eitaa logo
💖یاران مهدی عجل الله 💖
249 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
85 فایل
ماییم و سینه اے کہ ماجراے عشق توست😍یامهدے❤ • • 👤|ارتباط با ادمین جهت انتقاد وپیشنهاد در راستای کیفیت و ارتقاء کانال| : 👇👇 @Mehrsa9081
مشاهده در ایتا
دانلود
هر صبح دیروزهایِ مبهم خود را در نامعلوم‌ترین جای کائنات دفن کن و هیچ گذشته‌ی تلخی را به یاد نیاور ؛ هر آدمی می‌تواند با هر صبح متولد شود ... @Jameeyemahdavi313
باهم بخوانیم 😇 برای سلامتی و ظهور آقا ❤️💚 211 @Jameeyemahdavi313 📿
☀️ امروز: شمسی: دوشنبه - ۲۷ مرداد ۱۳۹۹ میلادی: Monday - 17 August 2020 قمری: الإثنين، 27 ذو الحجة 1441 🌹 امروز متعلق است به: 🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام 🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام 💠 اذکار روز: - یا قاضِیَ الْحاجات (100 مرتبه) - سبحان الله و الحمدلله (1000 مرتبه) - یا لطیف (129 مرتبه) برای کثرت مال ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹هلاکت مروان حمار اخرین خلیفه اموی، 132ه-ق 🔹واقعه حَرَّة، 63ه-ق 🔹وفات جناب علی بن جعفر علیهما السلام، 210ه-ق 📆 روزشمار: ▪️3 روز تا آغاز ماه محرم الحرام ▪️12 روز تا عاشورای حسینی ▪️27 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام ▪️37 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها ▪️52 روز تا اربعین حسینی ✅ @Jameeyemahdavi313
☀️ ☀️ 💎پیامبر اڪرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: ✨هرگاه خواستی دعا کنی، پیش از آن نماز بخوان یا صدقه ای بده یا کار خیری بکن یا ذکری بگو. 📚مستدرک الوسائل ج ۵،ص ۱۹ @Jameeyemahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
{•کاری را انجام دهید که موجب خشـنودیِ🌱قلـبِ امام زمان (عج) گردد!💔•} . •|-🔅شهید غلامرضا عقیقی🔅 . 🦋•° ∞| @Jameeyemahdavi313
✍💎 غمگین‌ترین آدم‌ها کسانی هستند که برداشت دیگران برایشان اهمیت دارد...! @Jameeyemahdavi313
ᴬ ᴳᴵᴿᴸ ˢᴴᴼᵁᴸᴰ ᴮᴱ ᴸᴵᴷᴱ ᴬ ᴮᵁᵀᵀᴱᴿᶠᴸᵞ ᴾᴿᴱᵀᵀᵞ ᵀᴼ ˢᴱᴱ ᴴᴬᴿᴰ ᵀᴼ ᶜᴬᵀᶜᴴ یه دُختر باید شبیه پروانه باشه؛ دیدنش زیبا،گرفتنش سخت✨🦋 🌻💫
🌻|• هیچ کس از آخرین خدا حافظی باخبر نیست... با هم مهربون باشیم 😊🍃 @Jameeyemahdavi313
و حسین(علیه‌السلام)آغوش گرم خداست تا نوکرانش را از گرداب طوفانی دنیا، به ساحل آرامش کربلا رساند.. @Jameeyemahdavi313
🏴 ۱۴ ثمره برپایی مجلس عزاداری امام حسین(ع) به روایت آیت‌ الله شیخ جعفری شوشتری ▪️امسال با توجه به شرایط روضه‌های خانوادگی صفای ویژه‌ای داره، از این فرصت استفاده کنیم. @Jameeyemahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖یاران مهدی عجل الله 💖
#پارت_پنجاه_و_نهم_او_را🌹 سرم رو تکون دادم و از خیالات اومدم بیرون.پنج دقیقه بیشتر وقت نداشتم. ترجیح
