هدایت شده از خاطرات یک مریخی
داشتم میرفتم سمت ضریح زیارت، یهو دیدم یه دختره شبیه زینب با دوتا دختر کنارش دارن رد میشن
اول فکر کردم زینب نیست، بعد رفتم جلو دیدم نه خودشه بعدم شبیه این از ماتریکس خارج شده ها همون وسط بدون سلام و کلام بغلش کردم
درنهایت هم چنین صحنههایی رقم خورد
پرسید : از عشق چه به دست آوردی؟
گفتم : حالا تمام شعر های غمگینِ دنیا را میفهمم.