از هال میام تو اتاق که درس بخونم بعد دوباره نیم ساعت رو تخت دراز میکشم
خوابمم میاد همش
اولش که بچه ها اتوبوسو ترکونده بودن و منو مبینا که دوتا یُبسیم کنار هم این شکلی بودیم: 🙂
وقتی رفتیم رسیدیم اکیپی کل کاخو آباد کردیم و خدایی فکر نمیکردم اکیپی انقدر بهمون خوش بگذره.
یه تیم مترجمی بودیم قشنگ
با ترکا ترکی استانبولی حرف میزدن بچه ها
با توریستای دیگه انگلیسی😂
بعد اونجا گربه هاش هیچ ترسی از آدمیزاد نداشتن و کلاغاش با ارتفاع پایین پرواز میکردن.
مثلا میشستی یه چی بخوری میدیدی یه گربه زیر پاته و همزمان یهو یه کلاغ غولپیکر جوری از بالا سرت رد میشه که قشنگ نزدیک بودنشو حس میکنی😂
ما نشستیم ناهار بخوریم هی یه گربه میومد سمتمون و مبینا خیلی از گربه میترسه برای همین رفته بود بالای صندلی🤣🤣
بچه های دیگه تا توریست میدیدن میرفتن باهاشون عکس میگرفتن ولی ما گفتیم این کار چیپه بیاید اصلا کاری به کار بنده های خدا نداشته باشیم و مزاحمشون نشیم.
↯ژولیت
بچه های دیگه تا توریست میدیدن میرفتن باهاشون عکس میگرفتن ولی ما گفتیم این کار چیپه بیاید اصلا کاری ب
و حالا چند توریست اومدن سمت ما شروع کردن گپ زدن🤣
ایتالیایی بودن و اسم هممونو پرسیدن بعد به اسم من که رسید یکیشون گفت اره این اسمو شنیدم[😔😂]
خیلی بانمک بودن.