🌹 با رفتنش نفس عمیقی کشیدم و تازه متوجه خیسی پیشونی و کف دستام شدم! واقعا سخت بود اینجوری زندگی کردن! هرچند یه حس آرامش توأم با هیجان داشت و این دوست داشتنی ترش میکرد! با اینکه غرورم رو زیرپا گذاشته بودم،ته دلم از کاری که کرده بودم،احساس رضایت داشتم.یه احساس رضایت عمیق! بعد از مدت ها میخواستم برم بیرون.یک ساعتی با خودم درگیر بودم. این‌بار نمیخواستم سوار ماشین شم و برم تو جمع چادری‌ها و از اونجاهم سوار ماشین بشم و بیام خونه! نگاهم رو نوشته ی میز آرایشم قفل شده بود و دلم سعی داشت ثابت کنه که زیبا بنظر رسیدن ،یک علاقه ی سطحی نیست! عقلم هم این وسط غر میزد و با یادآوری رسیدن به تمایلات عمیق،میگفت "تو ابزار ارضای شهوت مردا نیستی!" کلافه سرم رو تو دستام گرفتم و پلک‌هام رو به هم فشار دادم.از اینکه زور دلم بیشتر بود،احساس ضعف میکردم. تصمیم گیری واقعا برام سخت بود! از طرفی عاشق این بودم که همه نگاه ها دنبالم باشه،و از طرفی وسوسه ی رسیدن به اون اوج لذت ولم نمیکرد! اگر این لذت،پست و سطحی بود،پس اون لذت عمیق چی بود!؟ ولی باز هم زور دلم بیشتربود! سرم درد گرفته بود. زیرلب زمزمه کردم "کمکم کن!" و بدون مکث از اتاق بیرون دویدم! نمیدونستم از چه کسی کمک خواستم،ولی برای جلوگیری از دوباره وسوسه شدن،حتی پشتم رو نگاه هم نکردم و با سرعت از خونه خارج شدم! ساعت سه،تو خیابون خیام،رو به روی پارک شهر،با زهرا قرار داشتم. با اینکه سر ساعت رسیدم اما پیدا بود چنددقیقه ای هست که منتظرمه! یه تیپ خیلی ساده،در عین حال شیک و مرتب به نظر میرسید. با ناامیدی به آینه نگاه کردم.صورتم بدون آرایش هم زیبا بود اما اون جلب توجه همیشگی رو نداشت. هرچند از اینکه نگاه ها روم خیره نمیشدن زورم میگرفت،اما از طرفی هم احساس راحتی میکردم. احساس اینکه به هیچکس تعلق ندارم و نیاز نیست حسرت بخورم که ای کاش امروز فلان جور آرایش میکردم! زهرا سوار ماشین شد و با مهربونی شروع به احوال پرسی کرد! و از زیر چادرش یه شاخه رز قرمز بیرون آورد! -این تقدیم به شما. ببخشید که کمه!فقط خواستم برای بار اول دست خالی نباشم و به نشونه ی محبت یه چیزی برات بیارم. ذوق زده گل رو از دستش گرفتم. -وای عزیزمممم!ممنونم...چرا زحمت کشیدی!؟ با اینکه فقط یه شاخه گل بود اما واقعا خوشحال شدم.اصلا فکرش رو نمیکردم چادری‌ها ماروهم قاطی آدما حساب کنن! بعد از خوش و بش و احوال پرسی،با لبخند نگاهش کردم -خب؟الان باید کجا برم؟ -‌برو بهشت! -چی!؟ -خیابون بهشت رو میگم.همین خیابون بعد از پارک! -آهان.ببخشید حواسم نبود! چند متر جلوتر پیچیدم تو خیابون بهشت و به درخواست زهرا وارد کوچه ی معراج شدم! -خب همین وسطای کوچه نگه دار ترنم جان.همینجاست! -اینجا؟؟چقدر نزدیک بود!حالا اینجا کجا هست!؟ -آره،گفتم یه جای نزدیک قرار بذاریم که راهت دور نشه!بیا بریم خودت میفهمی! انتهای کوچه وارد یک حیاط بزرگ شدیم،دیوار ها پر از بنر بود. با دیدن بنرها لب و لوچم آویزون شد.باید حدس میزدم جای جالبی قرار نیست بریم! جلوی یه راهرو کفش هامون رو درمیاوردیم که زهرا لبخند زد. -هیچ کفشی اینجا نیست.انگار خودم و خودتیم فقط! -اینجا کجاست زهرا؟ -عجله نکن.بیا میفهمی! پرده ای که جلوی در آویزون بود رو کنار زدیم و وارد شدیم.یه سالن تقریبا بزرگ که وسطش خیلی خوشگل بود! نور سبز و قرمز به جایگاهی که با منبت کاری تزئین شده بود میتابید و چندتا تابوت اونجا بود! محو اون صحنه شده بودم.