یه تیم مترجمی بودیم قشنگ
با ترکا ترکی استانبولی حرف میزدن بچه ها
با توریستای دیگه انگلیسی😂
بعد اونجا گربه هاش هیچ ترسی از آدمیزاد نداشتن و کلاغاش با ارتفاع پایین پرواز میکردن.
مثلا میشستی یه چی بخوری میدیدی یه گربه زیر پاته و همزمان یهو یه کلاغ غولپیکر جوری از بالا سرت رد میشه که قشنگ نزدیک بودنشو حس میکنی😂
ما نشستیم ناهار بخوریم هی یه گربه میومد سمتمون و مبینا خیلی از گربه میترسه برای همین رفته بود بالای صندلی🤣🤣
بچه های دیگه تا توریست میدیدن میرفتن باهاشون عکس میگرفتن ولی ما گفتیم این کار چیپه بیاید اصلا کاری به کار بنده های خدا نداشته باشیم و مزاحمشون نشیم.
↯ژولیت
بچه های دیگه تا توریست میدیدن میرفتن باهاشون عکس میگرفتن ولی ما گفتیم این کار چیپه بیاید اصلا کاری ب
و حالا چند توریست اومدن سمت ما شروع کردن گپ زدن🤣
ایتالیایی بودن و اسم هممونو پرسیدن بعد به اسم من که رسید یکیشون گفت اره این اسمو شنیدم[😔😂]
خیلی بانمک بودن.
اومدیم از اینا جدا شدیم یه خانومه دویید اومد خواهش کرد گفت میشه لطفا ازتون عکس بگیرم؟
ما: 🙂 بله
این خانومه رفت یه آقای خوشتیپ[😔] با دوربینش اومد و اونم ازمون خواست تا عکس بگیریم باهاش و تهش ما دیگه حس سلبریتیها رو داشتیم🤣🤣🤣
بچه های دیگه رو به توریستا: ترخدا با ما یه عکس بگیرید
اکیپ ما: عکسمونو کی میفرستید برامون؟😔