه خنده ام گرفت... - اول با نشون دادن در باغ سبز، من رو تا اينجا آورديد، تحويلم گرفتيد؛ اما حالا که حاضر نيستم به درخواست زور و اشتباه تون جواب مثبت بدم. هم نمي خوايد من رو از دست بديد و هم با سخت کردن شرايط، من رو تحت فشار قرار مي ديد تا راضي به انجام خواسته تون بشم... چند لحظه مکث کردم - لطف کنيد از طرف من به رياست دانشگاه بگيد برعکس اينکه توي دنيا، انگليسي ها به زيرک بودن شهرت دارن، اصلا دزدهاي زرنگي نيستن. اين رو گفتم و از جا بلند شدم... با صداي بلند خنديد - دزد؟ از نظر شما رئيس دانشگاه دزده؟ - کسي که با فريفتن يه نفر، اون رو از ملتش جدا مي کنه، چه اسمي ميشه روش گذاشت؟ هر چند توي نگهداشتن چندان مهارت ندارن... بهشون بگيد، هيچ کدوم از اين شروط رو قبول نمي کنم. ادامه دارد... 🎀به پاتوق دخترای مذهبی بپیوندید 🌸@dokhtarooooooneh🌸
اقای قرائتی" 🔹 به جوانی گفتم: چرا داماد نمی‌شوی؟ مادرش کنارش ایستاده بود. گفت: ایشان می‌گوید: من یک زن می‌خواهم 168 سانت. خوب مخ خراب است! مگر زن متری شده است؟😐 شما چرا داماد نمی‌شوی؟ تا حالا کسی را پیدا نکردم. مگر چه می‌خواهی؟ آخه من فوق لیسانس هستم و زن من هم باید فوق لیسانس باشد. چه کسی گفته؟ آخه ما باید کفو هم باشیم. 🔸 کفو را نمی‌فهمد چیست. کفو یعنی همفکر و همفکر به معنی هم عقیده است. به معنی هم لباس نیست. حالا من اینجا نشستم، یک کسی با لباس آبی خواست بنشیند، بگویم: نه شما کنار من ننشین. من و شما کُفو هم نیستیم. من لباسم سفید است و تو آبی هستی. معنای کفو این نیست که رنگ لباس‌ها به هم بخورد. لهجه‌ها به هم بخورد. مدرک‌ها به هم بخورد. معنای کفو را نفهمیدیم یعنی چه؟ 🎀به پاتوق دخترای مذهبی بپیوندید 🌸@dokhtarooooooneh🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😍😍😍 نی نی بامزه 🎀به پاتوق دخترای مذهبی بپیوندید 🌸@dokhtarooooooneh🌸