خیلی قشنگ بود! زهرا دستم رو ول کرد و رفت سمتشون،چنددقیقه سرش رو گذاشته بود رو یکی از تابوت ها و صدایی ازش درنمیومد. بعد از چنددقیقه سرش رو برداشت و با لبخند و صورتی که خیس شده بود نگاهم کرد! -چرا هنوز اونجا وایسادی؟بیا جلو.اینجا خیلی خوبه...مثل هزارتا قرص آرامبخش عمل میکنه! با اینکه هنوز نمیدونستم چی به چیه،اما حرفش رو قبول داشتم!واقعا احساس آرامش میکردم. جلوتر رفتم و درحالیکه نگاهم هنوز به اون صحنه ی قشنگ بود،گفتم -نمیگی اینجا کجاست؟ -اینجا معراجه.معراج شهدا! شهید!!؟مگه هنوزم شهید هست!؟؟ با لبخند نگاهم کرد، -آره عزیزم.هنوز خیلی از مادرها چشم به راه جگرگوششون هستن! شونه‌م رو بالا انداختم و بی تفاوت رو صندلی نشستم و خودم رو با گوشیم مشغول کردم. دوربین جلوی گوشیم رو باز کرده بودم و داشتم قیافه ی بدون آرایشم رو ارزیابی میکردم که زهرا هم اومد و کنارم نشست. -انگار خیلی خوشت نیومد از جایی که آوردمت! -راستشو بگم؟! نخودی خندید و به تابوت ها ،نگاه کرد. -خیلی وقت بود دلم هوای اینجا رو کرده بود!وقتی میام اینجا خیلی حالم خوب میشه.
🌹 -احساس نمیکنید دیگه دارید زیادی شلوغش میکنید!؟😒 خودشون خواستن برن دیگه!به زور که نفرستادنشون!😐 -آره،خودشون رفتن.هیچوقت هم نخواستن کسی براشون مراسمی بگیره،اما ما بهشون نیاز داریم. یه کمی قد و قواره ی ما برای رسیدن به اون بالا،مالاها کوچیکه!واسه همین من احساس میکنم خدا شهدا رو مثل یک نردبون گذاشته تا راحت تر بهش برسیم! -کلافه نفسم رو بیرون دادم. -خدا!؟ بعد یهو انگار که یه چیزی یادم اومده باشه،سریع تو چشماش نگاه کردم! -ببین تو چندوقته میری اون جلسه!؟ -خب خیلی وقته!چطور!؟ -من یه چیزی شنیدم که هنوز معنیش رو نفهمیدم! خودمم که زیاد اونجا نمیام.میخوام ببینم تو ازش سر در میاری!؟ -نمیدونم.بگو ببینم چیه! -یه همچین چیزی بود فکرکنم:خدا رو تو اتفاقات زندگیت ببین! -اممم...آره.چندباری حاج آقا تو هیئت راجع بهش حرف زدن! مشتاقانه تو چشم هاش نگاه کردم. -خب!یعنی چی این حرف!؟منظورش چیه؟ -خب ببین. اتفاقایی که از صبح تا شب برای همه ی ما پیش میاد،الکی که نیستن! بالاخره یه منشاء دارن،از یه جایی مدیریت میشن. یکی داره اینا رو طراحی میکنه.یکی که میدونه برای من چه اتفاقی بیفته مناسبه و برای تو چه اتفاقی! یه نفر که از همه چی خبر داره.وقتی همین رو بدونی،میتونی وجود خدا رو تو تک تک این اتفاقا احساس کنی. پوزخندی زدم و تکیه دادم -پس احتمالا از من یکی خیلی بدش میاد! -چرا این حرفو میزنی؟ -چون یکم زیادی بدبختم کرده با این طراحی‌هاش! -شاید همه همین فکرو داشته باشن، اما به تهِ ماجرا که فکرمیکنی،میبینی همه اینا لازم بود برات اتفاق بیفته. هر کدوم به نوعی تو زندگیت تأثیر دارن! یه جورایی خیلی از اتفاق‌های بد،پیشگیری خدا از اتفاق‌های بدتره! شاید اینو دیر بفهمیم،اما هممون یه روز میفهمیم! بعضیاشم برای قوی کردنته!آدم باید سختی ببینه تا قوی بشه. بعضیاشم که برمیگرده به همون ماجرای واقعیت های دنیا! -هه!پس لازم بود اینهمه بیچارگی بکشم! اصلا باشه،قبول. دنیا همش رنجه،پس این لذتی که میگه ما باید بهش برسیم و ما براش خلق شدیم کجای اینهمه رنجه!؟ -اینم که حاج‌آقا گفت.بعد از قبول واقعیت ها،باید بری سراغ مدیریت تمایلاتت تا به لذت برسی! -اوهوم.خب فکرکنم دیشب یه چیزایی ازش تجربه کردم! کلافه نفسم رو بیرون دادم و به پرده های سبز رنگ رو به روم خیره شدم. نمیدونم!!خیلی احساس گیجی میکنم. میدونی زهرا!من به بن‌بست رسیدم. تنهاچیزی که فعلا امیدوارم کرده همین حرفاست!واسه همین میخوام بهشون عمل کنم تا ببینم چی میشه. اگر یه روز بفهمم همه اینا دروغه،دیگه هیچ امیدی برام نمیمونه!هیچی! نفس عمیقی کشیدم و چشمام رو بستم. چقدر دلم برای کسی که منو با این حرف‌ها آشنا کرده بود،تنگ شده بود!😔 چنددقیقه صحبت کردیم و بلند شدیم. لحظه ی آخر دوباره زهرا رفت و سرش رو گذاشت رو تابوت ها.وقتی برگشت با لبخند گفت -ولی اگر یه وقت کارت جایی گیر کرد،برو سراغشون!خیلی با معرفتن خیلی! نگاه گذرایی به سمتشون انداختم و از در بیرون رفتم. تو پارک نشسته بودیم و با هم صحبت میکردیم.دلم داشت ضعف میرفت، -میگم تو گشنت نیست!؟ -آره یکم! -نظرت چیه بریم رستوران؟ با  تعجب نگاهم کرد. -ها!؟یادت رفته ماه رمضونه!؟ ابروهام رو بالا انداختم! -چی؟مگه ماه رمضونه!؟ -آره دیگه.سومین روز ماهه.نمیدونستی مگه!؟ اممم نه -خب برام فرقی نداره! یعنی روزه ای؟ -آره خب! -بابا بیخیاااال تو این گرما!!پاشو بریم یچیز بخوریم! زد زیر خنده ،با تعجب نگاهش کردم! -ترنم چی میگی؟مگه الکیه!؟ -اه،آخه چرا اینقدر خودتون رو عذاب میدین!؟ نگو لذت داره که قاطی میکنما! -نه خب...خیلی هم لذت نداره. البته لذت سطحی نداره!بالاخره گشنه و تشنه باید بمونی چند ساعت. ولی همین که میدونی داری از خدا فرمانبرداری میکنی،داری از تمایلات سطحی عبور میکنی و یه فرقی با بقیه موجودات داری،بهت مزه میده! میدونی اصلا به نظر من همین که خدا آدم حسابت کرده و بهت دستور داده،لذت داره! -نمیتونم درک کنم چی میگی! کلا هنوزم خیلی نمیتونم لذت سطحی و اینجور چیزا رو بفهمم! خب لذت،لذته دیگه. یعنی چی اسمشو عوض کردید،سطحی و عمیقش کردید،یکیش تهش میرسه جهنم،یکیش بهشت! -ببین! لذت سطحی،یعنی لذت کم! یعنی محدود شدن به یه سری لذت زودگذر. این اصلا با وجود انسانی که کمال طلبه،نمیسازه! آدم رو سیراب نمیکنه! انسان یه لذتی میخواد که هیچ‌وقت تموم نشه.همیشگی باشه،بعدش پشیمونی نباشه،احساس گناه نباشه. ولی خیلی ها،حتی مذهبی ها،خودشون رو از لذات عمیق محروم میکنن. -تو همه اینا رو تو اون جلسه شنیدی!؟ 👇🔔 این داستان ادامه دارد 🔔👇 ⏰ ادامه رمان ، هر شب ساعت 21:00 📚 نویسنده : محدثه افشاری ⛔ کپی با ذکر نام نویسنده بلامانع است @Jameeyemahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبح شد این صبحگاه روشن و زیبا بخیر بامداد دلکش و دلچسب و روح افزا بخیر صد سلام از من به دستان پر از مهر شما   صبح من ، صبح شما صبح همه دنیا بخیر سلام صبحتون به نور خدا بخیر @Jameeyemahdavi313
باهم بخوانیم 😇 برای سلامتی و ظهور آقا ❤️💚 212 @Jameeyemahdavi313 📿
☀️ امروز: شمسی: سه شنبه - ۲۸ مرداد ۱۳۹۹ میلادی: Tuesday - 18 August 2020 قمری: الثلاثاء، 28 ذو الحجة 1441 🌹 امروز متعلق است به: 🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام 🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام 🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهما السّلام 💠 اذکار روز: - یا اَرْحَمَ الرّاحِمین (100 مرتبه) - یا الله یا رحمان (1000 مرتبه) - یا قابض (903 مرتبه) برای رسیدن به حاجت ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️2 روز تا آغاز ماه الحرام ▪️11 روز تا عاشورای حسینی ▪️26 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام ▪️36 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها ▪️51 روز تا اربعین حسینی ✅ @Jameeyemahdavi313
☀️ ☀️ 💎امام حسین علیه السلام فرمودند: ⛅️اگر مهدي ـ عليه‌السلام ـ قيام کند مردم او را انکار مي‌کنند و نمي‌شناسند؛ زيرا آن حضرت در اوج جواني ظهور مي‌کند و حال آنکه آنها مي‌پندارند که او پير و کهنسال است. 📚معجم الاحاديث امام مهدي (ع)/ 354/ 3 از عقد الدرر @Jameeyemahdavi313
جای مناسب هر ماده غذایی کجاست؟ 🤔 🔻 کشمش: داخل یخچال • کشمش بایستی درمکان سرد، خشک و تاریک نگهداری شود زیرا امکان رشد کپکها وجود دارد، کشمش را در یخچال و بعد در کابینت تاریک نگهداری کنید. 🔻 آرد: داخل یخچال • گرما باعث تغییر در لیپید‌ها، گلوتک و آنزیم های موجود در آرد میشود به شرط کنترل رطوبت، یخپال محیط مناسبی برای نگهداری آرد میباشد. 🔻 برنج: هوای اتاق • مکان نگهداری برنج باید خشک و خنک باشد، رطوبت و گرما باعث خرابی برنج میشود؛ بین کیسه های برنج با زمین و دیوار فاصله ایجاد کنید. 🔻 سیب: خارج از یخچال • سیب اگر خارج از یخچال نگهداری شود به مدت چند هفته ماندگار خواهد بود رطوبت وسرما باعث میشود سیب سریعتر بپوسد. 🔻 گوجه فرنگی: خارج از یخچال • گوجه فرنگی را نباید در یخچال نگهداری کرد زیرا طعمش را ازدست میدهد بنابراین گوجه را بیرون از یخچال در ظرفی کنار پنجره قرار دهید. ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅─✵💚✵─┅┄ @Jameeyemahdavi313
^.^💜🌸^.^ هࢪ ࢪوز تو؎ آینھ بھ خودٺ نگآھ ڪݩ وبگو . 🐚🌻"من میتونم"(:♡-🍓🌱 -- 🚎💕 •🌸• ↷ #ʝøɪɴ ↯ 「°.•🦋 @Jameeyemahdavi313
✅قرص آهن خانگی ✍مخلوط سه شیره شما را از کم خونی و عارضه های قرص های آهن شیمیایی نجات می دهد. شیره انگور شیره خرما شیره توت مخلوط سه شیره به جای قرص آهن: این سه شیره را به اندازه مساوی در یک شیشه مخلوط کرده و در داخل یخچال نگهداری کنید. این مخلوط تا مدت زیادی ماندگاری دارد. این معجون مقوی رو هر 8 ساعت یکبار مصرف کنید. برای بچه ها یک قاشق مرباخوری و برای بزرگترها یک قاشق غذاخوری. این مخلوط یک معجون فوق‌العاده برای درمان کم خونی، بی حالی و بی حسی بدن و درمان تیروئید استفاده میشود. اگر دائم حال خواب آلودگی دارید حتما استفاده کنید. چاق کننده نیست. 📚سایت دکتر روازاده @Jameeyemahdavi313
❌هیچوقت در حضور فرزندانتان همسر خود را تحقیر نکنید 👈 آسیبی که اینکار به فرزندتان و آینده او می زند به اندازه تنبیه بدنی خود اوست.... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @Jameeyemahdavi313 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•